بلید رانر آیا آندروئیدها خواب گوسفندهای الکتریکی را می بینند؟

بلید رانر آیا آندروئیدها خواب گوسفندهای الکتریکی را می بینند؟

بلید رانر آیا آندروئیدها خواب گوسفندهای الکتریکی را می بینند؟

فیلیپ کی. دیک و 1 نفر دیگر
4.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

4

«آیا اندروئیدها خواب گوسفندهای الکتریکی می بییند؟» معروف ترین اثر فیلیپ کی. دیک است که سال 1968 منتشر شد و ریدلی اسکات سال 1982، فیلم «بلیدرانر» را بر اساس آن ساخت. همچنین سال 2017 اقتباسی دیگر از همین رمان با نام «بلیدرانر 2049» به کارگردانی دنی ویلنوو ساخته شد که چند جایزه ی اسکار برد و مورد استقبال مردم سراسر جهان قرار گرفت. بسیاری از آثار فیلیپ کی.دیک در سینما مورد استقبال قرار گرفته اند و او نزد اهالی سینما، نویسنده ای محبوب و شناخته شده است. کی. دیک 44 رمان و بیش از یکصد داستان کوتاه در کارنامه ی خود دارد که به بسیاری از زبان ها ترجمه شده اند. این نویسنده متولد 1928 در شیکاگوی امریکاست و سال 1982 در امریکا درگذشته. کی. دیک اولین رمانش را سال 1955 منتشر کرد که آغازی بود بر انتشار مجموعه ای از رمان های علمی تخیلی با رگه های سیاسی و فلسفی که او را به نویسنده ای مشهور بدل کردند و بسیاری از جوایز ادبی این ژانر از جمله هوگو و نبولا را برایش به ارمغان آوردند.در بخشی از این رمان می خوانیم: «فضولی نمی کرد. حداقل نه به اندازه ی آن ها. همسایه هایش، که کار و زندگی شان شده بود سر درآوردن از کارهای واقعی گوسفندِ او. بی ادبانه تر از این کار دیگر نبود. گفتنِ این که «گوسفندِ شما مصنوعی است، قربان؟» زیرِ پا نهادنِ آدابِ اجتماعی بود و کاری به مراتب ناپسندیده تر از پرس و جو از این که آیا دندان ها، مو یا فلان اندامِ درونیِ یک شهروند مالِ خودش است یا مصنوعی.»

یادداشت‌های مرتبط به بلید رانر آیا آندروئیدها خواب گوسفندهای الکتریکی را می بینند؟

            موسیقی بی نظیر ونجلیس که از بیست سال پیش مدام گوش میکردم بهانه من بود برای دیدن فیلم بلید رانر و بعد خواندن رمان.
رمانی علمی-تخیلی و آخرالزمانی که مسئله اش چگونگی برخورد ما با ربات ها است. اینجا البته ربات ها "اندروئید" نامیده میشوند (و در فیلم رپلیکانت). نگاه نویسنده مثل اسپیلبرگ در هوش مصنوعی متوجه جنبه اخلاقی مواجهه با موجودات ساخته بشر نیست، بلکه بیشتر میخواهد با قرینه سازی وضعیت انسان و ربات تاملات فلسفی در باب حقیقت حیات داشته باشد. اوج داستان هم آنجاست که قهرمان پلیس داستان توسط اندروئیدها گیر می افتد و به اداره پلیس اندروئیدها میرود. هر دو طرف خودشان را انسان میدانند و دیگری را ماشین! حیف که نویسنده خیلی زود سر و ته این بازی را هم می آورد و توی فیلم هم اصلا این بخش نیست.
یک محور مهم رمان "حیوانات" هستند. چون غبار رادیواکتیو همه جا پخش است و حیات در آستانه نابودی است، مهم ترین تجمل زندگی مردم داشتن حیوانات واقعی به جای حیوانات الکترونیکی است. اسم کتاب هم اهمیت حیات حیوانات را نشان میدهد و از طرف دیگر وقتی قهرمان داستان با گرفتن تست میخواهد اندروئیدها را از انسانها تمیز بدهد "همدلی" آنها با حیوانات را میسنجد. 
هم استبداد مبتنی بر هوش روی کره زمین حاکم است هم حاکمیت رسانه ها و حتی سلبریتی ها و رسانه ها با در دست گرفتن سر نخ همدلی مردم جهان هم "عقاید" آنها را شکل میدهند هم "عواطف"شان را.
در مجموع داستان خیلی پر تعلیق نیست و ریک دیکارد خیلی راحت اندروئیدهای فراری را یکی یکی خلاص میکند اما در فیلم کار هریسون فورد خیلی سخت تر است. به نظرم اقتباس ریدلی اسکات اصلا وفادارانه نیست اگرچه واقعا اثر درخشانی خلق شده. فضای رمان و فیلم و موسیقی همه تاریک است. من هم شبها کتاب را با موسیقی بی نظیر ونجلیس میخواندم.