جزئیات پست

فاطمه شاهواری

1402/05/30

خواندن 3 دقیقه
(0/1000)

نظرات

واقعا جا داشت یک تابستان ملال‌انگیز داشته باشم، اما ورودم به دنیای ادبیات مأمن شبهای تارم! شد. کلا و متاسفانه اندکی دور بودم از جهان ادبیات و غرق در جهان غیرادبیِ کتاب‌ها. تجربه بگم: چندسال پیش و جزو معدود رمان‌هایی که خونده بودم پیرمرد و دریا همینگوی بود. قشنگ یادم است کتاب را کجا تمام کردم؛ نشسته در صف رادیولوژی. عادت دارم حتی در مجامع عمومی! راحت واکنش خودم رو نشان بدهم، کتاب تمام شد، اوف‌کنان و دست بر سر گذاشته سر بر دیوار پشت سرکوباندم. چند نفری نگاهم کردند و لبخندهای از سر رقت و همدردی‌شان در ذهنم حک شده. به نظرم اگه استرس می‌داشتند همین لبخند براشون نجات‌بخش شد. تجربه بزرگی نبود، ولی به هرحال بود! 
2
چقدر جالب بود:') اینو گفتید(مجامع عمومی) یاد خاطرات کتاب خواندنم در مترو و بی‌آرتی افتادم، حتما درباره‌اش می‌نویسم بعدا. 
به نظرم باید جالب باشه این ژانر از خاطرات! 
اسب

1402/06/26

ادبیات نجات‌بخش فقط خواندن «بوبن» در شلوغی ایستگاه دروازه دولت :)
1
:)))) کتاب در مترو>>>> 
درود و سپاس! پست جالبی بود.   من چندین کتاب پی دی اف داستان داخل گوشی دارم و بعضی جاها مثل منزل باجناق، البته وقتی هنوز از سر کار نیامده (ما ساعت ۷ می رسیم و ایشون ساعت  ۸.۳۰ می رسند)، یا منزل بعضی فامیل ها که باید برویم و شوربختانه من هیچ همنشین و هم صحبتی ندارم؛ کتاب می خوانم و آی می چسبد که نگو و نپرس!
همینطور در صف انتظار خرید و آرایشگاه و ... که وقت های مرده زیاد است، معمولا کتاب می خوانم.
1
سلام خیلی راهکار خوبیه کتاب خوندن در اینجور مهمونی‌ها. سلامت باشید.