بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریده‌ کتاب‌های که ماهی برآید

بریدۀ کتاب

صفحۀ 144

کلام شاه با سلام شیخ بریده شد. آقاجان از پله‌‌ها پایین آمد و در مقابل حوض ایستاد. شاه دستی به کلاه مخمل جواهرنشانش کشید و سعی کرد تبسمش را زیر سبیل‌‌های بلندش پنهان کند. اما چشم‌‌های درشتش ریز شد و گونه‌ها بالا آمد. بعد از خوش‌ و‌ بشی رسمی و مختصر و مصافحه و معانقه، شیخ، میهمانش را به نشستن تعارف کرد. شاه ایستاد و دور‌ تا‌ دور حیاط را از نظر گذراند. تختی چوبی زیر سایه‌ی درخت انار بود و قالیچه‌ای روی آن پهن شده بود. آفتاب از دریچه‌های نورگیر زیرزمین به جایی که احتمالا مطبخ خانه بود سرک می‌کشید. چند پله در میانه‌ی حیاط بود که به ایوان و اتاق‌ها ختم می‌شد. در زاویه‌ی جنوبی حیاط، اتاقی تک افتاده بود و سادگی دیوارهایش، آن را از معماری پر از کاشی و کنگره‌ی دیگر بناهای خانه، ممتاز می‌کرد. یک دالان کفش‌کن و پنج پله‌ی آجری اتاق را از زمین جدا می‌کرد. هرچند اهالی خانه اتاق پنج‌دری را آماده‌ی پذیرایی کرده بودند، اما شاه میل کرد ساعتی در همین اتاق، با میزبانش بنشیند.