کیمیا غلامی

@Baran65

12 دنبال شده

7 دنبال کننده

                      در من، منی پنهان است با خیالی درگیر...

                    

یادداشت‌ها

                کتاب رو بعد از حدود سه هفته بالاخره تموم کردم(البته طول کشیدنش به این دلیل بود که آنچنان جذبم نکرد که بخوام تمومش کنم، یکی دوباری هم قصد داشتم تحویل کتابخونه بدم و ناتموم بزارم ولی به خودم گفتم شاید جذابیتش در اواسط کتاب و یا مثل خیلی از کتابها پایان کتاب باشه بنابراین تصمیم گرفتم تمومش کنم .)کتاب رو که شروع کردم فکر میکردم قرار با یک داستان خاص روبرو بشم ولی برای من تقریبا یک داستان خنثی و سرد بود(ناگفته نماند ترجمه ضعیف هم مزید برعلت بود) .« بیگانه » داستان پوچی انسانه. یک داستان ساده ، بدون پیچیدگی و  البته بدون هیجان؛ مثل «مورسو»شخصیت اصلی ؛
ناگفته نماند اخرای کتاب تا حدودی از سردی داستان کاسته میشه  ولی بی هیجانی کل کتاب رو جبران نمیکنه.نمیدونم شاید این هم هنر البرکامو بوده که به این شیوه مساله پوچی یک انسان رو‌ بیان کنه!
این نکته رو هم بگم که داستان کتاب و این حجم از تنهایی و بی تفاوتی مورسوی بیگانه احتمالا  تا مدتها در ذهن خواننده بمونه .
و برای من این سوال باقیست که چه بر مورسو گذشته که تا این حد، تنها، سرد، بی تفاوت و بی هیجانه!؟...
(ترجمه جلال آل احمد  و علی اصغر خبر زاده مطالعه شد)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                کتابی که یقینا تا مدتها در ذهنم خواهد ماند🥺
داستان کتاب در مورد  کودکیه  که  به دلیل اینکه آمیگدال (بادام )مغزش کوچکتر از بقیه هست، از بدو تولد از درک احساسات خود و دیگران ناتوانه؛ احساساتی مثل خشم، درد و ترس براش بی معنی هستند. در حالیکه مادر و مادربزرگ یون تلاش میکن اون رو برای زندگی در جامعه آماده کنند، اتفاقی غمگین در شب تولد۱۶سالگیش  زندگیش رو برای همیشه متحول می‌کنه
ابتدای داستان که متوجه شدم یون با این مشکل(بی احساس و غیرعادی بودن)مواجه هست،  تصورم این بود قراره در طول کتاب با راههای علمی درمان این مشکل آشنا بشم. 
اما داستان، کاملا متفاوت و بر پایه ی قدرت عشق جلو می‌ره و در نهایت هم از قدرت احساس و عشق شوکه میشی ؛همون عشقی که آدم رو انسان می کنه و گاهی هم برعکس انسان رو هیولا..
از خوندن این داستان متفاوت ، جدا از  عمق غمی که در  بعضی جاهای کتاب بر قلبم نشست، لذت بردم. 
ظاهر کتاب و البته شاید داستانش اینطور برداشت بشه که بیشتر برای نوجوان ها مناسبه ولی یک شخصیتی در داستان هست به نام گون که وقتی کتاب رو می‌خونی میبینی چقدر گون در جامعه و اطرافت دیدی که به دلایلی از عشق و درک شدن به سمت هیولا شدن رفتن . بنابراین 👈 خوندن این کتاب به والدین و معلمین و بزرگترها شدیداً  توصیه میشه.


        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

                کتاب رو بعد از حدود سه هفته بالاخره تموم کردم(البته طول کشیدنش به این دلیل بود که آنچنان جذبم نکرد که بخوام تمومش کنم، یکی دوباری هم قصد داشتم تحویل کتابخونه بدم و ناتموم بزارم ولی به خودم گفتم شاید جذابیتش در اواسط کتاب و یا مثل خیلی از کتابها پایان کتاب باشه بنابراین تصمیم گرفتم تمومش کنم .)کتاب رو که شروع کردم فکر میکردم قرار با یک داستان خاص روبرو بشم ولی برای من تقریبا یک داستان خنثی و سرد بود(ناگفته نماند ترجمه ضعیف هم مزید برعلت بود) .« بیگانه » داستان پوچی انسانه. یک داستان ساده ، بدون پیچیدگی و  البته بدون هیجان؛ مثل «مورسو»شخصیت اصلی ؛
ناگفته نماند اخرای کتاب تا حدودی از سردی داستان کاسته میشه  ولی بی هیجانی کل کتاب رو جبران نمیکنه.نمیدونم شاید این هم هنر البرکامو بوده که به این شیوه مساله پوچی یک انسان رو‌ بیان کنه!
این نکته رو هم بگم که داستان کتاب و این حجم از تنهایی و بی تفاوتی مورسوی بیگانه احتمالا  تا مدتها در ذهن خواننده بمونه .
و برای من این سوال باقیست که چه بر مورسو گذشته که تا این حد، تنها، سرد، بی تفاوت و بی هیجانه!؟...
(ترجمه جلال آل احمد  و علی اصغر خبر زاده مطالعه شد)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            کتابی که یقینا تا مدتها در ذهنم خواهد ماند🥺
داستان کتاب در مورد  کودکیه  که  به دلیل اینکه آمیگدال (بادام )مغزش کوچکتر از بقیه هست، از بدو تولد از درک احساسات خود و دیگران ناتوانه؛ احساساتی مثل خشم، درد و ترس براش بی معنی هستند. در حالیکه مادر و مادربزرگ یون تلاش میکن اون رو برای زندگی در جامعه آماده کنند، اتفاقی غمگین در شب تولد۱۶سالگیش  زندگیش رو برای همیشه متحول می‌کنه
ابتدای داستان که متوجه شدم یون با این مشکل(بی احساس و غیرعادی بودن)مواجه هست،  تصورم این بود قراره در طول کتاب با راههای علمی درمان این مشکل آشنا بشم. 
اما داستان، کاملا متفاوت و بر پایه ی قدرت عشق جلو می‌ره و در نهایت هم از قدرت احساس و عشق شوکه میشی ؛همون عشقی که آدم رو انسان می کنه و گاهی هم برعکس انسان رو هیولا..
از خوندن این داستان متفاوت ، جدا از  عمق غمی که در  بعضی جاهای کتاب بر قلبم نشست، لذت بردم. 
ظاهر کتاب و البته شاید داستانش اینطور برداشت بشه که بیشتر برای نوجوان ها مناسبه ولی یک شخصیتی در داستان هست به نام گون که وقتی کتاب رو می‌خونی میبینی چقدر گون در جامعه و اطرافت دیدی که به دلایلی از عشق و درک شدن به سمت هیولا شدن رفتن . بنابراین 👈 خوندن این کتاب به والدین و معلمین و بزرگترها شدیداً  توصیه میشه.