یادداشت زهرا مجد
1401/10/7
ابتدا که خانه خوانی به عنوان یکی از کتاب های حلقه مبنا معرفی شد، چندان برای خواندنش مشتاق نبودم؛ تصورم این بود که با یک متن خشک یا یک متن بیش از حد توصیفی از فضاهای خانه روبرو خواهم شد! بالاخره نوبت به خواندن خانه خوانی رسید و پیشگفتار را که خواندم، متوجه شدم موضوع کتاب ارتباطات است: ارتباط ما با خانه. کلمه پدیدارشناسی که به گوشم خورد، کتاب برایم جذاب شد. حالا فهمیدم که نویسنده در پی توصیف معنای خانه از سوی کسانی است که تجربه زیسته خاص و مشترکی در خانه های دهه سی و چهل تهران داشته اند. میدانستم که از دل پدیدارشناسی، خلق روایت های بسیار جذاب امکان پذیر است و در پایان مطالعه پیشگفتار همان سوال همیشگی به سراغم آمد که چرا چنین موضوع جالبی تا به حال به ذهن من نرسیده بود؟! اما فصل های اصلی کتاب که شروع شد، کمی توی ذوقم خورد. توقع روایت بیشتری از زبان ساکنان خانه ها داشتم. اگر قرار است معنای خانه از خلال تجربه زیسته آنها فهم شود، چرا تنها به بیان یکی دو پاراگراف از زبان ساکنان برای هر بخش بسنده شود؟ فصل دوم را که تمام کردم، فهمیدم نویسنده تنها از ادبیات علمی و نظری پدیدارشناسی استفاده کرده و خبری از گفتگوهای عمیق پدیدارشناسانه با ساکنان خانه ها در کار نبوده است! حتی گفتگوها و مصاحبه های مردم نگارانه هم انجام نشده است. شاید اگر در کنار نویسنده یک متخصص مردم نگاری حضور داشت، معناهای عمیق تر و روایت های جذاب تری از دل گفتگو با ساکنان خانه ها بیرون کشیده می شد. در هر فصل، نویسنده ابتدا به روایات کوتاهی از تجربه ساکنان خانه ها پرداخته و بعد تبیین های شخصی خود را بیان کرده است. اما در برخی موارد، ارتباط یافته هایی که از گفتگو با ساکنان خانه ها برآمده، با تبیین های بعدی نویسنده مشخص نیست. ۱. قالب از ما هست شد: این فصل میخواهد بگوید همانطور که تن من متناظر با من است، خانه من هم متناظر با من است... اتفاق های خانه هم اتفاق های من هستند. به نظر من، برای چنین تبیینی، یافته ها و روایت های بیان شده کافی نیستند. مثلا نویسنده میتوانست به روایتی اشاره کند که یکی از ساکنان گفته باشد وقتی حوض خانه مان را برداشتند انگار بخشی از من گم شد! اما هیچ روایت اینچنینی که نشان داده باشد خانه من متناظر با من است از زبان ساکنان خانه ها بیان نشده است. ۲. جای بالاتر: در ابتدای این فصل، نویسنده به یادآوری خاطرات گذشته از طریق حضور در خانه ای که خاطرات در آن شکل گرفته است، میپردازد؛ با این عبارت کلیدی که "انگار پله ها برایش سفری در زمان اند و نه در مکان". روایتی که برای این بخش ذکر شده، کاملا متناسب است. تجربه زیسته فردی که پاگرد پله ها را کتابخانه کرده تا مجبور شود از آن بالا برود و حس کند عزیزانش هنوز هم در کنارش هستند. در ادامه فصل، نویسنده به طور خاص به معنای طبقه بالا میپردازد و طبقه بالا را امکانی برای بودنی متفاوت توصیف میکند. تبیین های نویسنده بیانگر آن است که یک معنای طبقه بالا، آزادی است. برای این تبیین، این جمله از تجربه زیسته یک کودک از حضورش در طبقه بالای خانه شان متناسب به نظر میرسد: "از مامان و بابا دور بودیم و راحت بازی میکردیم. همه اش نگاهمان نمیکردند که بفهمند داریم چه میکنیم". معنای دیگر طبقه بالا، در اعتماد به نفس ناشی از دید و تسلط به اطراف توصیف شده است و روایت مرتبط با آن، باز هم از زبان کودک در متن حضور دارد: "راحت کوچه را میبینم و میفهمم کی به کوچه آمده و لازم نیست بچه ها بیایند و در بزنند تا بروم پیش شان". یک معنای دیگر طبقه بالا برای نویسنده، صعود و موفقیت است و این در حالی است که بخشی از روایت ساکنان خانه ها که چنین تبیینی از دل آن برآمده باشد، مشاهده نمیشود. در مجموع هر جا تبیین ها از دل روایات ساکنان بدست آمده و ارتباط مستحکمی با آن روایت ها دارد، برای من جذاب است و هرجا چنین پیوند و ارتباطی بین این دو بخش مشاهده نمی شود، ناخوشایند است...
(0/1000)
نظرات
1401/10/10
خانم مجد عزیز، بسیار موشکافانه کتاب را، حلاجی کردید. من از این سبک نوشتار بسیار لذت میبرم. اینکه شما به سراغ مفاهیم تخصصی و کشف نشده ای بروید و با یک استدلال قیاسی کلی استخراج نمایید که قابل بسط باشد خدا توفیق دهد من هم بتوانم چنین معنایی خلق کنم.
1
1401/10/16
0