روایت سفر، اما نه به آن معنا که میشناسیم.
مهزاد الیاسی با این کتابش از این جمله معروف- که دیگر تکرار دارد نخنمایش میکند- که «هر سفر یک سفر به درون است» یکجورهایی اعاده حیثیت کرد؛ طوری که اساساً گویی در درون سفر میکرده، و حالا از قضا در سفرِ بیرون هم بوده.
روایت مراسم نپالی این کتاب میخکوبم کرد و روایت روستای دَوان آنی بود که حظ بردم ازش.
نقدم این است که همان برگ برندهاش که کاربرد هنرمندانهی کلمات است، چندجا از فرط استفاده شد نقطهی ضعفش؛ به منِ خواننده حس مواجهه با چیزی شبیه ارزانی کردنِ رگباریِ ترکیبهای بدیع میداد، و در نتیجه روایت از ریتم میافتاد.
خلاصه اینکه در زمانهی «رشتهاستوری» ساختن از سفر و قطار کمیتزدهی هایلایتهای اینستاگرام، این کتاب دربارهی کیفیت بود. از زبان یک دختر کولهگرد، هیچهایکر (مرامسوار؟) و ماجراجو، حرف از تنهایی، سکوت، سکون، عرفان و طلب میزد و آشناییزدایی غریب و دلچسبی میساخت. خواندنیست و چندین روایتش، به یادماندنی.