یادداشت فرناز قزلباش

                کافه پیانو را دوباره خواندم.
فکر میکنم 21 یا 22 ساله بودم که برای اولین بار این کتاب را از کتابخانه مرکزی پارک شهر قرض گرفتم و خیلی سریع هم آن را تمام کردم.

فکر کردم که چقدر کتاب خفن و باحالی است. حتی یادم هست یک بریده مسخره از کتاب را هم اگر اشتباه نکنم در فیس بوک یا وبلاگ شخصیم منتشر کردم! همان قسمت که میگوید: "میدونی همایون! زندگی ما گیر کرده بین تراژدی محض و کمدی ناب و..."  یا همچین چیزی. میگویم مسخره، چون این بار که خواندمش، فکر کردم اصلا چرا این بریده را منتشر کردم؟! انگار فقط چون یک جمله ای بود که قشنگ میشد نفهمی چه گفت!! :)) 

8 سال گذشت و این بار در 30 سالگی به خواندن کافه پیانو نشستم.
راستش فکر کردم که نویسنده انگار گیر کرده است بین اینکه یک آدم  لات مسلک و خیلی لوتی باشد، از اینها که وصل هیچ قید و بندی نیستند یا یک مرد زندگی واقعی شرقی که هم خیلی خانواده دوست است و هم خیلی قید و بند دارد و اتفاقا خیلی هم تعصبی و غیرتی است.

چرا این را میگویم؟!
به خاطر تمام لحظه هایی که از کنار صفورا بودن بدش نیامد و از آن طرف هم عاشق چادر نماز و جانماز زنش است. خودش میگوید عاشق وقت هایی است که پری سیما را در چادر نماز و سر سجاده می بیند، اما؛ فکر نکنید که از جزییات صورت و گوش و گردن صفورا غافل است! یا اینکه متنفر است که پری سیما برای درآوردن حرص او سیگار بکشد، اما عاشق کام گرفتن های حرفه ای و زنانه صفورا است!
این است که نویسنده اصلا انگار نمی‌داند و تکلیفش معلوم نیست که میخواهد کدام یک از فرهادهای قصه باشد. فرهاد کافه دار بی قید و بند که خیلی کول (cool)  و باحال است یا فرهادی که یک بابا و همسر نمونه است.
تا یک جایی توی کتاب مخاطب میخواند که کافه دار با همسرش پری سیما، معلوم نیست بر سر چه چیزی، اختلاف دارند و قصد جدا شدن دارند. اما ناگهان در یک فصل از کتاب قصه عوض میشود، پری سیما دانشجوی ادبیات یکی از دانشگاه های تهران می‌شود که مجبور است به خاطر درس، دو سالی آنها را ترک کند. از اینجا دیگر کافه دار و پری سیما اختلاف ندارند اما هنوز صفورا هست! این هم یک دلیل دیگر برای اینکه بگویم فرهاد جعفری نویسنده بین واقعیت و خیال گیر کرده است و نمیداند دقیقا چه از جان قصه میخواهد.

خلاصه اینکه؛ فرق دارد یک کتابی را در 20 سالگی بخوانی یا در 30 سالگی.

پ. ن: تصمیم گرفتم کتاب های 20 سالگی را مرور کنم، روزهایی که هر دو هفته 4 جلد کتاب میخواندم!
پ. ن 2: راستی؛ آن دو ستاره هم بماند برای همان بریده خوبی که از کتاب برداشتم.
پ. ن 3: من نمی گویم این کتاب بد است و نخوانید، اما به نظرم بر هر کتابی نقدی وارد است. البته خاطرنشان کنم که فرق دارد چه زمانی و در چه سنی و در چه حال و هوایی آن را می‌خوانی. 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.