گدا
در حال خواندن
0
خواندهام
22
خواهم خواند
5
توضیحات
غلامحسین ساعدی(۱۳۶۴- ۱۳۱۴)، نویسنده و نمایشنامهنویس است. ساعدی در نوجوانی به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و در ۱۷سالگی مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. تابستان ۱۳۳۲ در سن ۱۸سالگی به اتهام همکاری با فرقه مدتی زندانی شد. این دستگیریها تا مدت اقامتش در ایران چند بار دیگر هم تکرار شد. در ۲۰سالگی رشته پزشکی را در دانشگاه تبریز آغاز کرد و به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، به رغم داشتن مدرک پزشکی به عنوان سرباز صفر دوران خدمت را گذراند. از همین دوران داستانهای او در مجله سخن به چاپ رسید. رشته روانپزشکی را در دانشگاه تهران به پایان رساند و سپس در بیمارستان روانیِ روزبه مشغول به کار شد و مطبی در جنوب شهر تاسیس کرد که همیشه درِ آن به روی مردمان تنگدست گشوده بود. تجربههای این دوران به شناخت عمیقتر او از انسان و پیچ و خمهای روح و روان کمک کرد. ساعدی نام مستعار «گوهرمراد» را برای خود برگزید و در توضیح این انتخاب گفته بود که در پشت خانه مسکونیشان در تبریز گورستانی متروک بود و او گاه ساعتها در این گورستان قدم میزده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام «گوهر ـ مراد» میافتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده، همانجا تصمیم میگیرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند. «گدا» یکی از شش داستان کوتاهی است که در کتاب «واهمههای بینام و نشان» در ۱۳۴۶ به چاپ رسید و منتشر شد. ساعدی در این داستان کوتاه از زبان پیرزنِ دورهگرد و کثیفی که با گرداندن یک شمایل در کوچه و خیابان و روضهخوانی [برای مولای متقیان] به گدایی میپردازد، سرگذشتِ پیرزنِ گدایی را روایت میکند که در ابتدای داستان به خیال خریدن تکه خاکی برای روزگار پس از مرگش است؛ مرگی که مدعیِ آگاه شدن به فرا رسیدن آن است. بچهها و عروس و دامادهایش در کمال سنگدلی و کجفهمیِ احوالات پیرزن، او را از خانههای خود میرانند. برای پیرزن تصویر دامادِ خشن و عصبانیاش «جوادآقا» که مهربانترین [احتمالا] فرزندش را تصاحب کرده، نمادی از ترس و وحشت است. نمادی که به تدریج تا پایان متن پررنگتر میشود و همراه او تا به آن خانه بزرگ که وسط هشتیاش حوضی قرار دارد، کشیده میشود. حوضی که به قدر دریا آب در آن جای میگیرد و اطراف آن زنهای بزک کرده و لاغری نشستهاند که مدام میخندند و چیزی را میجوند که تمامی ندارد. روایت داستان به شکل مونولوگ طولانی پیرزن با خودش است. مخاطب پیر زن مشخص نیست و همچنین الزام قصه گفتن او برای این مخاطبِ نامرئی بر ما نامعلوم است. اما داستان چنان پرکشش و شیوا روایت میشود که خواننده مسلم میداند مخاطبِ پیرزن است. نمایشنامههای او سالهاست در شمار بهترین نمایشنامههای زبان فارسی است. پس از ۱۳۵۷ ساعدی ایران را ترک کرد و در فرانسه اقامت گزید و نمایشنامه «اتللو در سرزمین عجایب» را در آنجا نوشت.
یادداشتها
1402/5/31
1