بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

رویا اسدی

@royaasadi_13

12 دنبال شده

12 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                همان صفحات اول و روایت داستانی و شیرین کتاب (و چه خوب که نویسنده سختی این نوع نوشتن را متقبل شده بود تا ما با شوق و لذت بیشتری بخوانیم) کافی بود تا بدانم این کتاب از آن هایی ست که آنقدر دوستش خواهم داشت که هنوز وقتی صفحه 18م از 550 هستم، نام تمام کتابخوانهایی که میتوانم این کتاب را بهشان پیشنهاد کنم در ذهنم مرور شود تا از حظی که نصیب من شده بی بهره نمانند.
با نویسنده و محسن همراه شدم، در مبارزات توی خیابان‌ها، تظاهرات‌ها، فعالیت ها و قدم‌هایی که محسن برداشت تا از دانشجو بودن به دانشجوی انقلابی بدل شود، محسنی که روز به روز با سیر انقلاب و پشت سر گذاشتن مشکلات، بزرگ و بزرگ تر شد، با جهاد و تبعیت از امام که در خرم‌آباد برای سازندگی و کارهای فرهنگی کرد. برای منی که کم می‌دانستم از تسخیر لانه جاسوسی چقدر آن اتفاقات و جزئیاتش به دست چند دانشجوی کم سن و سال جالب بود. و بعد که محسن رفت تا خانقاه بازی دراز و در پله‌هایی قدم گذاشت که عارف و خودساخته شد، تا روزی که هفت وادی عشق را طی کرد و به وصال رسید.
خط به خط کتاب برایم پر از کشش بود، همان وقت که نویسنده نگران واکنش پسرش برای خاطرات جنانی بود، من می لرزیدم و روحم فشرده میشد از سرنوشت آن دخترکان. لحظه‌های عملیات اضطراب و نگرانی می افتاد به جانم، لحظه‌های خوشی کنار خانواده و دوستان به من هم انرژی می‌داد. محسن در این کتاب فقط برادر مهربان نبود، فقط فرزند دردانه نبود، فقط دانشجوی نخبه دانشگاه شریف نبود، از دانشجویان خط امامی که چند ماه در لانه جاسوسی زندگی کرده بودند، فرمانده و رزمنده نبود، همه اینها با هم بود، تمام و کمال در کنار هم. میشد محسن را از تمام زوایا دید و شناخت و حیرت کرد. آنقدر کتاب کامل و جامعی که دلم خواست بین کارگردان‌های ایرانی هم مُد بود از کتاب‌ها فیلم بسازند، هر چند که همیشه کتابهای این فیلم ها را ترجیح داده باشم. آنقدر که دلم خواست ای کاش همه شهدا لااقل همه فرماندهان جنگ این طور کامل و همه جانبه روایت می‌شدند، هم در خانواده، هم در جنگ، در بین دوستان، هم در جمع فرماندهان با تمام اختلاف نظرها، هم در تمام حوادث و جریانات ان روزها...
این کتاب اما برای من تنها و تنها زندگی با محسن نبود، ناخودآگاه قلم نویسنده جلبم میکرد، توجه یک مشتاق نوشتن را، اینکه یک کلمه از محسن چه صفحات و جمله‌هایی را در ذهن نویسنده آفریده بود، شگفت زده ام میکرد، این یعنی نویسنده با محسن، حرف ها و کلمات او زیسته بود تا توانسته بود احساس و افکار او را در تمامی لحظات سخت و آسان و تلخ و شیرینی که گذرانده بودف بیان کند، و حتما محسن خودش کمک کرده بود که اینطور بنویسند.
چقدر پاورقی های اگر اینطور نمیشد، اگه می دانست که در آینده چه می شود، اگر محسن زنده میماند، اگر این اتفاق نمی افتاد ها تلنگر خوب و دلچسبی بود که خواستم ای کاش توی زندگی من هم همینطور یک پاورقی برایم نوشته میشد که ای کاش می دانست آن رویای ته دلش بعد از این تصمیم برایش محقق خواهد شد...
چقدر نوشتن پله ها و وادی های هفت شهر عشق و آیه‌های شهادت محسن استادانه و عارفانه و دقیق و لطیف بود، من هم عروج محسن را می دیدم و هم این نوع نوشتن نویسنده را تحسین و تمجید میکردم.
        
                در قاموس کتابخوانی من یک کتاب فقط چند صفحه فرصت دارد که خودش را نشان بدهد، یعنی قلم نویسنده و متن و محتوا چشمم را بگیرد یا نگیرد! نه که مردودی ها را نخوانم، نه! فرق بین آنهایی ست که با خواندن شان لذت می بری و شارژ میشوی و آن دیگری‌هایی که معمولی اند!! و کتاب حامد عسکری با آن کلمات جدید و اصطلاحات با مزه و خاطرات شیرین کودکی و دلباختن به "نفس" به م مزه داد و کیفم را کوک کرد. و آن نگاه شاعرانه و لطیف، تشبیهات و توصیفات شعر گون که در یک سفرنامه حج حیرت آور بود، حداقل برای من. همان صفحه های اول، دفترچه کلمات جدیدم را کنار دستم گذاشتم و تا آخر کتاب، چندین صفحه پر کردم و برای منی که با هر کلمه جدیدی که یاد می گیرم سر ذوق می آیم حال خوب کنِ شادی آوری بود.

و چه توفیقی نصیب نویسنده شد بی هیچ انتظار و فیش خریدن و غصه ای افتادند در آغوش خدا. خیلی دلم میخواست می نوشتند که نفیسه خانم چه دعایی کردند و چطور خواستند که اجابت شد و آن اطمینان از کجا آمده بود؟ می نوشتید تا ما هم یاد بگیریم و همان مدلی با همان کلمات متوسل شویم، بلکه ما هم حاجت بگیریم! که ما توی قسمت شدن زیارت مشهدمان هم درمانده‌ایم.

برجسته ترین و نغزترین نکته کتاب، همراه شدن با فردی بود که در زندگی عادی اش، معمولی نبود. نه به خاطر اینکه نویسنده و مشهور بودن؛ نه! چون که دلباخته حضرت امیر و آتش گرفته با غم حسین علیه السلام، هیاتی و روضه خوان و مبتلا بوده اند... و کلمه هایشان... کلمه ها و واژه هایی که رنگ و بوی هیات، سینه زنی و مشکی پوشی و روضه خوانی داشتند. آن گریز زدن به روضه با هر زیارت و مسجد و واقعه تاریخی کار هر کسی نیست، فقط یک دلسوخته کربلا و شیفته اهل بیت می تواند برود مدینه و مکه، هم حاجی بشود و هم کربلایی به واسطه اینکه با صلی الله علیک یا اباعبدالله هم میشود زائر شد.
        
                خانم معصومه صفایی راد سفرنامه کامل و جامعی نوشته بودند از باکوی آذربایجان. همان اول کتاب با این واقعیت رو به رو شدم که سفرنامه نوشتن نسبت به قدیم کلی توفیر کرده و الانه قبل از سفر رفتن باید اینترنتی زیر و بم مقصد و کوچه پس کوچه های شهر را در گوگل مپ قدم زد و با کمک بوکینگ کرایه انواع هاستل و هتل دستت باشد و مهم تر اینکه با شبکه های اجتماعی، در شهر مقصد چندین و چند نفر پیدا کنی که پذیرای تو باشند و شهر را نشانت بدهند و از کشور و مردمشان برایت بگویند و این سبک سنجیده و حساب شده سفر رفتن برای منی که ترجیح میدهم با واقعیت شهر رو به رو شوم تا همه چیز را در اینترنت خوانده باشم، عجیب و جالب بود. و حتا آرزو کردم شرایط فرهنگی و خانوادگی طوری تغییر می کرد که چنین سفری برای من هم ممکن میشد و حین این خیالپردازی شهر رویایی و شکوه تماشایی خودم را انتخاب هم کردم!
خانم صفایی دهه اول محرم را به باکو سفر کرده‌اند و نه تنها به دیدن جاذبه های توریستی باکو از مرکز حیدرعلی اف وگیز گالاسی، شهیدلر خیابانی گرفته تا بی بی هیبت رفته اند بلکه به مساجدی که عزای شاه حسین را داشتند سرک کشیده و با زبان بی زبانی با آنها در محبت و غمی مشترک و اصیل هم اشک شده و نشان داده که هر زبان و هر شهری باشیم حتا کشوری که میخواهد به زور سکولار باشد و «تمیز مسلمان ها» در اقلیتند، باز هم دلمان برای حسین علیه السلام می‌تپد.
کار تحسین بر انگیز خانم صفایی این است که در کنار تجارب دست اول خودش بندهایی هم از سفرنامه هایی که در مورد آذربایجان نوشته شده جا به جا می آورد؛ در تایید خودش باشد یا در رد تجربه اش. شاید مهم ترین شان هم سفرنامه الکساندر دوماست و آیینی که از مسلمان ها و شبیه برگزار کردنشان در محرم آذربایجان دیده...
جز به جز کتاب ریز بینی و توجه دقیق خانم صفایی به اطراف و مسائل را می ستایم: دندان هایی با روکش طلا را که نشانه‌ای از دوران کمونیست است، میبیند! اینکه اپرا دارند و سینما ندارند! و سر بند همین موضوع به آثار نمایشی معروف آذری که پدر و مادرهای ما هم با آن خاطره دارند و صدها بار تماشایش کرده اند آرشین مال آلان و مشهدی عباد گریز می زند. به زبان و الفبایشان توجه می کند که اصطلاحات خاصشان را از روس ها وام می گیرند و در صد سال اخیر سه بار الفبایشان را عوض کرده اند! پوشش سنتی و مدرن زنان و چهره و مشخصه ظاهری ترک¬ها را توصیف می‌کند. متوجه میشود که محصولات توی مغازه ها "مید این آذربایجان " نیستند. به بازارهای قدیمیِ توصیه نشده به مسافران و محله های توریست نرو سر میزند. غذاها و تنقلاتشان را می چشد. به فخری قبرستانی می رود و از مجسمه ها، هنرها و موزه هایی می گوید که آذربایجان به زور میخواهد به خود منتسبشان کند. ایشان این دقت و ظرافت را داشته که متوجه شود مرکز علی اف تافته جدا بافته است و ساخته شده برای جذب توریست و مردم آذربایجان به آن تعلق خاطری ندارند.
این کتاب دانسته ها و اطلاعات مخاطب را نسبت به همه موضوعات مربوط به آذربایجان چند پله بالاتر می¬برد و چیزی از قلم نمی اندازد. از خاطرات نفت، از قره باغ و دعوای های سرش، از تاریخ آذربایجان می نویسد و حقیقتا که من هم با فکر اینکه تا همین پریروز مال ما بوده، وقایع را به خاطر نمی سپارم. از سیاست و الهام علی اف و خانواده اش، از نوع حکومت سکولار و ضد دینشان می نویسد که چه تلاش و همتی هم دارند برای تحریف تاریخ و هویت سازی مستقل از ایران! از عداوتی که سیاستمداران به ایران دارند و رسانه هایی که بر این آتش می دمند، مینویسد و از بازی سیاستمداران برای نگه داشتن ایران و دشمنانش توامان در کنار خود. 
و اتفاق دیگری که مهم ترین بخش سفرهاست و ما مسافرهای معمولی در گیر و دار ظواهر شهرها همیشه فراموش می کنیم و از جذاب ترین قسمت‌های سفرنامه‌هاست برای من، ارتباط گرفتن با مردم است. از کسانی که سفر تلخی به ایران داشته اند گرفته تا دخترهایی که از معصومه محجبه میترسیده اند! از پسرهای کشور همسایه در هاستل و هم سفره شدن با آنها و آن عاقله مرد آشپز در آخرین طبقه هتل! و همه این ارتباطات با «ترکی بیلمرم» ایشان و «نو انگلیسی» خیلی ها!
«آنجا که باد کوبد» سفرنامه فوق‌العاده ای ست که پسندیدمش!
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            همان صفحات اول و روایت داستانی و شیرین کتاب (و چه خوب که نویسنده سختی این نوع نوشتن را متقبل شده بود تا ما با شوق و لذت بیشتری بخوانیم) کافی بود تا بدانم این کتاب از آن هایی ست که آنقدر دوستش خواهم داشت که هنوز وقتی صفحه 18م از 550 هستم، نام تمام کتابخوانهایی که میتوانم این کتاب را بهشان پیشنهاد کنم در ذهنم مرور شود تا از حظی که نصیب من شده بی بهره نمانند.
با نویسنده و محسن همراه شدم، در مبارزات توی خیابان‌ها، تظاهرات‌ها، فعالیت ها و قدم‌هایی که محسن برداشت تا از دانشجو بودن به دانشجوی انقلابی بدل شود، محسنی که روز به روز با سیر انقلاب و پشت سر گذاشتن مشکلات، بزرگ و بزرگ تر شد، با جهاد و تبعیت از امام که در خرم‌آباد برای سازندگی و کارهای فرهنگی کرد. برای منی که کم می‌دانستم از تسخیر لانه جاسوسی چقدر آن اتفاقات و جزئیاتش به دست چند دانشجوی کم سن و سال جالب بود. و بعد که محسن رفت تا خانقاه بازی دراز و در پله‌هایی قدم گذاشت که عارف و خودساخته شد، تا روزی که هفت وادی عشق را طی کرد و به وصال رسید.
خط به خط کتاب برایم پر از کشش بود، همان وقت که نویسنده نگران واکنش پسرش برای خاطرات جنانی بود، من می لرزیدم و روحم فشرده میشد از سرنوشت آن دخترکان. لحظه‌های عملیات اضطراب و نگرانی می افتاد به جانم، لحظه‌های خوشی کنار خانواده و دوستان به من هم انرژی می‌داد. محسن در این کتاب فقط برادر مهربان نبود، فقط فرزند دردانه نبود، فقط دانشجوی نخبه دانشگاه شریف نبود، از دانشجویان خط امامی که چند ماه در لانه جاسوسی زندگی کرده بودند، فرمانده و رزمنده نبود، همه اینها با هم بود، تمام و کمال در کنار هم. میشد محسن را از تمام زوایا دید و شناخت و حیرت کرد. آنقدر کتاب کامل و جامعی که دلم خواست بین کارگردان‌های ایرانی هم مُد بود از کتاب‌ها فیلم بسازند، هر چند که همیشه کتابهای این فیلم ها را ترجیح داده باشم. آنقدر که دلم خواست ای کاش همه شهدا لااقل همه فرماندهان جنگ این طور کامل و همه جانبه روایت می‌شدند، هم در خانواده، هم در جنگ، در بین دوستان، هم در جمع فرماندهان با تمام اختلاف نظرها، هم در تمام حوادث و جریانات ان روزها...
این کتاب اما برای من تنها و تنها زندگی با محسن نبود، ناخودآگاه قلم نویسنده جلبم میکرد، توجه یک مشتاق نوشتن را، اینکه یک کلمه از محسن چه صفحات و جمله‌هایی را در ذهن نویسنده آفریده بود، شگفت زده ام میکرد، این یعنی نویسنده با محسن، حرف ها و کلمات او زیسته بود تا توانسته بود احساس و افکار او را در تمامی لحظات سخت و آسان و تلخ و شیرینی که گذرانده بودف بیان کند، و حتما محسن خودش کمک کرده بود که اینطور بنویسند.
چقدر پاورقی های اگر اینطور نمیشد، اگه می دانست که در آینده چه می شود، اگر محسن زنده میماند، اگر این اتفاق نمی افتاد ها تلنگر خوب و دلچسبی بود که خواستم ای کاش توی زندگی من هم همینطور یک پاورقی برایم نوشته میشد که ای کاش می دانست آن رویای ته دلش بعد از این تصمیم برایش محقق خواهد شد...
چقدر نوشتن پله ها و وادی های هفت شهر عشق و آیه‌های شهادت محسن استادانه و عارفانه و دقیق و لطیف بود، من هم عروج محسن را می دیدم و هم این نوع نوشتن نویسنده را تحسین و تمجید میکردم.
          
            در قاموس کتابخوانی من یک کتاب فقط چند صفحه فرصت دارد که خودش را نشان بدهد، یعنی قلم نویسنده و متن و محتوا چشمم را بگیرد یا نگیرد! نه که مردودی ها را نخوانم، نه! فرق بین آنهایی ست که با خواندن شان لذت می بری و شارژ میشوی و آن دیگری‌هایی که معمولی اند!! و کتاب حامد عسکری با آن کلمات جدید و اصطلاحات با مزه و خاطرات شیرین کودکی و دلباختن به "نفس" به م مزه داد و کیفم را کوک کرد. و آن نگاه شاعرانه و لطیف، تشبیهات و توصیفات شعر گون که در یک سفرنامه حج حیرت آور بود، حداقل برای من. همان صفحه های اول، دفترچه کلمات جدیدم را کنار دستم گذاشتم و تا آخر کتاب، چندین صفحه پر کردم و برای منی که با هر کلمه جدیدی که یاد می گیرم سر ذوق می آیم حال خوب کنِ شادی آوری بود.

و چه توفیقی نصیب نویسنده شد بی هیچ انتظار و فیش خریدن و غصه ای افتادند در آغوش خدا. خیلی دلم میخواست می نوشتند که نفیسه خانم چه دعایی کردند و چطور خواستند که اجابت شد و آن اطمینان از کجا آمده بود؟ می نوشتید تا ما هم یاد بگیریم و همان مدلی با همان کلمات متوسل شویم، بلکه ما هم حاجت بگیریم! که ما توی قسمت شدن زیارت مشهدمان هم درمانده‌ایم.

برجسته ترین و نغزترین نکته کتاب، همراه شدن با فردی بود که در زندگی عادی اش، معمولی نبود. نه به خاطر اینکه نویسنده و مشهور بودن؛ نه! چون که دلباخته حضرت امیر و آتش گرفته با غم حسین علیه السلام، هیاتی و روضه خوان و مبتلا بوده اند... و کلمه هایشان... کلمه ها و واژه هایی که رنگ و بوی هیات، سینه زنی و مشکی پوشی و روضه خوانی داشتند. آن گریز زدن به روضه با هر زیارت و مسجد و واقعه تاریخی کار هر کسی نیست، فقط یک دلسوخته کربلا و شیفته اهل بیت می تواند برود مدینه و مکه، هم حاجی بشود و هم کربلایی به واسطه اینکه با صلی الله علیک یا اباعبدالله هم میشود زائر شد.
          
            خانم معصومه صفایی راد سفرنامه کامل و جامعی نوشته بودند از باکوی آذربایجان. همان اول کتاب با این واقعیت رو به رو شدم که سفرنامه نوشتن نسبت به قدیم کلی توفیر کرده و الانه قبل از سفر رفتن باید اینترنتی زیر و بم مقصد و کوچه پس کوچه های شهر را در گوگل مپ قدم زد و با کمک بوکینگ کرایه انواع هاستل و هتل دستت باشد و مهم تر اینکه با شبکه های اجتماعی، در شهر مقصد چندین و چند نفر پیدا کنی که پذیرای تو باشند و شهر را نشانت بدهند و از کشور و مردمشان برایت بگویند و این سبک سنجیده و حساب شده سفر رفتن برای منی که ترجیح میدهم با واقعیت شهر رو به رو شوم تا همه چیز را در اینترنت خوانده باشم، عجیب و جالب بود. و حتا آرزو کردم شرایط فرهنگی و خانوادگی طوری تغییر می کرد که چنین سفری برای من هم ممکن میشد و حین این خیالپردازی شهر رویایی و شکوه تماشایی خودم را انتخاب هم کردم!
خانم صفایی دهه اول محرم را به باکو سفر کرده‌اند و نه تنها به دیدن جاذبه های توریستی باکو از مرکز حیدرعلی اف وگیز گالاسی، شهیدلر خیابانی گرفته تا بی بی هیبت رفته اند بلکه به مساجدی که عزای شاه حسین را داشتند سرک کشیده و با زبان بی زبانی با آنها در محبت و غمی مشترک و اصیل هم اشک شده و نشان داده که هر زبان و هر شهری باشیم حتا کشوری که میخواهد به زور سکولار باشد و «تمیز مسلمان ها» در اقلیتند، باز هم دلمان برای حسین علیه السلام می‌تپد.
کار تحسین بر انگیز خانم صفایی این است که در کنار تجارب دست اول خودش بندهایی هم از سفرنامه هایی که در مورد آذربایجان نوشته شده جا به جا می آورد؛ در تایید خودش باشد یا در رد تجربه اش. شاید مهم ترین شان هم سفرنامه الکساندر دوماست و آیینی که از مسلمان ها و شبیه برگزار کردنشان در محرم آذربایجان دیده...
جز به جز کتاب ریز بینی و توجه دقیق خانم صفایی به اطراف و مسائل را می ستایم: دندان هایی با روکش طلا را که نشانه‌ای از دوران کمونیست است، میبیند! اینکه اپرا دارند و سینما ندارند! و سر بند همین موضوع به آثار نمایشی معروف آذری که پدر و مادرهای ما هم با آن خاطره دارند و صدها بار تماشایش کرده اند آرشین مال آلان و مشهدی عباد گریز می زند. به زبان و الفبایشان توجه می کند که اصطلاحات خاصشان را از روس ها وام می گیرند و در صد سال اخیر سه بار الفبایشان را عوض کرده اند! پوشش سنتی و مدرن زنان و چهره و مشخصه ظاهری ترک¬ها را توصیف می‌کند. متوجه میشود که محصولات توی مغازه ها "مید این آذربایجان " نیستند. به بازارهای قدیمیِ توصیه نشده به مسافران و محله های توریست نرو سر میزند. غذاها و تنقلاتشان را می چشد. به فخری قبرستانی می رود و از مجسمه ها، هنرها و موزه هایی می گوید که آذربایجان به زور میخواهد به خود منتسبشان کند. ایشان این دقت و ظرافت را داشته که متوجه شود مرکز علی اف تافته جدا بافته است و ساخته شده برای جذب توریست و مردم آذربایجان به آن تعلق خاطری ندارند.
این کتاب دانسته ها و اطلاعات مخاطب را نسبت به همه موضوعات مربوط به آذربایجان چند پله بالاتر می¬برد و چیزی از قلم نمی اندازد. از خاطرات نفت، از قره باغ و دعوای های سرش، از تاریخ آذربایجان می نویسد و حقیقتا که من هم با فکر اینکه تا همین پریروز مال ما بوده، وقایع را به خاطر نمی سپارم. از سیاست و الهام علی اف و خانواده اش، از نوع حکومت سکولار و ضد دینشان می نویسد که چه تلاش و همتی هم دارند برای تحریف تاریخ و هویت سازی مستقل از ایران! از عداوتی که سیاستمداران به ایران دارند و رسانه هایی که بر این آتش می دمند، مینویسد و از بازی سیاستمداران برای نگه داشتن ایران و دشمنانش توامان در کنار خود. 
و اتفاق دیگری که مهم ترین بخش سفرهاست و ما مسافرهای معمولی در گیر و دار ظواهر شهرها همیشه فراموش می کنیم و از جذاب ترین قسمت‌های سفرنامه‌هاست برای من، ارتباط گرفتن با مردم است. از کسانی که سفر تلخی به ایران داشته اند گرفته تا دخترهایی که از معصومه محجبه میترسیده اند! از پسرهای کشور همسایه در هاستل و هم سفره شدن با آنها و آن عاقله مرد آشپز در آخرین طبقه هتل! و همه این ارتباطات با «ترکی بیلمرم» ایشان و «نو انگلیسی» خیلی ها!
«آنجا که باد کوبد» سفرنامه فوق‌العاده ای ست که پسندیدمش!