یادداشتهای فاطمه داودی (5) فاطمه داودی 1402/5/21 بافته ز جان شیون میورا 3.5 1 من شیفتهی فرهنگنویسی بودم، شیفتهی آن سروکله زدنهای تمامنشدنی با کلمهها، شیفتهی فیش نوشتن، شیفتهی تصویر تکیدهی علیاکبر دهخدا میان انبوه کاغذها. این کتاب هدیهی تولد است. از طرف او که شیفتگی من را میشناخت. بافته ز جان داستان شیفتگان فرهنگنویسیست. داستان گروه فرهنگنویسی نشری خصوصی در ژاپن. از بازنشستگی یکی از اعضای گروه تا اضافه شدن عضو تازه و بعد شرح ریزهکاریها و بدبیاریها و اضطرابها و وقف کلمات شدن. داستان زندگی آدمهایی که فرهنگ «بافته ز جان» و انتشارات گمبو به هم وصلشان میکند. داستانها تماشای دوبارهی زندگیست، از دریچهای که نمیشناختیم، یا دقیق بلدش نبودیم. یک وقتهایی شنیدن صدای گروههای کوچکی از انسانهاست که در زندگیِ خارج از کتابها گوشهای پنهاناند و نمیشناسیمشان. بافته ز جان شنیدن صدای آنهاست که شکارچی کلماتاند، کاغذهای کوچکشان همیشه همراهشان است، گوشهایشان تیزِ شنیدنِ شواهد تازهست و در امتداد کلمهها زندگی میکنند. دیدن زندگیست در چشمانداز آنکه کلمات را بهتر از آدمها میشناسد. خواندنش برایم لذتبخش بود، گرچه ترجمه هیچ خوب نبود، ویرایش متن هزار مشکل ریز و درشت داشت که توی ذوق میزد ـمخصوصاً وقتی داشتی از تلاشهای تمامنشدنی گروه فرهنگنویسی برای راه نیافتن کوچکترین اشتباهی به فرهنگ میخواندیـ و داستان هم روایت سادهای داشت و تنها کارِ ویژهی نویسنده انتخاب موضوع و آدمهایی بود که من دوستشان داشتم. شاید چون یادِ من آورد که هنوز شیفتهی فرهنگ نویسیام. 8 42 فاطمه داودی 1402/4/20 اعترافات رمان نویس جوان اومبرتو اکو 3.4 4 در میان کتابهای حجیم سنگین کتابخانه، چشم گرداندم دنبال یک کوچکِ سبک برای توی مترو. آن روز خوششانس بودم که «اعترافات رماننویس جوان» اول از همه به چشمم آمد. بیوقفه برش داشتم و آهستهآهسته خواندمش. میتوانم خودم را ببینم که چشمهایم در شلوغی مترو برق میزد، یکوقتهایی لبهام کش میآمد و صفحات را برمیگشتم که آن بهت و شوق را مکرر کنم. طنز و رندی و بلاغت اومبرتو اکو با آن شم نویسندگی بینظیر و نگاه محققانه، رشکبرانگیز و سرذوقآورنده است. اکو از نوشتن و نویسندگی میگوید. از منطق داستان و منطق شعر، از زیرورو کردن شیفتهوار یادداشتهای باریکبینانهاش درمورد قرون وسطی، از فهرستهای دقیق بیانتها، از خلق دنیایی بینقص، از نسبت داستان و واقعیت، از حقیقتِ قاطع و یقینیِ سرنوشت شخصیتهای داستانها و حقیقتِ شبههبرانگیز زندگی و سرنوشت شخصیتهای تاریخ، از سهلِ ممتنع بودنِ نوشتن و وسواسِ نویسندگی و همهی چیزهایی که یادداشت کوتاه من جایشان انداخته است. اکو از آنهاست که بعد خواندنش دلت میخواهد نویسنده باشی، درست مثل او، با یک سعی طاقتسوز و شیفتگیِ وسواسگون. 3 19 فاطمه داودی 1402/4/20 عاشقانه های یونس در شکم ماهی جمشید خانیان 4.0 43 در وقتهای بیحوصله و کمطاقت روز، بلندبلند میخواندمش و امیرمحمد میشنید. در زمانهای کشدار قبل خواب، پی داستان را میگرفتیم و با سارا راه میافتادیم پی ماجرا. گرچه یک جاهایی قصه گم و مبهم میشد و یک جاهایی زمین میخورد و میافتاد، دوستش داشتیم و تصویرها و لحظههایی برایمان جا گذاشت. اسم کتاب را اگر نه بیشتر از داستان، به همان اندازه دوست دارم. 0 38 فاطمه داودی 1402/2/30 صوفیان اندلس (ترجمه بخشی از روح القدس) محمدبن علی ابن عربی 4.0 2 صوفیان اندلس همانطور که از عنوان برمیآید، ترجمهی بخشی از کتاب روحالقدس ابنعربی است. ابنعربی در روحالقدس از مشایخ خود و شرح دیدارش با آنها گفته است. کاملِ این کتاب هم به فارسی ترجمه شده که من ندیده و نخواندهام. سید رضا فیض، مترجم صوفیان اندلس، در مقدمهای نسبتاً مفصل از اهمیت کتاب روحالقدس، سبب تألیف کتاب، مشایخ ابنعربی و روش تربیتیاش نوشته است. بعد هم ترجمهی شرححال ۵۵ شیخ ابنعربی را آورده است. بعضیها خیلی کوتاه و مختصرند و بعضی مفصلتر، جزئیتر و گیراتر. ترجمه و چاپ کتاب، تا جایی که من سر درمیآورم، خوب است. مترجم در پانویسهایی مفصل گاه به آثار دیگر ابنعربی ارجاع داده، گاه اصل متن عربی را برای روشنتر شدن متن آورده و گاه نکتهای درمورد ترجمهی فرانسوی کتاب نوشته است. سید رضا فیض، آنطور که خود نوشته، پس از ترجمهی کتاب دو بار به اندلس و اشبلیه سفر کرده و از فضاها و مساجد و محلهها و شهرهایی که ابنعربی از آنها نام برده، دیدن کرده است. من کتاب را در متروی رفتوبرگشت محلکار دست گرفتم و خواندم. از خیلی پانویسها گذشتم و اغلب اسمها را به خاطر نسپردم اما خواندنش را دوست داشتم و همراهِ قصهها و حکایتهای زنان و مردان هشتصد سال پیش اندلس شدم. 1 28 فاطمه داودی 1402/1/20 میان آن ها ریچارد فورد 3.2 4 نشر «برج» از نامهایی بود که کموبیش در چشم گرداندن میان قفسههای کتابفروشی رویش مکث میکردم. حالا، بعد از خواندن این کتاب و ورق زدن چند کتاب دیگر «برج»، میگویم که بیهوده مکث میکردم.نشر غیرقابلاعتمادیست و توضیحِ درستش همان است که خودشان اول کتابهایشان مینویسند: «نشر برج شاخهی بزرگسال نشر هوپا است.» دربارهی این کتاب: فارسیِ خوبی ندارد. به نظر من خیلی بیوسواس، سرسری و ماشینی ترجمه شده است. من خواندن روایت زندگیهای کوچک و دمدستی را دوست دارم اما این کتاب خیلی خیلی معمولی بود. ساده و سرگرمکننده بود، مثل شنیدن خاطرهای کلی و مبهم در وقتهای پرت روز. چیزی که باعث میشد ادامهاش بدهم نگاه کردن به زندگی آدمهای معمولی بود. آدمهایی با زندگیهایی پرتکرار و شبیه به هم، با جزئیاتی منحصر به خودشان. بخش مرگ پدر و انتظار مرگ مادر بهتر از بقیه بخشها بود. 4 27