بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کوثر رحیمی

@kosarrahimi

11 دنبال شده

23 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

            ما انسان‌ها از خودمان راضی نیستیم و بارها تلاش کرده‌ایم تغییر کنیم و موفق نشده‌ایم. این کتاب روش تغییر کردن را توضیح می‌دهد. نویسنده می‌گوید که نمی‌توانیم یک‌باره فردی که می‌خواهیم بشویم ولی می‌توانیم قدم به قدم عادت‌های خودمان را اصلاح کنیم. شاید مهم‌ترین نتیجه اصلاح عادت‌های کوچک، این است که خودمان را باور می‌کنیم.

توصیه‌های نویسنده برای پایبندی به عادت‌ها، واقعا کاربردی هستند:

+ باید نشانه‌هایی در محیط وجود داشته باشد که با دیدن آنها، رفتار مورد نظر را انجام دهیم.
+ عادت‌ها باید زمان و مکان مشخصی داشته باشند.
+ برای ترک عادت‌های بد باید نشانه‌های آنها را از محیط حذف کنیم.
+ احتمال بالایی دارد که یک روز موفق نشویم، در این صورت تلاش کنیم که روز بعد را از دست ندهیم.
+ یک عادت خوب را طوری شروع کنیم که در ابتدا هر روز کمتر از دو دقیقه زمان نیاز داشته باشد.
+ در مسیرهایی که آسان و لذت‌بخش هستند، سخت تلاش کنیم.
+ هدفی که تقریبا ۴ درصد از توان ما بالاتر باشد، برای ما انگیزه ایجاد می‌کند. 
+ مهمترین مانع موفقیت شکست نیست، سر رفتن حوصله است. 

به نظرم مطالب کتاب، اشتراک زیادی با مفاهیم دینی دارد. مثلا نویسنده مخاطب را به ثبت روزانه پایبندی به عادت‌ها دعوت می‌کند و این کار شباهت زیادی با مفهوم «مراقبه» یا همان محاسبه روزانه اعمال دارد. از طرف دیگر، رابطه لذت بردن از رفتار و میزان پایبندی به آن مورد بحث قرار گرفته است و نویسنده می‌گوید باید توجه کنیم که اگر چیزی امروز برای ما لذت‌بخش است، ممکن است در آینده برای ما رضایت‌بخش نباشد. تشابه عجیبی بین این مطلب و شوخی «اگر خوشش بیاید، حرام است!» می‌بینم.
          
            باسمه
🔰 یادتون هست توی یادداشت کتاب «بازگشت به حیفا» از یه متنی در خصوص دسته‌بندی ادبیات فلسطین نقل قول کردم؟ اون متن، مقدمه همین کتاب بود. متنی که خیلی خوب ادبیات هر دوره رو با تاریخ تحولات تطبیق می‌داد و همین طلیعه، بسیار امیدوارم کرد که قراره کتاب خوبی بخونم...
 
🔰 اما این‌طور نبود! داستانی که قرار بود یکی از سناریوهای آزادسازی فلسطین باشه، خیلی ضعیف از آب در اومده (شایدم کلاً در نیومده بود؛ نمی‌دونم)... زنجیره حوادث که هیچ؛ حتی وقوع بعضی وقایع دلیل منطقی هم نداره! تازه خودشون یه طرف، روایتشون طرف دیگه! توضیحات غیر ضروری وقتی هیچ شناختی از خط محوری داستان حاصل نشده، بیشتر آزاردهنده به نظر میاد... عجیب نیست که مهم‌ترین بخش‌ها مثلاً ورود به نوار غزه، نفوذ به تل‌آویو یا تصرف الجلیل عملاً مسکوت گذاشته میشه و بعد نمی‌دونم بحث‌های توی کافه شرح داده می‌شه؟ حتی شخصیت‌های کتاب در حد نام (حتی نام خانوادگی هم نه) و شغل معرفی می‌شن... می‌فهمم کتاب ۱۶۰ صفحه‌ای قرار نیست رمان باشه؛ ولی مگه بازگشت به حیفا نبود؟... از طرح جلد هم نگم دیگه... جداً امیدوارم ادبیات فتح، در آینده گام‌های جدی‌تری داشته باشه...

✅ کتاب، حجمی کم و متنی روان داره. گرچه اصلاً گزینه بدردبخوری برای مطالعه بزرگسالان نیست؛ ولی برای گروه‌های سنی دیگه چرا! به خصوص برای بچه‌های دبستان و متوسطه اول (مثلاً سوم تا هفتم شاید) گزینه بدی نیست تا شروعی باشه که با فلسطین، فلسطینی‌ها و تبعید و اشغال آشنا بشن... اتفاقاً یه سری اسم موقعیت و اطلاعات جزئی در مورد اراضی اشغالی داره که بچه با خوندنش ذوق می‌کنه و فکر می‌کنه خبریه 😎😂 جدای از شوخی، نخونین ضرر نکردین...
          
            "...روزی اگر سنگ قبری داشته باشم و چیزی بر آن حک کنم، این را خواهم نوشت: هاروکی موراکامی (؟؟۲۰-۱۹۴۹)
نویسنده ( و دونده )
کسی تا توانست راه نرفت..."

دیگر انتظار روایتی سورئال را نداشتم و برعکس آثار قبلی، خواندنش بیشتر ارزید. شاید برای این که توقعم در آخر، روایت معمول زندگی یک نویسنده بود که اتفاقا دونده هم هست. 

۱. چند نکته جالب، توجه مرا جلب کرد؛ از جمله اینکه به بحث رابطه توان بدنی و توان نوشتار اشاره شده بود...اینکه با زوال تدریجی قوای بدن، توازن تخیل و جسم بر هم می‌ریزد و نویسنده می ‌ماند و یک مشت دستورالعمل و تکنیک. نهایتا هم ممکن است منجر به خودکشی نویسنده شود. این را از کس دیگری نشنیده و نخوانده بودم. 

۲. نکته دیگر، عدم توجه موراکامی در ماراتن، به نتیجه مسابقه است. در واقع نتیجه، رتبه یا رکورد جدید نیست...نتیجه همان تجربه چالش جدید و شرکت در رقابت طاقت فرسای ماراتن، فوق ماراتن و مسابقات سه گانه است. 

۳. موراکامی تصمیمات بزرگ را خیلی معمولی گرفته... روزی که تصمیم به نوشتن رمان گرفت یا روزی که تصمیم گرفت در رشته دو شرکت کند، انگار که یکی از خرده کارهای روزمره اش را توصیف می‌کند و تمام! نه خبری از اراده وعزم قوی است، نه خبری از تشویق همسر و اطرافیانش. جالب است که این مدل تصمیمات معمولا بهتر جواب می‌دهد. 

۴. وقتی درباره مسابقات فوق ماراتن صحبت کرد- مسابقاتی با میزان مسافت بیشتر از استاندارد ماراتن- از ورود به یک محدوده جدید صحبت کرد. این که شما در آن نقطه و تا مرز ماراتن معمولی، دیگر کشش ندارید اما به محض ورود فشار بیشتر و افزایش مسافت، گویی به چیز جدیدی رسیدید...دنیای قدیم پوست می‌اندازد و دنیای جدیدی ظاهر می‌شود.
          
باسمه
🔰 در مورد مسائل مهم و تاریخی، معمولاً ترجیحم به مطالعه ناداستان هست. داستان، صناعت ادبی می‌طلبه و خود به خود تا حدی از واقعیت فاصله می‌گیره... اما چه باک از خوندن داستانی برای درک واقعیت؛ وقتی راوی، صادقانه جونش رو هم در این راه داده! چقدر این اسم برام طنین داره: غسان کنفانی...

🔰 اولش یه چیزی رو مرور کنیم! متنی رو خاطرم هست که ادبیات معاصر فلسطینی رو دسته‌بندی کرده بود. دو تا دسته رو به صورت خاص اینجا ذکر می‌کنم:
🔻 ادبیات پسا نکبت، عمدتاً هدفش نمایش درد و رنج آوارگان فلسطینی و زندگی تحت اشغال هست. آثار والایی در این حوزه، ضمن اشتراک گذاری خاطرات و تفکرات جامعه فلسطینی، از طریق حس مشترک انسانی با مخاطب ارتباط برقرار کرده؛ مثلاً کتاب «بازگشت به رام الله» هم که خیلی در موردش صحبت کردیم، یکی از این نمونه‌هاست.
🔻 ادبیات مقاومت، گرچه از همین بن‌مایه‌ها استفاده می‌کنه؛ اما هدفش ترویج روحیه پایداری در راه رسیدن به حق هست. در این زمینه گرچه افراد زیادی فعالیت داشتن؛ اما نقش آثار و فعالیت‌های شهید «غسان کنفانی» واقعاً متفاوته...

🔰 شهید غسان کنفانی، پدر ادبیات مقاومت فلسطین، در تلاش برای رسوندن ندای حق طلبی مردمش به جهان و همین‌طور برانگیختن مردمش برای احقاق حق بود... اهل قلمی که نشون داد پای حرف‌هایی که می‌زنه، در میدون عمل هم ایستاده و چه شاهدی بر صدق مدعای شهید، بهتر از ترورش توسط اسرائیل در بیروت؟...

🔰 به نظرم هرچقدر جلوتر میایم، خالد مهم‌تر میشه.دخالد، نوجوان طالب مبارزه اون ایام هست. نه گذشته اشغال نشده وطنش رو دیده و نه شرایط کنونی براش مطلوبه؛ پس برای «آینده» می‌جنگنه... جالبه که خود خالد، هیچ حضور مستقیمی در داستان نداره؛ ولی اینقدر مهمه! انگار نویسنده داشته در مورد خالدهایی که اون روز نبودن، صحبت می‌کرده... خالدهایی که امروز در غزه ایستادن...

🔰 در جای جای متن، به زیبایی علل مقاومت مسلحانه در برابر اشغال‌گری صهیونیسم به نمایش در اومده؛ همینطور تأسف از خسارتی که با عدم مقاومت جدی در سالیان ابتدایی حاصل شد... نه فقط در داستان اصلی که حتی در داستان‌های جانبی! مثلاً روند انتخاب فارس لبده از عکس بدر به سلاحش با هنرمندی تمام روایت شده... واقعاً هنر می‌خواد که هیچ‌یک از شخصیت‌ها حتی گلوله‌ای شلیک نکنن یا نخورن و در عین حال اینقدر اثر مقاومتی باشه!

🔰 کنفانی ابایی از نشون دادن ظلم نازی‌ها به یهودیان نداره؛ اتفاقاً از اون بر علیه اقدامات فعلی صهیونیسم استفاده می‌کنه و با مخاطب قرار دادن وجدان انسانی، این‌همانی می‌کنه...

🔰 انسان مدنظر غسان کنفانی، انسانی هست که هویتش با ایده و آرمانش مشخص شده؛ نه با ملیت و قومیت و زبان و چیزهایی که خودش، نقشی در شکل‌گیریش نداشته و یا لااقل تصمیم به تغییرش نگرفته! چقدر این تعریف برام قابل درک شده... به خصوص بعد حمایت‌هایی که از مردم فلسطین در جریان طوفان الاقصی شده و در کنارش پشتیبانی‌هایی از جنایت علیه این مردم... از یهودی آزاده‌ای که پای فلسطین ایستاده تا فلسطینی‌الاصلی که با اسرائیل بسته؛ همه و همه مؤید نظر کنفانی هستن...

🔰 داستان کوتاه و در عین حال احساسی، ریتم‌دار و خوبی بود؛ داستانی محوری که داستان‌های جانبی زیادی رو هم در دلش داشت؛ مثل یه هزار و یک شب کوچیک... نویسنده نثری پر از تشبیه داره! برعکس جزئیات صحنه که معمولاً باعث میشه تمرکزم از اصل موضوع برداشته بشه، این تشبیهات باعث می‌شد خیلی بهتر احساسی که درون هر شخصیت موج می‌زد رو حس کنم... شکر خدا با ترجمه، ویرایش و مسائلی از این دست هم چالشی نداشتم.

✅ تلاشم بر این بود که داستان لو نره؛ این‌قدری اثرگذار و در عین حال کوتاه هست که خودتون بخونین و تجربه‌اش کنین! خودم که بیش از پیش ترغیب شدم آثار شهید رو مطالعه کنم... خلاصه توصیه می‌کنم که از دستش ندین...


رحمت خدا بر شهید غسان کنفانی و تمامی شهدای آزادی فلسطین 🇵🇸✌️

پ.ن: بعد خوندن خط آخر کتاب، طنین «و هذا کفاح» امیر عید در قطعه «تلک القضیة» توی گوشم پیچید... دیدن مجدد کلیپ حس عجیبی داشت...
پ.پ.ن: مرحوم سیف الله داد، فیلم بازمانده رو با اقتباس آزاد از این داستان ساختن. با این حال اگه فیلم رو دیدین، با خیال راحت کتاب رو بخونین؛ چون صرفاً شالوده داستان مشترکه...
            باسمه
🔰 در مورد مسائل مهم و تاریخی، معمولاً ترجیحم به مطالعه ناداستان هست. داستان، صناعت ادبی می‌طلبه و خود به خود تا حدی از واقعیت فاصله می‌گیره... اما چه باک از خوندن داستانی برای درک واقعیت؛ وقتی راوی، صادقانه جونش رو هم در این راه داده! چقدر این اسم برام طنین داره: غسان کنفانی...

🔰 اولش یه چیزی رو مرور کنیم! متنی رو خاطرم هست که ادبیات معاصر فلسطینی رو دسته‌بندی کرده بود. دو تا دسته رو به صورت خاص اینجا ذکر می‌کنم:
🔻 ادبیات پسا نکبت، عمدتاً هدفش نمایش درد و رنج آوارگان فلسطینی و زندگی تحت اشغال هست. آثار والایی در این حوزه، ضمن اشتراک گذاری خاطرات و تفکرات جامعه فلسطینی، از طریق حس مشترک انسانی با مخاطب ارتباط برقرار کرده؛ مثلاً کتاب «بازگشت به رام الله» هم که خیلی در موردش صحبت کردیم، یکی از این نمونه‌هاست.
🔻 ادبیات مقاومت، گرچه از همین بن‌مایه‌ها استفاده می‌کنه؛ اما هدفش ترویج روحیه پایداری در راه رسیدن به حق هست. در این زمینه گرچه افراد زیادی فعالیت داشتن؛ اما نقش آثار و فعالیت‌های شهید «غسان کنفانی» واقعاً متفاوته...

🔰 شهید غسان کنفانی، پدر ادبیات مقاومت فلسطین، در تلاش برای رسوندن ندای حق طلبی مردمش به جهان و همین‌طور برانگیختن مردمش برای احقاق حق بود... اهل قلمی که نشون داد پای حرف‌هایی که می‌زنه، در میدون عمل هم ایستاده و چه شاهدی بر صدق مدعای شهید، بهتر از ترورش توسط اسرائیل در بیروت؟...

🔰 به نظرم هرچقدر جلوتر میایم، خالد مهم‌تر میشه.دخالد، نوجوان طالب مبارزه اون ایام هست. نه گذشته اشغال نشده وطنش رو دیده و نه شرایط کنونی براش مطلوبه؛ پس برای «آینده» می‌جنگنه... جالبه که خود خالد، هیچ حضور مستقیمی در داستان نداره؛ ولی اینقدر مهمه! انگار نویسنده داشته در مورد خالدهایی که اون روز نبودن، صحبت می‌کرده... خالدهایی که امروز در غزه ایستادن...

🔰 در جای جای متن، به زیبایی علل مقاومت مسلحانه در برابر اشغال‌گری صهیونیسم به نمایش در اومده؛ همینطور تأسف از خسارتی که با عدم مقاومت جدی در سالیان ابتدایی حاصل شد... نه فقط در داستان اصلی که حتی در داستان‌های جانبی! مثلاً روند انتخاب فارس لبده از عکس بدر به سلاحش با هنرمندی تمام روایت شده... واقعاً هنر می‌خواد که هیچ‌یک از شخصیت‌ها حتی گلوله‌ای شلیک نکنن یا نخورن و در عین حال اینقدر اثر مقاومتی باشه!

🔰 کنفانی ابایی از نشون دادن ظلم نازی‌ها به یهودیان نداره؛ اتفاقاً از اون بر علیه اقدامات فعلی صهیونیسم استفاده می‌کنه و با مخاطب قرار دادن وجدان انسانی، این‌همانی می‌کنه...

🔰 انسان مدنظر غسان کنفانی، انسانی هست که هویتش با ایده و آرمانش مشخص شده؛ نه با ملیت و قومیت و زبان و چیزهایی که خودش، نقشی در شکل‌گیریش نداشته و یا لااقل تصمیم به تغییرش نگرفته! چقدر این تعریف برام قابل درک شده... به خصوص بعد حمایت‌هایی که از مردم فلسطین در جریان طوفان الاقصی شده و در کنارش پشتیبانی‌هایی از جنایت علیه این مردم... از یهودی آزاده‌ای که پای فلسطین ایستاده تا فلسطینی‌الاصلی که با اسرائیل بسته؛ همه و همه مؤید نظر کنفانی هستن...

🔰 داستان کوتاه و در عین حال احساسی، ریتم‌دار و خوبی بود؛ داستانی محوری که داستان‌های جانبی زیادی رو هم در دلش داشت؛ مثل یه هزار و یک شب کوچیک... نویسنده نثری پر از تشبیه داره! برعکس جزئیات صحنه که معمولاً باعث میشه تمرکزم از اصل موضوع برداشته بشه، این تشبیهات باعث می‌شد خیلی بهتر احساسی که درون هر شخصیت موج می‌زد رو حس کنم... شکر خدا با ترجمه، ویرایش و مسائلی از این دست هم چالشی نداشتم.

✅ تلاشم بر این بود که داستان لو نره؛ این‌قدری اثرگذار و در عین حال کوتاه هست که خودتون بخونین و تجربه‌اش کنین! خودم که بیش از پیش ترغیب شدم آثار شهید رو مطالعه کنم... خلاصه توصیه می‌کنم که از دستش ندین...


رحمت خدا بر شهید غسان کنفانی و تمامی شهدای آزادی فلسطین 🇵🇸✌️

پ.ن: بعد خوندن خط آخر کتاب، طنین «و هذا کفاح» امیر عید در قطعه «تلک القضیة» توی گوشم پیچید... دیدن مجدد کلیپ حس عجیبی داشت...
پ.پ.ن: مرحوم سیف الله داد، فیلم بازمانده رو با اقتباس آزاد از این داستان ساختن. با این حال اگه فیلم رو دیدین، با خیال راحت کتاب رو بخونین؛ چون صرفاً شالوده داستان مشترکه...

          
            سال ۹۵ بود شاید. در بحبوحه آزمون جامع و امتحان های دکتری، یک روز وقتی گردن‌دردم اوج گرفته بود و جز کیف کوچکی نمی‌توانستم ببرم توی مترو نصبش کردم و تصمیم گرفتم کتاب الکترونیکی بخوانم. آدم هندزفری نبودم و شنیدن صداهای اطراف برایم جذاب‌تر بود تا فلان آهنگ. بردن کتاب هم برایم دشوار بود و راه طولانی. این شد که تصمیم گرفتم به بوی کاغذ خیانت کنم و کتابخوان الکترونیکی شوم.
کتاب الکترونیکی خیلی زود از من دل برد. سادگی، کاربرد راحت و غمزه اصلی‌ش، قابلیت کتاب خواندن در تاریکی. برای من که تختم این سوی اتاق بود و کلیدبرق آن سو نعمتی بود.
اوایل هفته‌ای چند کتاب می‌خریدم. از هر کد تخفیفی استفاده می‌کردم و انباشت کتاب مجازی را هم به موازات کتاب واقعی پیش می‌بردم.
ارزان بود و در دسترس و می‌شد فونت و اندازه‌اش را تنظیم کنی. کارم به جایی رسید که گاهی می‌رفتم کتاب فروشی و مدتی نسخه واقعی کتاب‌ها را ورق می‌زدم و با « ا ... این» گفتن های مکرر همراهانم را کلافه می‌کردم.
هنوز هم خواندن کتاب الکترونیکی بزرگ‌ترین فعالیت اقتصادی ای است که انجام می‌دهم. 
امروز دیدم که دیگر حوصله گشتن در کتابفروشی را ندارم. کتاب‌های گران و کاغذهای بی‌کیفیت و موضوعات سری‌دوزی برایم جذابیتی ندارند.
تصور می‌کردم کتاب به کالایی لوکس تبدیل می‌شود. اما گویا قرار است در همین عمر باقی‌مانده زوال کتاب را ببینم.
بی سامانی و حالا نابودی ناگزیر بازار کتاب می‌ترساندم. چقدر گفتم هر چیزی چاپ نکنید. چقدر گفتم حرکت از تألیف به ترجمه اشتباه است. نمی‌دانم شاید تلاشم را برای حفظ کتاب نکرده‌ام. از جهان بدون کتاب می‌ترسم و سرم را به خواندن کتاب الکترونیک گرم می‌کنم.