معرفی کتاب با بچه ها که کسی حرف نمی زند اثر کریستن بویه مترجم کتایون سلطانی

با بچه ها که کسی حرف نمی زند

با بچه ها که کسی حرف نمی زند

کریستن بویه و 2 نفر دیگر
4.2
16 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

7

شابک
9786220100706
تعداد صفحات
148
تاریخ انتشار
1398/11/5

توضیحات

        این کتاب زندگی دختری به نام شارلوته و خانواده‌اش است. مامان شارلوته، غمگین و افسرده گوشه‌ای دراز می‌کشد و به کارهای خانه رسیدگی نمی‌کند و شروع به پیچیدن به پروپای دخترش می‌کند و سرش فریاد می‌کشد. بابای شارلوت هم از این‌ وضع عصبانی است. بین بابا و شارلوت این‌سوال مطرح می‌شود که برای مامان چه اتفاقی افتاده است؟ شارلوت به این‌نتیجه می‌رسد که باید درباره مشکل خانواده‌اش با کسی حرف بزند اما کسی که با بچه‌ها حرف نمی‌زند. این کتاب روایتی جذاب از یک خانواده است که برای گروه سنی ج نوشته شده است.
      

لیست‌های مرتبط به با بچه ها که کسی حرف نمی زند

یادداشت‌ها

          تجربه جدید کتاب نوجوان خوندن با این کتاب عزیز و ملموس شروع شد که نتونستم توی این دو روز زمین بگذارمش. گرچه که شاید به نظرم این احساسات خیلی برای سن راوی داستان سنگین‌تر از سنش بود اما شاید هم من از دوران کودکی‌ام فاصله گرفتم و فراموش کردم.

شارلوته، دختری که مامانش افسردگی شدید گرفته و کسی از حال مادرش با اون صحبت نمی‌کنه، کسی برای اون روشن نمی‌کنه که مشکل مادرش چیه و اون هر روز تنهاتر میشه و جز دوستش لولا و مادر لولا کسی رو برای وقت‌گذرونی نداره. احساس لذت‌بخش شیرینی‌ پختن با مامان لولا رو بعد از مدرسه تجربه می‌کنه و اون بهش فرصت صحبت کردن درباره‌ی مادرش رو میده. پدرش درگیر کار و مریضی مادر شارلوته میشه و شارلوته در این سختی‌ها چندشبه بزرگ میشه و بزرگ‌تر فکر می‌کنه.

خلاصه که می‌دونم بعد از خوندن رمان‌های نوجوان دیگه شاید دیگه به این کتاب ۵ ستاره ندم اما الان رقیق و احساساتی‌ام و باید بگم از اینکه اون مادر افسرده باشم برای بچه‌ام می‌ترسم، خلاصه که ۵ستاره مبارکش باشه :))))))
        

0

Soli

Soli

1404/4/14

          یه کتاب نسبتا کوتاه و جالب.
اگر اشتباه نکنم اون خانمه تو برنامه کتاب باز معرفی ش کرد.
دوستش داشتم، هم به خاطر تصویری که از افسردگی می داد، و هم به خاطر این که راوی ش رو دوست داشتم.
جالبه که بعضی آدما چه قدر هنرمندانه و قشنگ با بچه ها رفتار می کنن. من خودم از اونایی ام که هیچی به بچه ها نمی گن، چون فکر می کنن که بچه ها نمی فهمن و فایده ای نداره و این چیزا. :/
ولی خب این دید واقعا درست نیست. بچه ها خیلی بیشتر از چیزی که ما فکر می کنیم می فهمن، و بی اعتنایی می تونه خیلی بهشون صدمه بزنه.
(حالا یه جوری می گم بچه ها بچه ها، انگار خودم پیر فرزانه م!)

یه بخشی هست از زبون زابینه، مامان لولا. خوشم اومد. می گه:
"البته هیچ وقت حالم به بدی حال مادرت نبوده، در این شکی نیست، اما باور کن، کلی از آدم هایی که دوروبرمون می بینیم، یه وقتی حالشون به خرابی حال مامانت بوده! فقط این شانس رو داشتن که کسی به موقع به دادشون رسیده و کمکشون کرده یا این که خودشون تنهایی راه حلی پیدا کردن و حالا دیگه درمورد اون وقت هاشون حرفی نمی زنن، چون اون قدر احمقن که شرم می کنن از این موضوع. انگار غمگین بودن بی حد و اندازه، چیزیه که آدم باید به خاطرش خجالت بکشه!"

+ترجمه کتاب یه جوری بود... یه جوری که جای نهاد و گزاره ها خیلی عوض شده بود و از این چیزا. نمی دونم، اگر این طوری نبود بهتر بود.
        

0