بریده کتابهای کتاب پسر فاطمه صیدی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 62 0 5 معصومه فراهانی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 17 اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من همیشه تماشاچیام. فقط خودم را باشان وفق میدهم. 3 30 سینا معروف 1403/4/24 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 66 0 10 زهرا صیدی 1403/3/2 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 126 از آدمها بیزاریم چون فکر میکنیم آن طور که هستند دیده و شناختهایمشان. به بیزاریمان میبالیم و سخت کوشانه پروبالش می دهیم. مثل گیاهی کمیاب پرورشش میدهیم ولی همه اینها دروغ است. از آدم ها متنفریم چون هیچ چیز نمیفهمیم و این نفهمی ریشه دار است.چون فکر میکنیم که میفهمیم. 0 26 فاطمه صیدی 1403/2/28 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 40 0 2 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 34 در واقع، هر کسی را تا کمی بهتر میشناسی برایت غیرقابل تحمل میشود. برای همین است که زیباترین زنها زنهای توی تابلوهای نقاشیاند که به ظاهرشان محدودند. زیبایند، و این تمام چیزی است که باید درموردشان بدانیم. چون هر اطلاعات دیگری درباره زندگی، عادات و افکارشان توی ذوقمان میزند و سرخوردهمان میکند. 0 10 معصومه فراهانی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 47 توی قبرستان که باشیم، در محاصرهی اموات، بر سرچشمهی آگاهی هستیم. توی قبرستان، در همان نگاه اول، چیزی که باید از زندگی بفهمیم میفهمیم؛ همین که داریم میمیریم! 0 4 فاطمه صیدی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 91 0 1 فاطمه صیدی 1403/2/31 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 127 3 34 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 36 زنم فقط حالا که رفته میتواند دوباره زیبا باشد، فقط حالا میتوانم دوباره دوستش داشته باشم. چون حالا دارم هر چیزی که دربارهاش فهمیده بودم از یاد میبرم و میتوانم بگذارم فقط زیباییاش بر جا بماند. چهرهی لبخندبرلبش. من هم، عین تابلوهای نفیسی که توی گنجینهی موزههای به شدت امن نگهداری میشوند، یاد آن تصویر را عزیز میدارم. 0 5 سینا معروف 1403/4/24 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 67 1 11 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 67 اگر آدمها به هر ضربوزور بخواهند خوشقلب باشند، آن وقت تو هم میتوانی هرکاری که دلت خواست باهاشان بکنی؛ محال است برنجند. و خب،این منصفانه است. خوش قلبی یعنی استعلای فردی، یعنی از ذات خود فراتر رفتن، برای همین آدمهای به اصطلاح «خوب» از «خوب بودن»شان برای رسیدن به لذتی فراموشنشدنی، برای رسیدن به عمیقترین احساساتی که یک آدم میتواند تجربهاش کند، استفاده میکنند. از خوبی خودشان چنان لذتی میبرند که ما دیگر هیچ تعهدی بهشان نداریم. درواقع، هرچه بیشتر بهشان بدی کنیم محبتشان بهمان بیشتر و لذتی هم که میبرند افزون میشود. 1 11 رعنا حشمتی 1402/12/28 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 15 دو سال تمام جز ستون جنایی، روزنامه نخوانده بودم. تنها چیزهایی که هنوز بهشان علاقه داشتم اخبار جنایی و کتابهایی دربارهی قاتلهای زنجیرهای بود. انگار فقط بروز آشکار شر میتوانست من را از لاقیدی خودم نجات بدهد. 0 14 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 35 قشنگ میتوانم تصور کنم که آن دختره با گوشوارههای مروارید بوی گند میداده. اروپای آن زمان حمام نداشته و سخت میشود زن اروپایی آن دوره را چیزی جز ناقل باکتری طاعون تصور کرد. تا جایی که میدانیم، آن زن کٌلفَت بوده. قبل این که جلو نقاش بنشیند، که قصد جاودانه کردن زیبایی و به عبارتی دروغ گفتن دربارهاش داشته، میبایست غذای آن روز را بپزد و کف اتاقهای خانه را بشوید و خریدها را بکند. به طور حتم سهباری عرق ریخته و بودن با او در یک اتاق وحشتآور بوده. ولی مردی نیست که او را روی دیوار موزهای ببیند و هوس بوسیدنش را نکند. 0 5 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 58 بهشان گفته بوده فقط برای اینکه مجازات شود برگشته اولسین. برگشته بوده چون فکر میکرده پدرش به خاطر آن همه جنایتش او را میکشد. اگر جرئتش را میداشته خودکشی هم راهحلی بوده ولی اعتراف کرده همیشهی خدا بزدل بوده. برای همین به هوای مجازاتی برگشته که بدجور دنبالش بوده. در عوض، با بخشش روبهرو شده و دیگر تحمل این یکی را نداشته. برای همین پدرش را کشته، چون امیدوار بوده قانون بیرحموبخشش باشد و بالاخره یکی بکشدش. به همه چیز اقرار کرده بوده و در ازایش تقاضای اعدام داشته. گفته بوده «همهی عمرم دلم مجازات میخواست. به تلافی مجازات نشدن برای جرم قبلی، جنایت بعدیم رو مرتکب میشدم. بابام من رو سر همهچی میبخشید و زندگیم رو به گه کشید.» پسره جلو افسرهای سردرگم افسرهای پلیس داد میزده «نمیدونید زندگی بدون مجازات چهقدر سخته، دنیا اگه توش همهش بخشش باشه جای کثافتیه.» بعد شنیدن این حرفها فهمیدم دلم حسابی برایش میسوزد. 0 9 فاطمه صیدی 1403/2/28 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 53 0 1 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 66 فکر کردم آدمها که بزرگ میشوند همان چند خصلت خوبی هم که در بچگی داشتهاند از دست میدهند. برای همین است که وقتی رفقای بچگیمان را میبینیم، که مدتهاست گمشان کردهایم، همیشه سرخورده میشویم. رفاقت در نهایت فقط توی بچگی ممکن است، چون مقوله رفاقت سادهلوحیای طلب میکند که فقط بچگی ضامنش است. 0 12
بریده کتابهای کتاب پسر فاطمه صیدی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 62 0 5 معصومه فراهانی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 17 اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من همیشه تماشاچیام. فقط خودم را باشان وفق میدهم. 3 30 سینا معروف 1403/4/24 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 66 0 10 زهرا صیدی 1403/3/2 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 126 از آدمها بیزاریم چون فکر میکنیم آن طور که هستند دیده و شناختهایمشان. به بیزاریمان میبالیم و سخت کوشانه پروبالش می دهیم. مثل گیاهی کمیاب پرورشش میدهیم ولی همه اینها دروغ است. از آدم ها متنفریم چون هیچ چیز نمیفهمیم و این نفهمی ریشه دار است.چون فکر میکنیم که میفهمیم. 0 26 فاطمه صیدی 1403/2/28 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 40 0 2 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 34 در واقع، هر کسی را تا کمی بهتر میشناسی برایت غیرقابل تحمل میشود. برای همین است که زیباترین زنها زنهای توی تابلوهای نقاشیاند که به ظاهرشان محدودند. زیبایند، و این تمام چیزی است که باید درموردشان بدانیم. چون هر اطلاعات دیگری درباره زندگی، عادات و افکارشان توی ذوقمان میزند و سرخوردهمان میکند. 0 10 معصومه فراهانی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 47 توی قبرستان که باشیم، در محاصرهی اموات، بر سرچشمهی آگاهی هستیم. توی قبرستان، در همان نگاه اول، چیزی که باید از زندگی بفهمیم میفهمیم؛ همین که داریم میمیریم! 0 4 فاطمه صیدی 1403/2/29 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 91 0 1 فاطمه صیدی 1403/2/31 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 127 3 34 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 36 زنم فقط حالا که رفته میتواند دوباره زیبا باشد، فقط حالا میتوانم دوباره دوستش داشته باشم. چون حالا دارم هر چیزی که دربارهاش فهمیده بودم از یاد میبرم و میتوانم بگذارم فقط زیباییاش بر جا بماند. چهرهی لبخندبرلبش. من هم، عین تابلوهای نفیسی که توی گنجینهی موزههای به شدت امن نگهداری میشوند، یاد آن تصویر را عزیز میدارم. 0 5 سینا معروف 1403/4/24 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 67 1 11 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 67 اگر آدمها به هر ضربوزور بخواهند خوشقلب باشند، آن وقت تو هم میتوانی هرکاری که دلت خواست باهاشان بکنی؛ محال است برنجند. و خب،این منصفانه است. خوش قلبی یعنی استعلای فردی، یعنی از ذات خود فراتر رفتن، برای همین آدمهای به اصطلاح «خوب» از «خوب بودن»شان برای رسیدن به لذتی فراموشنشدنی، برای رسیدن به عمیقترین احساساتی که یک آدم میتواند تجربهاش کند، استفاده میکنند. از خوبی خودشان چنان لذتی میبرند که ما دیگر هیچ تعهدی بهشان نداریم. درواقع، هرچه بیشتر بهشان بدی کنیم محبتشان بهمان بیشتر و لذتی هم که میبرند افزون میشود. 1 11 رعنا حشمتی 1402/12/28 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 15 دو سال تمام جز ستون جنایی، روزنامه نخوانده بودم. تنها چیزهایی که هنوز بهشان علاقه داشتم اخبار جنایی و کتابهایی دربارهی قاتلهای زنجیرهای بود. انگار فقط بروز آشکار شر میتوانست من را از لاقیدی خودم نجات بدهد. 0 14 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 35 قشنگ میتوانم تصور کنم که آن دختره با گوشوارههای مروارید بوی گند میداده. اروپای آن زمان حمام نداشته و سخت میشود زن اروپایی آن دوره را چیزی جز ناقل باکتری طاعون تصور کرد. تا جایی که میدانیم، آن زن کٌلفَت بوده. قبل این که جلو نقاش بنشیند، که قصد جاودانه کردن زیبایی و به عبارتی دروغ گفتن دربارهاش داشته، میبایست غذای آن روز را بپزد و کف اتاقهای خانه را بشوید و خریدها را بکند. به طور حتم سهباری عرق ریخته و بودن با او در یک اتاق وحشتآور بوده. ولی مردی نیست که او را روی دیوار موزهای ببیند و هوس بوسیدنش را نکند. 0 5 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 58 بهشان گفته بوده فقط برای اینکه مجازات شود برگشته اولسین. برگشته بوده چون فکر میکرده پدرش به خاطر آن همه جنایتش او را میکشد. اگر جرئتش را میداشته خودکشی هم راهحلی بوده ولی اعتراف کرده همیشهی خدا بزدل بوده. برای همین به هوای مجازاتی برگشته که بدجور دنبالش بوده. در عوض، با بخشش روبهرو شده و دیگر تحمل این یکی را نداشته. برای همین پدرش را کشته، چون امیدوار بوده قانون بیرحموبخشش باشد و بالاخره یکی بکشدش. به همه چیز اقرار کرده بوده و در ازایش تقاضای اعدام داشته. گفته بوده «همهی عمرم دلم مجازات میخواست. به تلافی مجازات نشدن برای جرم قبلی، جنایت بعدیم رو مرتکب میشدم. بابام من رو سر همهچی میبخشید و زندگیم رو به گه کشید.» پسره جلو افسرهای سردرگم افسرهای پلیس داد میزده «نمیدونید زندگی بدون مجازات چهقدر سخته، دنیا اگه توش همهش بخشش باشه جای کثافتیه.» بعد شنیدن این حرفها فهمیدم دلم حسابی برایش میسوزد. 0 9 فاطمه صیدی 1403/2/28 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 53 0 1 رعنا حشمتی 1403/2/8 کتاب پسر آندری نیکولایدیس 3.4 10 صفحۀ 66 فکر کردم آدمها که بزرگ میشوند همان چند خصلت خوبی هم که در بچگی داشتهاند از دست میدهند. برای همین است که وقتی رفقای بچگیمان را میبینیم، که مدتهاست گمشان کردهایم، همیشه سرخورده میشویم. رفاقت در نهایت فقط توی بچگی ممکن است، چون مقوله رفاقت سادهلوحیای طلب میکند که فقط بچگی ضامنش است. 0 12