یادداشت پانیذ مالکی

خلیج نقره ای
        اولش که این کتابو شروع کردم و نظراتی که راجبش نوشته بودن رو دیدم، از انتخابم و خوندن این کتاب ترس داشتم.. ولی الان که کتاب رو تموم کردم انقدر هیجان دارم که اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم بنویسم.
اول از همه باید بگم که از وایب آرومی که داستان داشت و فضای قشنگی که داستان توش پیش می‌رفت خیلی خیلی لذت بردم :) وقتی کتابو میخوندم همش درحال تصور کردن خلیج نقره ای بودم؛ فکر میکردم نزدیک خلیج وایسادم، یا تو قایق های موبی و اسماعیل هستم و نسیم ملایم میخوره بهم، پرنده های دریایی بالای سرم پرواز میکنن و دلفین ها و نهنگ ها وقتی که تو قایق هستم کنار قایق به استقبالم میان...
بعد از اون آدمای داخل داستانن که حس خوب منتقل میکنن، حس همدلی، حس دوستی، حس صمیمیت، حس خانواده.. حس اینکه تموم مشکلات و غم و اندوه تو اهمیت داره و همه و همه دارن براش تلاش میکنن تا تو از اون غم رها بشی؛ راهی پیدا میکنن که مسیرت رو پیدا کنی و مهم تر از همه هیچ وقت ناراحتی و سختی رو تنهایی به دوش نکشی.
نمیدونم چرا انقدر در حق این کتاب اجحاف شده، همیشه نباید یه کتاب تراژدی داشته باشه یا اتفاق خیلی خاصی توش رخ بده که بهش بگیم کتاب خوبیه..
در کل بخوام بگم به عنوان شخصی که این چهارمین کتابیه که از جوجو مویز خونده و به عنوان یه توصیه، از مسیر داستان های نویسنده لذت ببرید و بهش به عنوان یه تجربه ی جدید از زندگی افراد داخل کتاب نگاه کنید.. اونوقته که کتابای مویز براتون شیرین میشه 🥰
      
3

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.