تازه چاپ شده بود و توی نمایشگاه کتاب مرتضی کاردر گفت کتاب خوبیست. خریدمش اما نخواندمش.
۶ ماه بعد میانهی فاجعه بودیم و سرطان مسعود را از پا در آورده بود. ساما گفت برای مسعود یک کتاب را بخوانیم و برایش بفرستیم. این کتاب را پیشنهاد دادم و هر یک از دوستان یک فصل کتاب را خواند و فرستادم برایش. این کتاب برای من گره خورده است با سرطان و بعد رفتن مسعود...
حالا وسط کتابها دیدمش. غم دوید زیر پوستم و اشک سر خورد روی گونهام... . ای کاش هیچ وقت نمیگذاشتمش لای کتابهای خواندهشدهام.