معرفی کتاب حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون اثر دارن شان مترجم فرزانه کریمی

حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

دارن شان و 1 نفر دیگر
3.8
19 نفر |
4 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

46

خواهم خواند

5

شابک
9789645369642
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1398/9/26

توضیحات

کتاب حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون، نویسنده دارن شان.

لیست‌های مرتبط به حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

نمایش همه
داستان دو شهرآبشار یختصویر دوریان گری

خدانگهدار، هزار و چهارصد و سه!

66 کتاب

خب... وقتشه ببینم چقدر خوندم امسال... پیتر پن و داستان دو شهر رو از انتشارات دیگری خوندم... (پیترپن قدیانی و داستان دو شهر‌ افق) و خب بهترین‌ها هم که ...🥲 نامِ باد و کوئوت عزیز😁، شاه‌دزد، سیپیو و رفقاش که دلم براشون تنگ می‌شه:)💔 آبشار یخ و سولویگ و همراهانش که تا ابد دوستشون خواهم داشت🥲، بازی تاج و تخت و دسیسه‌چینی‌ها، و استارک‌های دوست داشتنی، راب، جان ‌که در حقش ظلم شد، آریا و ادارد...😭💔 حتی دنریس... که البته باید بگم سریالش رو هم دیدم و تنها سریالی بود که کامل شد... و علیرغم اینکه خیلی‌ها با کتابش حال نکردن، جز بهترین‌ها بود برای من!🥲 ربکا و مندرلی که بخشی از قلبم میون اتاق‌های بسیار اون عمارت بزرگ مونده... سایه‌ی باد و گورستان کتاب های فراموش شده و خولین کاراکسی که سرگذشتش هنوز باعث می‌شه قلبم بگیره:) دنیل، بئاتریس، کتابفروشی سمپره و خیابان‌های بارسلون... نارنیا و دنیای جادویی‌ش و کمد ... و چهار خواهر و برادر و کایرپاراول! ... مهمان دراکولا و فضای گوتیک و زیبایی که داشت... بارتیمیوس؛ و شهر لندن و کیتی و ناتانیل که دلم همیشه براشون تنگ می‌شه و حس می‌کنم دوباره پیششون برمی‌گردم و داستان عجیبشون رو باز هم می‌خونم... قصه‌های همیشگی، دوقلوهای بیلی و قصه‌های پریانی که همیشه دوستشون خواهم داشت... و این دومین باری بود که می‌خوندمش و قطعا باز هم می‌خونمش... کانر و گلدی‌لاکس عزیزم🥲🥲 آخرین روز خانم بیکسبی و اون همه هیجان و استرس... و هابیت خوانی‌ش برای شاگردهاش... زیبا صدایم کن و زیبایی که دلش می‌خواست با پدرش خوشحال زندگی کنن... داستان دو شهر؛ و شخصیت‌های خاکستری‌ش... انتقام، سیدنی کارتن... نیکلاس نیکلبی و اون همه بدبختی‌ای که تحمل کرده و دلم براش کباب شد..🥲 و عقل و احساس، و جین آستینی که در پردازش شخصیت‌هاش کم نمی‌ذاره، الینور و ماریانی که هنوز پایان داستانشون برام عجیبه... مانولیتوی عزیزم و مامان عجیب غریب و دست به کتکش...😂 بچه‌های خانم پرگرین؛ و ماجراجویی‌هاشون، جیک، اما، میلارد، اینوک، و ... سیلماریلیون، و سرزمین میانه‌ای که تاریخچه‌ای شگفت‌آور داشت... ارباب‌حلقه‌ها، یاران حلقه و نوروز ۱۴۰۳ و زمستونش که باهاشون سفر کردم... سم و آراگورن عزیز... پیتر پن و رویاهای کودکی‌ ای که فراموش شدن... دوریان گری، مردی که زیبا بود؛ ولی نه از درون... و همه و همه‌ی این‌ها، سال ۱۴۰۳ من رو تشکیل دادن. از همه‌ی این شخصیت‌ها ممنونم که باعث شدن توی روزهای مزخرف هزار و چهارصد و سه دووم بیارم!... و آره خلاصه؛ کتاب‌های امسال عجیب و خاص بودن. و دلم برای این کتاب‌ها تنگ خواهد شد. و انشاءالله که سال ۱۴۰۴ به شدت بهتر خواهم خوند...🙂 راستی گفتم حدود پنجاه تا کتاب هم خریدم ؟😁😁

14

یادداشت‌ها

          انتهای این کتاب انصافا شوک آور بود.خصوصا ماجرای دانیل ...
اما بخشی از کتاب که قابل تامل بود :

لارتن فکر کرد که صدای تیک تیک مبهمی می شنود -شاید صدای تیک تیک یک ساعت - اما نمی توانست محل آن را تشخیص دهد.
ایوانا با صدای ملایمی گفت:« ساعت های سرنوشت همه جا دور و بر ما هستند. اما بعضی ها بیشتر از دیگران توجه ها را جلب می کنند.» خیره به مالورا نگاه کرد، در قیافه اش حالت معذبی پدیدار شد....
ادامه داد :« الان وقتش نیست که برای رهاوردهای آینده نگران بشویم. بیا چیزی بخوریم و شاد باشیم. سرنوشت تو هم به وقتش خودش را نشان می دهد، همان طور که همیشه نشان داده.اما دفعه ی دیگر که نگران مسیرِ پیش گرفته در زندگی شدی، به این فکر کن: ما همیشه در همان جاده ای سفر می کنیم و پیش می رویم که باید برویم.شاید فکر کنی راهت را گم کرده ای، اما هیچ کس هرگز پایش را از جاده ی سرنوشت بیرون نمی گذارد.تردیدها همیشه در انتظارت هستند. بپذیرشان و با آنها کنار بیا تا راهت را - راهی را که سرنوشت از تو انتظار دارد پی بگیری - پیدا کنی.»
ایوانا با لحن گرفته ای حرفهایش را تمام کرد:« آخرش خوب باشد یا بد.» دیگر چیزی نگفت، و تا مدتی طولانی لارتن را به حال خود گذاشت تا شاید از زمزمه های عجیب و غریب او‌سر درآورد.

صفحه 200 , 201 - دریای خون - حماسه کرپسلی 2
        

1

        !وای ... وای ... فقط می‌تونم بگم وای 😂🙂
خیلی خیلی خیلی خیلی متعجب شدم از پایانش .
اول بذارید بگم ترجمه اصلا به مذاقم خوش نیومد . به خاطر حذفیاتش. من خودم مخالف سانسور نیستم ولی تا جایی که به داستان لطمه نزنه . از اونجایی هم که مخاطب این کتاب اکثرا کودک و نوجوان هست ، خواننده خیلی جاها مبهوت می‌مونه که خب الان چی شد؟😐
دوم اینکه روند داستان خیلی سریع بود.به نظرم داستان پتانسیل این رو که طولانی تر باشه داشت، مثلا به بعضی چیزها میشد بهتر پرداخته بشه مثلا مالورا که ما صد صفحه باهاش بیشتر همراه نبودیم .
و اینکه من نفهمیدم ایوانا کی بود و از کجا اومد و... فقط فهمیدم یه شخصیت قدرتمنده که همه خواستگارهاش رو میکشه .در همین حد . توی جلد قبلی هم اسمی ازش برده نشده بود.البته نمیدونم به خاطر سانسوره یا کلا نویسنده بهش نپرداخته .
داستان هم کلا توی ۱۵۰ صفحه ی اول و بهتر بگم تا جایی که لارتن تصمیم گرفت از کوهستان اشباح بره روند خاصی نداشت ، و توی صد صفحه آخر به اوج خودش رسید .
اسم جلد اول هم خدایی خلاقانه ست و تا به جلد دوم نرسید و شخصیت لارتن رو بهتر درک نکنید، متوجه منظورش نمی‌شید.
لارتن از همون جایی که سرکارگرش رو کشت واقعا یه جنون خاصی داشت که توی صفحه های آخر به اوج خودش رسید. البته اینکه عزیزانش رو دوست داشت هم بی تاثیر نبود توی کارهاش 😂 
و اینکه سرنوشت مالورا بد جوری توی ذوقم زد،من خیلی دوست داشتم به لارتن برسه 😭حس کردم این شخصیت بازیچه دست نویسنده ست‌.
و چقدر از توله ها بدم میومد،خداروشکر که لارتن دوباره پیششون برنگشت.
و از اون پسرک فضول، دنیل که خیلییییی بیشتر متنفر بودم و سرنوشتش حقش بود!
این جلد به نظرم فقط چند صفحه ی آخرش خوب بود ، و به نظرم بیشتر برای این بود که مخاطب کنجکاو بشه دو تا جلد دیگر رو هم بخونه. و به نظرم نویسنده باید روی دنیای اشباح و شخصیت ها بیشتر کار میکرد و این تند پیش رفتن داستان هم توی ذوق میزد. من فکر میکردم سن لارتن هنوز بیست و سی باشه که فهمیدم نه بابا شخصیت اصلی شصت هفتاد سالش هست😂
ولی باز هم واسه خوندن جلد های دیگه کنجکاوم و ارزش خوندن رو داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5