معرفی کتاب افسانه ی باران اثر نادر ابراهیمی
در حال خواندن
1
خواندهام
34
خواهم خواند
4
توضیحات
دیگر گذشت مهران، دیگر گذشت . چه خاصیت دارد که من تو را به یاد دیگران بیندازم ؟ یک سال، یک سال تمام، من در دستهای تو بودم و در تمام این سال تو هیچ چیز برای هیچکس مگر خودت نخواستی. تو-مهران- می توانستی برای محله ی کوچکت شادی طلب کنی که نکردی - وتو یکی از مردم محله خود بودی ... مهران ! تو دست کم ، در حد ممکن قناعت می توانستی بخواهی بچه های کوچک از میان خیابانها سلامت عبور کنند . این را هم نخواستی...
لیستهای مرتبط به افسانه ی باران
یادداشتها