معرفی کتاب اسکندر اثر الیف شفق مترجم صابر حسینی

اسکندر

اسکندر

الیف شفق و 2 نفر دیگر
3.3
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

4

ناشر
نیماژ
شابک
9786003672765
تعداد صفحات
492
تاریخ انتشار
1398/10/16

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
پیش از جستجوی عشق، بیندیش:
من چطور عاشقی می توانم باشم؟
 عشق انسان، انعکاس شخصیت اوست.
اگر تو پرخاشگر باشی و نیز عصبانی.
عشق را هم همچون جنگ تجربه می کنی 
آدم ساده دل، عشقش هم پاک و ساده است. 
در این دنیا انسان بیش از همه کسانی را که دوستشان دارد آزار می دهد 
عمیق ترین زخم ها در خانواده باز می شود 
زخم هم که بهبود یابد، از حکایتش خون جاری می شود... .

      

لیست‌های مرتبط به اسکندر

یادداشت‌ها

        "اسکندر" یک قاتل است. اما این مهم نیست.
آنچه "الیف شافاک" را ترغیب کرده تا داستان اسکندر را بنویسد مقتول اوست. داستان های متعددی درباره قتل نوشته می شود؛ اما در تعداد انگشت شماری از آنها مقتول، مادر قاتل است
اینکه شخصی مادر خود را بکشد پستی می خواهد؛ اما اسکندر پست نیست. او مادرش را دوست دارد. "پنبه"، مادر اسکندر هم عاشق پسر بزرگ تر اش است. پس چه چیزی آنها را قاتل و مقتول کرده؟ نویسنده برای جواب این سوال داستان را نوشته؛ تا خواننده بداند می تواند یک قاتل باشد یا یک قاتل را به دنیا بیاورد و تربیت کند
از آنجایی که "شافاک" مانند "فروید" معتقد است ریشه روحیات و کارهای انسان در اتفاقات کودکی اوست، روایت قصه تمام شخصیت ها از کودکیشان شروع می شود. شما همراه هر شخصیت بزرگ می شوید، تعجب می کنید، ضربه می خورید و تربیت می شوید. از جذابیت های رمان اسکندر همین است که حدودا شخصیت اصلی ندارد. هر چند صفحه یکبار شما در شخصیت ها جا به جا می شوید و اتفاقات را از نگاه او می بینید. به خاطر همین بعید می دانم کسی رمان را بخواند و با هیچکدام از شخصیت ها همزادپنداری نداشته باشد. 
قلم روان، یک نواختی کلمات با ضربه ها و گره های کم، روزمرگی جاری در اتفاقات و قابل پیشبینی بودن وقایع شما را در جلد شخصیت ها فرو می برد. یکی شدنی که هدف داستان اجتماعی نویسنده است. او می خواهد شما به جای "یونس" (برادر کوچک اسکندر) در بین هیپی ها نشست و برخاست داشته باشید؛ مثل "جمیله" (خاله اسکندر) تهمت بشنوید و بی همسر بمانید؛ همراه "اسماء" (خواهر کوچک اسکندر) بین سنتی های محجبه و آزادی خواهی مدرن سردرگم شوید
همه اینها برای این است که احساساتشان را درک کنید. فسادهای اجتماعی درزیر پوست جامعه ترکیه را حس کنید. بدانید رفتار غلط دیگران ممکن است ناشی از اشتباهات شما در اجتماع باشد. 
نویسنده برای ملموس کردن این تجربه، داستان را غرق در جزئیات فرهنگ مردم ترکیه کرده است. از موسیقی و غذا و لباسشان گرفته تا تکه کلام ها و عادت های جزئیشان. به همین خاطر به نظر می رسد داستان در مرحله اول برای خود مردم ترکیه جذاب باشد؛ و در مرحله بعد برای مردمی مثل ما که هم فرهنگ اسلام را چشیده و هم نگاه مردم شرق عالم به دنیا را تجربه کرده ایم. 
به اختصار، هرچند داستان اسکندر غرق در سیاهی، خیانت و نگاه به تن هاست به جای روح ها؛ نقد های جدی و بازنگری ای که به وقایع و فسادهای روزمره جامعه دارد علاوه بر راهکارهای کمیابی که در انتهای داستان برای مشکلات هر شخصیت ارائه می دهد، خواندن کتابش را ارزشمند می کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          اسکندر داستانی‌ست از دل تبعیض‌های جنسیتی. داستان مردمانی‌ست که مرد و زن را فارغ از انسان بودن می‌بینند.

داستان کتاب از جایی شروع می‌شود که اسکندر قرار است پس از سال‌ها از زندان آزاد شود. و خواهرش اسما با وجود نفرت از او به استقبالش می‌رود و تصمیم می‌گیرد داستان مادرشان و نفرتش از اسکندر را تعریف کند.

داستان از زبان چندین شخصیت بیان می‌شود. به گذشته و حال می‌رود و برمی‌گردد. از کودکی پنبه و جمیله در روستایی در نزدیکی فرات می‌گوید تا زندانی در لندن که این روز‌ها اسکندر در آن روزگار می‌گذراند.

الیف شافاک با تمام مهارتش، فرهنگ و سنت‌های روستایی در دل خاورمیانه را نشان می‌دهد. دختر بودن را در آن روستا زندگی می‌کند.

درجایی از کتاب می‌گوید: در سرزمین‌هایی که پنبه‌کادر و جمیله‌یتر به دنیا آمده بودند، شرف فقط یک واژه نبود. در آن واحد یک اسم خاص هم بود. می‌توانستند اسم فرزندشان را شرف بگذارند، البته اگر پسر بود. شرف و حیثیت مخصوص مردها بود، مخصوص پیرمردها، میان‌سال‌ها، جوان‌ها و حتی پسرهایی که هنوز دهان‌شان بوی شیر می‌داد. همه‌شان صاحب غرور بودند. زن‌ها اما نداشتند. کلمه‌ای که قسمت آن‌ها بود چیز دیگری بود: آبرو.

و در ادامه، نویسنده، نخ افکاری را که پس از مهاجرت به لندن همچنان به لایه‌های زیرین وجود انسان‌ها متصل است را به تصویر می‌کشد. مهاجرانی که در مکانی جدید آن‌چنان که باید پذیرفته نیستند و بچه‌هایی که با دنیایی از تناقض بزرگ می‌شوند. در خانه هنوز هم مادرشان افکار مردسالارانه‌ی خود را حفظ می‌کند و جامعه‌ای که آن‌ها را به سمت و سویی دیگر می‌کشاند. در این میان هر سه، هر کدام به نحوی بزرگ می‌شوند. اسکندری که تحت تاثیر افکار مادرش فکر می‌کند پسر بودنش، قدرت خاصی برایش به ارمغان می‌آورد. اسمایی که خشمگین است. در خانه می‌جنگد تا شبیه آنچه در اجتماع می‌بیند، بشود. و یونس، یونس در این میان، فکر می‌‎کند، سکوت می‌‎کند و کودکی‌اش را با آدم‌‎هایی سپری می‌کند که هیچ سنخیتی با خانواده‌اش ندارند. یونس چون نامش زندگی‌ای آرام در دل نهنگی بزرگ را ترجیح می‌دهد.

در نهایت ترکیب این سنت‌ها، مهاجرت، مواجهه با فرهنگ‌هایی گوناگون، افکاری که با اشکال مختلف به سمت آن‌ها شلیک می‌شود، در دل خانواده‌ای که از درون پایه‌های سستی دارد، چه می‌سازد؟ معرکه‌ای که بهای سنگینی برای هر کدام از آن‌ها خواهد داشت.

زندگی‌شان که فکر می‌کنند در مکانی جدید، قرار است بهتر شود، با افکاری که هنوز با خودشان حمل می‌کنند، چگونه رقم خواهد خورد؟
        

0

دریا

دریا

1403/3/26

          بیشتر از اینکه برای تک‌تک شخصیت‌های کتاب گریه کنم، گردابی در معده‌ام می‌پیچید و ولم نمی‌کرد. با این حال اشک هم ریختم، فحش هم دادم (توی دلم)، لعنت فرستادم و حسابی حرص خوردم.

شرقی‌ام عمری‌ست محکومم به سنت داشتن (یاسر قنبرلو)
کاش می‌شد یک‌جا آبروی تمام مردم دنیا را ریخت تا هرکس چیزی برای خجالت کشیدن داشته باشد، تا دیگر کسی نگران آبرو نباشد، تا ارزش واقعی چیزها معلوم شود. کاش می‌شد سنت‌های بدریخت پوسیده‌ی گندیده را شکست، زیر پا له کرد و تفی انداخت رویشان.

خشم احساسی طبیعی است ولی انفعال نه. باید مردسالاری رخنه کرده در اعماق پستوهای ذهنمان را بکشیم بیرون، یک بار برای همیشه بُکُشیمشان، تکه‌تکه‌شان کنیم، هر تکه را بسوزانیم و سوختنش را تا آخر تماشا کنیم. شاید آن‌وقت فقط یکی دوتا از شکاف‌های عمیق قلبمان ترمیم شوند.

اسکندر داستان آسیب‌های فرهنگ ما است. نمی‌دانم به آن فرهنگ شرقی می‌گویند یا خاورمیانه‌ای یا چه؟ منظورم فرهنگ ایرانی، ترکی، افغان و نمی‌دانم چه جاهای دیگر است. همان مسخره‌بازی‌ای که قراردادی نام غیرت و آبرو رویش گذاشته‌‌ایم و ارزشش را از جان انسان‌ها بالاتر دانسته‌ایم. همانی که در عمق ریشه‌هایمان جاخوش کرده و مثل سرطان تکثیر می‌شود و برای از بین بردنش مجبوریم خیلی چیزها را خراب کنیم.

مسئله این است: کار زشتی را مردی انجام می‌دهد، اشکالی ندارد، پسربچه‌ای انجام می‌دهد، مشکلی نیست، زنی انجام نمی‌دهد با حس گناه فقط از دور تماشا می‌کند، باید بمیرد.

همان‌طور که گفتم این کتاب داستان آسیب‌هاست. همان کوله‌بار دردناکی که از پدرانمان به ما ارث رسیده و به فرزندانمان منتقل می‌کنیم و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا یک عاقلی این وسط پیدا شود و تا دردها و عقده‌ها و اختلالاتش درمان نشده، به ازدواج کردن فکر هم نکند، چه برسد به بچه‌دار شدن. نسل آدمیزاد هم اگر منقرض شد، چه بهتر. تمام جانداران و بی‌جان‌های روی زمین و توی هوا نفس راحتی می‌کشند.

ترکیب اسکندر و عشق ویرانگر این چند وقت، عجیب مرا به هم ریخته و شاکی از زمین و زمانم کرده است. مدام به این فکر می‌کنم که چطور پدر و مادری، بدون درک مسئولیت عظیم وارد کردن بچه‌ای کوچک به دنیایی بزرگ، دست به چنین کاری می‌زنند و بلایی سرش می‌آورند که روان‌درمانگران هم طی سال‌ها تلاش نمی‌توانند آثارش را از وجودشان پاک کنند. می‌دانستید که خیلی از اختلالات شخصیتی تقریبا غیر قابل درمان‌اند؟ تازه این در صورتی است که فرد بپذیرد مشکلی دارد و بخواهد حلش کند.

خیلی فکر می‌کنم به اینکه توی دنیای ما چند آدم مثل زیشان وجود دارد؟ اصلا زیشان آن آدم سالم خوب است یا صرفا یک شخصیت عجیب غریب که توانسته تاثیر مثبتی در این دنیا بگذارد؟ چند درصد می‌توانم احتمال دهم که بچه‌ی من اسکندر می‌شود یا زیشان؟ چند درصدش به من بستگی دارد؟ چرا تصمیم می‌گیرم اسکندرها را به این دنیا اضافه کنم؟ آیا دلیلی جز حماقت دارد؟

در آخر تعظیم تمام قدی می‌کنم به الیف نازنین. زنی که ناملایمات روزگار در هم نمی‌شکندش، تاثیرگذارش می‌کند. قدر او و امثال او را سال‌ها بعد شاید بتوان فهمید. زنی که تصمیم گرفته زیشان‌ها را خلق کند. 

و ممنونم از مترجم و ناشر محترم برای کمک به انتشار این کتاب. فقط امیدوارم نمونه‌خوانی استخدام کنند چون چندجا نام‌ها جابه‌جا نوشته شده بود.
        

23