بریدهای از کتاب اسکندر اثر الیف شفق
1403/3/26
صفحۀ 11
مادر من دوبار مرد. قسم خورده بودم اجازه ندهم حکایت او فراموش شود. اما تا این لحظه جسارت یا شوق این کار را پیدا نکردهام. بههرحال هیچوقت رماننویس مشهوری نخواهم شد. اما اهمیتی ندارد، خیالی نیست. وقتی انسان به سنوسال مشخصی میرسد، با حدود و مرزها و خطاهای خودش آشتی میکند. من هم یاد گرفتم که خودم را آنگونه که هستم بپذیرم. اما مجبور بودم دربارهی مادرم با کسی -حتی اگر با یک نفر هم شده- حرف بزنم. این داستان را باید به نقطهای از این دنیا، به جایی که دور از ما است ببرم. لااقل تا این اندازه به کسی که مرا به دنیا آورده است بدهکارم و امسال باید هرچیزی را که درمورد او میدانم، پیش از آنکه اسکندر از زندان آزاد شود، به قلم بیاورم. پاراگراف اول کتاب
مادر من دوبار مرد. قسم خورده بودم اجازه ندهم حکایت او فراموش شود. اما تا این لحظه جسارت یا شوق این کار را پیدا نکردهام. بههرحال هیچوقت رماننویس مشهوری نخواهم شد. اما اهمیتی ندارد، خیالی نیست. وقتی انسان به سنوسال مشخصی میرسد، با حدود و مرزها و خطاهای خودش آشتی میکند. من هم یاد گرفتم که خودم را آنگونه که هستم بپذیرم. اما مجبور بودم دربارهی مادرم با کسی -حتی اگر با یک نفر هم شده- حرف بزنم. این داستان را باید به نقطهای از این دنیا، به جایی که دور از ما است ببرم. لااقل تا این اندازه به کسی که مرا به دنیا آورده است بدهکارم و امسال باید هرچیزی را که درمورد او میدانم، پیش از آنکه اسکندر از زندان آزاد شود، به قلم بیاورم. پاراگراف اول کتاب
یاسین
1403/3/26
1