یادداشت محدثه سلمانی

                ترم سه کارشناسی یک استاد رو مخ به پستمون خورد. کُند و بد بیان(اگر اصلا چیزی بیان می کرد!) و مغشوش. عمده بچه ها سرکلاس نمی اومدن اما من یکی جنم پیچوندن کلاس  رو نداشتم. فلذا هر جلسه با خودم یک کتاب می بردم سرکلاسش. بیوتن رو سر همین کلاس کذایی خوندم.
بخش زیادی از کتاب توی آمریکا می گذره. یادمه آقای امیرخانی توی نشت نشا از تجربه دانشجوییشون توی آمریکا گفته بودن،من چنین تجربه ای ندارم اما با توجه به شنیده ها و خونده هام فکر می کنم آقای امیرخانی خوب تونستن روح فرهنگ حاکم بر غرب رو نشون بدن.
درباره بخش هایی که توی ایران می گذره بازم عمر من به اوایل دهه هفتاد قد نمی ده. اما باتوجه به خونده هام و چیزهایی که از خانواده شنیدم فضای اوایل دهه هفتاد خوب و درست توی این کتاب منعکس شده.
شخصیت ها و پیشینه شون و حوادث و موقعیت ها خیلی درگیر کننده و به جا و درسته و مقصود نویسنده رو محقق کرده.
پایان بندی رو دوست نداشتم و به خاطرش امتیاز کم کردم
بیوتن برای من خیلی حس غربت داشت. غربتی که اگر کسی خمینی رو بشناسه و کوچکترین علقه ای بهش داشته باشه گرفتارش می شه. چقدر سادگی و صفای خیل  خمینی برای این جهان غریبه و چقدر پیچیدگی و حسابگری این جهان برای خیل خمینی غریب تر. چقدر ما زبون این جهان رو نمی فهمیم و بدبخت اونایی که می فهمن و یادگرفتن به این زبون تکلم کنن
ازش خوشم اومد. 

        
(0/1000)

نظرات

شاید بشه گفت تنها کتابی که تاحالا باهاش گریه کردم🫠
1
وقتی داشتم این یادداشت رو می نوشتم یک لحظه به خودم نگاه کردم و از خودم پرسیدم تو نسبت به آدمی که 98این کتاب رو خوند چقدر عوض شدی؟ چقدر سادگی تو از دست دادی؟