یادداشت محسن قاضی‌زاده

                هنگام خواندن هزار و یک شب ایده های داستانی به سراغم می آمدند: شخصیت در موقعیتی قرار گرفته که قصد تجاوز و قتل او را دارند. یاد کتاب هزار و یک شب می افتد که می دانست شهرزاد با مسامره و افسانه سرایی قتل خود را هزار و یک شب تاخیر انداخت و بعد از آن نجات یافت. حال تصمیم می گیرد به ذهن خود رجوع کند تا شیوه او را در برگیرد و برای تجاورزگر یا جانی قصه سرایی کند. دریغ از آنکه بداند شهرزاد آگاه به اخبار و سرگذشت پیشینیان بود، «شهرزاد دختر مهین دانا و پیش بین و از احوال شعرا و ادبا و ظرفا و ملوک پیشین آگاه بود.»  و «اکنون هزار و یک شب است که حکایات و مواعظ متقدمین را بهر تو حدیث می کنم».  «شهرزاد بسیار کتب خوانده بود و هزار کتاب داشت (بن شیخ)، همه گونه کتاب خوانده بود من جمله رسالاتی در طب و فقه (رنه خوام)»  حال ذهنش در کلمه ای کاش ای کاش گیر کرده است و مدام بازگو می کند که ای کاش خوانده بودمش. پس تا فرصت را از دست نداده ای و تا قتل و تجاوز به شما نزدیک نشده است، اقدام کنید. و اگر شما را بین این دو محذور قرار دادند و رها شدی می توانی سرت را بالا بگیری و بگویی ما که نجات پیدا کردیم. و این نجات حاصل سحر و جادوی داستان است.
یکی از ارمغان هایی که بعد از آشنایی با ادبیات داستانی همیشه همراه است، مواجهه با واژگان و کلمات جدید و تازه بوده است. کلماتی که با پی بردن به معنایشان چه اثر و شوری در من ایجاد می کرد. جزء عادتم شده است که هر کجا تحت هر شرایطی کلمه جدیدی به گوش یا چشمم می خورد در برگه ای یادداشت می کنم. اوائل برگه ای باطله برمی داشتم و کلمه جدید را در آن می نوشتم و معنایش را از دوستی که بسیار مطالعه داشت و معروف بود به کرم کتاب می پرسیدم. این مراحل نوشتن و پرسیدن تا زمانی ارضایم می کرد. اما متوجه شدم، "کلمه" چه گنجینه بزرگی است. و باید آن ها را در صندوقی حفظ کنم. دفترچه ای با تفکیک عنوان کتاب ها، اختصاص به این امر خطیر گرفت. در این صفحات علاوه بر ثبت کلمه نو و جدید، نام آثار هنری و هنرمندان ذکر شده، و نیز صفحات و جملات منتخب آورده می شود. با توجه به غنای واژگان هزار و یک شب، برای هر یک از جلد ها صفحه ای جداگانه اختصاص دادم. در طول مطالعه هزار و یک شب گاه کلماتی تکرار می شدند و به معنای آن نیاز داشتم. با مراجعه به کتاب لغت آن بخش نا مفهوم و مه گرفته متن برایم شفاف می شد. و این شفافیت و فهمیدن برایم حیات است، حیات. هزار و یک شب بیش از پانصد واژه جدید به صندوق پسنداز کلماتم اضافه کرد. حال حساب کن معنای هر یک از این کلمات برابر با یک بار احیا، می شود به عبارتی بیش از پانصد بار احیا.
طرح اصلی و شالوده هزار و یک شب و بیش تر داستان هایش که جزئی از این کل را تشکیل می دهند، به افسون و فریبا بودن داستان و قصه سرایی می پردازد. نه تنها نجات شهرزاد با بیان داستان هایش از مرگ پرده از این راز برمی دارد بلکه ریز داستان ها به تعبیر دیگر خورده روایت های این کتاب این پرده برداری را بارز می کند: اینکه داستان گوئیِ تو می تواند یک نفر را از مرگ نجات داد. اینکه کلمه چقدر تاثیر گذار است حال اگر کلمه را در قالب داستان ابراز کنی انفجاری رخ خواهد داد. از همان شب نخست در حکایت بازرگان و عفریت، سه پیر به داستان می پیوند و هر یک با بیان طرفه حکایتی سه یک از خون بازرگان را از شر عفریت نجات می دهند.  و همچنین است حکایت جبیر بن عمر و نامزدش.  نمونه دیگری که با جادوی هر حکایت رای پادشاه تغییر می یابد: جلد چهارم، حکایت مکر زنان که بخش اعظم این جلد را شامل می شود.
هزار و یک شب را که خوانده باشی در واقع به سرچشمه دست یافته ای. آن چنان بین المللی و جهانی شده است که در بخش یادداشت ناشر اظهار می شود: «این گنجینه بزرگ ادبیات آن چنان بر آفاق ادبیات جهانی سیطره دارد که بزرگان شعر و ادب قرن معاصر همچون بورخس، جویس، مارکز، آلن پو و... در ستایش و اهمیت آن چندین مقاله و کتاب نوشته اند.» بعد از نیوشیدن قصه هایش متوجه می شوی، داستان های امروزی بیش ترشان یا لااقل تعداد قابل توجه آن ها ریشه در این کهن الگو ها دارند. پائلوکوئلو در «کیمیاگر» با آب بستن و اتلاف وقت خواننده را تا 175 صفحه  با خود می کشد. تو در حکایت خواب عجیب  هزار و یک شب فقط در طی دو صفحه ، آغاز، میانه و پایان داستان را به چنگ می آوری. همین طور کتاب یهویاقیم بابلی در حکایت معجزه دانیال  روایت شده است. یا وقتی به حکایت زن پرهیزکار  می رسی متوجه می شوی آن استاد از تهران آمده و برای تو در دو کلاس متفاوت قصه ای را مثال می زند، از هزار و یک شب خودمان وام گرفته. و تو انگشت در لای دندان و افسوس می خوری که چرا زودتر از اینها این حکایت را نخوانده بودی تا جلد و صفحه آن را در چشمان استاد محترم فرو بنمایی. 
.
جزء جدا نشدنی پایان اکثر حکایات نگاه معادی قصه سرا است. «در عیش و نوش به سر می برد تا این که برهم زننده لذات و پرا کنده کننده جماعات و مخرب قصور و معمر قبور به ایشان بتاخت».  در طول و عرض هزار و یک شب برایم سوال بود که نام این برهم زننده لذات و پراکنده کننده جماعات چیست؟ تا اینکه در «و من آنم که ملوک با حشمت مرا نتواند گرفت و من بر هم زننده لذات و پراکنده کننده جماعات هستم. ملک چون این سخن بشنید لرزه بر اندامش افتاد و بی خود گشت. چون به خود آمد گفت: مگر ملک الموتی؟»  اگر ملک، وودی آلن زمان ما را درک کرده بود جمله «مساله این نیست که از مرگ می ترسم، فقط دلم نمی خوهد موقع مردن در محل حاضر باشم.» تفرجی برایش بود.

پایان 24/8/95
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.