یادداشت Mohammad Sadeq Alizadeh

                خیلی اتفاقی بود. سالگرد #شهادت حسن #طهرانی_مقدم بود و گزارش مبسوطی که نوشتم و به لطف حضرت سردبیر، عکسِ یک شد. تیترش را گذاشتم «مردی با آروزهای دوربُرد». لابلای سرچ و جستجوهایی که داشتم خورده بودم به کتابی به نام «#خط_مقدم» نوشته #فائضه_غفار_حدادی. نه اسم #کتاب را شنیده بودم نه #نویسنده را. ظاهرا روایت داستانی بود از تشکیل یگان موشکی #سپاه از ناشری گمنام. یکی دو هفته بعد گذرم خوردم به جلسه‌ای کاری و کتاب را در کتابخانه محل کار رفیق شفیق دیدم و به رسم مالوف به زور هدیه گرفتم‌ش. روایت روان و بدون دست اندازی داشت. مستندات خام در اختیار نویسنده گذاشته شده و او هم انصافا کم‌فروشی نکرده بود. خواندنش همان و لذت همراه شدن با جان کندن‌های طهرانی مقدم و تیمش همان و جزم شدن عزم برای مصاحبه با نویسنده همان. توی همین #اینستاگرام هم نویسنده را یافتم. مادر جوانی با سه فرزند و جملگی پسر. دعوت ما را قبول کرد و به دفتر روزنامه آمد و تازه دو زاری‌مان افتاد که سرکار غفار حدادی کتاب های دیگری هم دارد از جمله همین «#دهکده_خاک_بر_سر» که گرفتیم‌ از حضرت‌شان. حالا من دو اثر از یک نویسنده/خاطره‌نگار جوان خوانده‌ام. دو اثر با دو فضای کاملا متفاوت. یکی روایتی داستانی، جدی اما صمیمی و کاملا متعهد به تاریخ و دیگری خاطراتی از دوران یکساله زندگی در #لوزان #سوئیس با طنزی ملایم و نمکین. حرف زدن از خط مقدم باشد برای بعد. «دهکده خاک بر سر» اما فارغ از ضعف و قوت نویسنده یک حُسن بزرگ دارد. دریچه ای صادقانه است به جامعه و زندگی مردم سوئیس در شهر لوزان. نگاهی دقیق که البته زاویه دید زنانه، دقتش را مضاعف هم کرده. انگار که نویسنده یک دوربین سیصدوشصت درجه‌ای کاشته باشد وسط لوزان و مشغول روایت زندگی روزانه اهالی آنجا است؛ از کلاس‌های توانمندی مرکز زنانه شهرداری لوزان گرفته با شاگردانی رنگارنگ از هفتادوملت تا ساختار بهداشت و درمان و بیمه و بیمارستان و وضعیت #زنان و زایمان و حتی فرایندهای ثبت نام برای یافتن مهدکودک برای فرزند و قیمت اجناس و تعاملات مستقیم و غیرمستقیم مردم با هم و بافت مهندسی خانه و منازل مسکونی شهر و تفاوت‌های فرهنگی و ذهنیتی که اهالی آنجا از ایران دارند و قس علی هذا. من در دو نشست و همسرم در یک نشست «دهکده خاک بر سر» را سر کشیدیم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.