حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

دارن شان و 1 نفر دیگر
3.8
17 نفر |
4 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

5

شابک
9789645369642
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1398/9/26

توضیحات

کتاب حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون، نویسنده دارن شان.

لیست‌های مرتبط به حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون

یادداشت‌ها

        !وای ... وای ... فقط می‌تونم بگم وای 😂🙂
خیلی خیلی خیلی خیلی متعجب شدم از پایانش .
اول بذارید بگم ترجمه اصلا به مذاقم خوش نیومد . به خاطر حذفیاتش. من خودم مخالف سانسور نیستم ولی تا جایی که به داستان لطمه نزنه . از اونجایی هم که مخاطب این کتاب اکثرا کودک و نوجوان هست ، خواننده خیلی جاها مبهوت می‌مونه که خب الان چی شد؟😐
دوم اینکه روند داستان خیلی سریع بود.به نظرم داستان پتانسیل این رو که طولانی تر باشه داشت، مثلا به بعضی چیزها میشد بهتر پرداخته بشه مثلا مالورا که ما صد صفحه باهاش بیشتر همراه نبودیم .
و اینکه من نفهمیدم ایوانا کی بود و از کجا اومد و... فقط فهمیدم یه شخصیت قدرتمنده که همه خواستگارهاش رو میکشه .در همین حد . توی جلد قبلی هم اسمی ازش برده نشده بود.البته نمیدونم به خاطر سانسوره یا کلا نویسنده بهش نپرداخته .
داستان هم کلا توی ۱۵۰ صفحه ی اول و بهتر بگم تا جایی که لارتن تصمیم گرفت از کوهستان اشباح بره روند خاصی نداشت ، و توی صد صفحه آخر به اوج خودش رسید .
اسم جلد اول هم خدایی خلاقانه ست و تا به جلد دوم نرسید و شخصیت لارتن رو بهتر درک نکنید، متوجه منظورش نمی‌شید.
لارتن از همون جایی که سرکارگرش رو کشت واقعا یه جنون خاصی داشت که توی صفحه های آخر به اوج خودش رسید. البته اینکه عزیزانش رو دوست داشت هم بی تاثیر نبود توی کارهاش 😂 
و اینکه سرنوشت مالورا بد جوری توی ذوقم زد،من خیلی دوست داشتم به لارتن برسه 😭حس کردم این شخصیت بازیچه دست نویسنده ست‌.
و چقدر از توله ها بدم میومد،خداروشکر که لارتن دوباره پیششون برنگشت.
و از اون پسرک فضول، دنیل که خیلییییی بیشتر متنفر بودم و سرنوشتش حقش بود!
این جلد به نظرم فقط چند صفحه ی آخرش خوب بود ، و به نظرم بیشتر برای این بود که مخاطب کنجکاو بشه دو تا جلد دیگر رو هم بخونه. و به نظرم نویسنده باید روی دنیای اشباح و شخصیت ها بیشتر کار میکرد و این تند پیش رفتن داستان هم توی ذوق میزد. من فکر میکردم سن لارتن هنوز بیست و سی باشه که فهمیدم نه بابا شخصیت اصلی شصت هفتاد سالش هست😂
ولی باز هم واسه خوندن جلد های دیگه کنجکاوم و ارزش خوندن رو داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          انتهای این کتاب انصافا شوک آور بود.خصوصا ماجرای دانیل ...
اما بخشی از کتاب که قابل تامل بود :

لارتن فکر کرد که صدای تیک تیک مبهمی می شنود -شاید صدای تیک تیک یک ساعت - اما نمی توانست محل آن را تشخیص دهد.
ایوانا با صدای ملایمی گفت:« ساعت های سرنوشت همه جا دور و بر ما هستند. اما بعضی ها بیشتر از دیگران توجه ها را جلب می کنند.» خیره به مالورا نگاه کرد، در قیافه اش حالت معذبی پدیدار شد....
ادامه داد :« الان وقتش نیست که برای رهاوردهای آینده نگران بشویم. بیا چیزی بخوریم و شاد باشیم. سرنوشت تو هم به وقتش خودش را نشان می دهد، همان طور که همیشه نشان داده.اما دفعه ی دیگر که نگران مسیرِ پیش گرفته در زندگی شدی، به این فکر کن: ما همیشه در همان جاده ای سفر می کنیم و پیش می رویم که باید برویم.شاید فکر کنی راهت را گم کرده ای، اما هیچ کس هرگز پایش را از جاده ی سرنوشت بیرون نمی گذارد.تردیدها همیشه در انتظارت هستند. بپذیرشان و با آنها کنار بیا تا راهت را - راهی را که سرنوشت از تو انتظار دارد پی بگیری - پیدا کنی.»
ایوانا با لحن گرفته ای حرفهایش را تمام کرد:« آخرش خوب باشد یا بد.» دیگر چیزی نگفت، و تا مدتی طولانی لارتن را به حال خود گذاشت تا شاید از زمزمه های عجیب و غریب او‌سر درآورد.

صفحه 200 , 201 - دریای خون - حماسه کرپسلی 2
        

1