یادداشت زینب

زینب

زینب

دیروز

        داستان درباره خلیجی در استرالیاست که کسب‌وکار بخشی از مردمش به تورهای تفریحی برای تماشای نهنگ‌ها و دلفین‌هاش وابسته است. تمرکز داستان روی اهالی یکی از هتل‌های قدیمی این منطقه است: کاترین که به خاطر شکار کوسه در نوجوانی به شهرت رسید، لیزا و دخترش هانا. لیزا خواهرزادهٔ کاترینه که در ابتدا شخصیت خیلی سرد و نچسبی به نظر میاد، مادری سخت‌گیر و یک‌دنده. اما کم‌کم مشخص میشه دلیلش چی بوده.
مایک اهل انگلستانه و از طرف شرکتش مأموریت داره در مورد این خلیج تحقیق کنه، چون اینجا رو بهترین مکان برای پیاده‌سازی سرمایه‌گذاری پرسودشون می‌دونند....

چند فصل اول داستان خسته‌کننده به نظر میرسه، اما کم‌کم شخصیت‌ها شکل می‌گیرند، داستان جذاب‌تر میشه، و می‌تونی تمامی اهالی خلیج رو با تمام ویژگی‌های شخصیتی‌شون تو ذهنت مجسم کنی، رفتار لیزا برات سؤال می‌شه، دلت برای هانا میسوزه، ومشتاق هستی که ببینی مایک  محتاط و ریسک‌گریز در نهایت در قبال اتفاقاتی که خودش آغازگرش بود چه تصمیمی می‌گیره و چیکار می‌کنه.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.