به نام خدا :)))
سفرم به هایبری(مکانی که اِما و دوستانش آنجا زندگی میکردند) تقریبا یک هفته پیش به پایان رسید.
اوایل، زیاد حال و هوای هایبری به مذاقم خوش نمی آمد. ولی به مرور زمان که با اِما و ماجرا هایش همراه شدم، احساس کردم که به من خوشمیگذرد.
کتاب زیبایی بود، هرچند که به اندازه ی کتاب غرور و تعصب از آن لذت نبردم،ولی همراه شدن با دختری پرجنب وجوش مانند اِما و خواندنِ تمام افکارش، درحالی که دارد برای دوست بیچاره اش هریت اسمیت شوهر برگزیده ای انتخاب می کند تجربه خوبی بود.