یادداشت zahra shams

zahra shams

1401/02/10

                روزی که قمر در عقرب رفت:

روز هایی در زندگی هرکسی وجود دارد که هیچ چیز و هیچ کس باب میل و سرجایش نیست.گاهی در این روز ها انقدر اوضاع پیچیده و شرایط بد می شود که با خود فکر می کنی شاید امروز قمر در عقرب بوده، اما میبینی که نه اینطور نیست و تمام این اتفاقات برای نداشتن مدیریت در بحران های سخت زندگیست:)

جواد و عروس خانم برای عیادت خاله به منزل آنها می آیند،اما دقیقا در همان روز هیچ چیز سر جایش نیست و حوادث یکی پس از دیگری رخ می دهند و این قلب ضعیف خاله خانم است که هر لحظه بیش از پیش به درد می آید…..

دو مورد که همیشه در مرور هایم به آن اشاره میکنم و می گویم که بیشترین اهمیت را برایم دارد ، موضوع و روند داستان است.موضوع این کتاب واقعا پوچ و بدون هیچ مقصود خاصی بود.یک خاله خانم که در انتظار رسیدن خواهرزاده اش و همسر آن است و در این میان چند مشکل ساده برایش به وجود می آید و با کمک همسایه ها آن را حل می کند و همسرش که مدام در این میان آبرو ریزی میکند و باعث خجالت خاله جان جلوی جواد و شوکت خانم می شود.از نظرم اینکه نویسنده برای این موضوع نود و شش صفحه بنویسد و وقت بگذارد و ما نیز ساعتها برای خواندن آن زمان بگذاریم  ، کار بیهوده و بی فایده ای است، زیرا خواننده برای کتابی زمان صرف می کند که ارزش خواندن داشته باشد نه ……
موضوع دوم ، روند کتاب.در اکثر بخش های این کتاب یک سیر صمیمی و جذابی وجود داشت که واقعا دلنشین و زیبا بود مخصوصا در روابط همسایه ها و کمک آنها به یکدیگر.برای مثال این موضوع در بخش همکاری خانم اخوان و صدیقه خانم و مش مریم برای کمک در درست کردن شام عفت خانم بسیار به چشم می آمد و قابل تقدیر بود و همین مورد باعث می شد تا خواننده خودش را در داستان تصور کند و بهتر متوجه حال و هوای شخصیت ها شود.

نام کتاب اصلا جذابیت و خلاقیتی نداشت و نویسنده دقیقا موضوع اصلی و تمام ماجرای داستان را بر روی کتاب نامگذاری کرده بود، از نظر من نویسنده باید بهترین ، جذاب ترین و پیچیده ترین نام را برای اثرش انتخاب کند تا نظر خواننده جلب شود و شروع به مطالعه ی آن کند.

اینکه یک نویسنده برای فصل های داستانش تیتر بگذارد و به زبان دیگری به آن نظم و ترتیب دهد، کاری فوق العاده است که داستان را در ذهن خواننده سازمانبندی می کند و همین موضوع سبب درک بهتر داستان می شود،نمونه ای از تیتر های کتاب:گریه ی مش مریم،مهمان تازه،خدا کریم است،فرار امیر و …

توصیف مکان نویسنده عالی بود،من به شخصه کاملا خانه ی خاله و عباس آقا را در ذهنم ترسیم کردم، حوض پرآب،قفس مرغ ها،فضای داخلی خانه  و … مثال های فراوانی وجود دارد اما برای مثال سایه ی درخت خرمالو را که در آب حوض افتاده بود را بسیار عالی ترسیم کرده بود و حال هوای بهاری حیاط خانه را.

می توان گفت که شخصیت پردازی در این کتاب تقریبا خوب بود، من خیلی تصور کامل و قابل قبولی از شخصیت ها نداشتم و این مورد اصلا نکته ی خوبی در داستان نیست.به جز شخصیت خاله و امیر اکثر شخصیت ها تنها یک اسم بودند.برای مثال ما از این جمله ی امیر جلوی اینه بود و داشت به جوش کنار دماغش ور می رفت می توانستیم متوجه شویم که امیر به احتمال زیاد در سن بلوغ است و ظاهرش برایش اهمیت بسزایی دارد.یا مثلا ما می دانستیم که خاله بیمار است و دوست دارد جلوی عروس خانم سنگ تمام بگذارد و از اینکه کار هایش به درستی انجام نمی شدند بسیار عصبی و ناراحت می شد و قلبش به درد می آمد.

دیالوگ های داستان خیلی زیبا و بامزه بودند و واقعا از نظرم اگر این دیالوگ ها وجود نداشتند و یا کمتر از این مقدار بودند باید مثل دفعه ی گذشته کتاب را می بستیم و به انتهایی ترین نقطه ی کتابخانه منتقل می کردیم،از نظر من بخش دیالوگ هایی که بین صدیقه و خاله خانم بود از همه جذاب تر و بامزه تر بود.

نکته ی نهایی اینکه این کتاب نیز مانند برخی از کتاب های دیگر از جمله هری پاتر فیلم سینمایی نیز دارد که همین موضوع به فهم کامل و درک عمیق خواننده نیز کمک بیشتری می کند.

اگر بخواهم جمعبندی و از این متن طولانی یک نتیجه گیری کنم، این است که ما اکثرا کتاب ها را بر اساس تجربه و داستان های پیشین نویسنده خریداری و مطالعه می کنم اما قرار نیست که تمامی کتب یک نویسنده مثل کتاب های قبلی اش فوق العاده و بی نظیر باشند، از نظرم این کتاب نیز به همین صورت بود روند دلنشین و صمیمی ای داشت اما موضوع و مفهوم مرکزی آن پوچ و بی ارزش بود و اگر روزی وقت اضافی داشتید و دنبال یک کتاب نسبتا بد می گشتید ، این اثر در انتظار شماست🤗
        
(0/1000)

نظرات

فهیمه

1401/02/10

اما من این کتاب رو دوست داشتم و از خوندنش لذت بردم، مخصوصا به خاطر ثبت این سبک زندگی، این آدم‌ها و خانه‌هایی که توی هر اتاقش یک خانواده زندگی می‌کرد. این آدم‌ها -به ظاهر- سهم چندانی از مواهب این دنیا نداشتند و به نظرم بد نیست سهمی در کتاب‌ها و قصه‌هایمان بهشون بدهیم و پوچ و بی ارزش در نظر نگیریمشون.