بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

درخت انجیر معابد

درخت انجیر معابد

درخت انجیر معابد

3.7
6 نفر |
4 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

14

کتاب درخت انجیر معابد، نویسنده احمد محمود.

لیست‌های مرتبط به درخت انجیر معابد

یادداشت‌های مرتبط به درخت انجیر معابد

            این کتاب را باید در دو ساحت بررسی کرد.

نخست خود کتاب است که با داستانی جذاب و قلمی گیرا ما را پایبند خود می‌کند. فضا گاهی میل به سورئال شدن پیدا می‌کند و همین امر به نظر بنده از نقاط قوت کتاب است که ما را پای داستان می‌نشاند. شکل گیری داستان حول محور درخت انجیر معابد فضا را متفاوت کرده است.
این اثر روایت‌گر قصه خانواده‌‌ای و میراث به جامانده از آن خانواده است. شخصیت‌ها بسیار جذاب هستند و داستان هم به خوبی پیش می‌رود. خواندن این کتاب واقعا لذت بخش است.

اما ساحت دومی که کتاب باید در آن ساحت بررسی شود، روایتی است که در زیر پوسته‌ی داستان روایت می‌شود. وقایع و شخصیت‌ها قابل تطبیق با وقایع تاریخ معاصر ایران است و احتمالا نگارنده این مفاهیم را هم مدنظر داشته است؛علی الخصوص در قسمت پایانی کتاب که جماعتی مسخ شده به رهبری فردی مقدس‌نما دست به تغییر بزرگان خود می‌زنند.(الله اعلم)

خلاصه که کتاب به عنوان یک اثر ادبی، فوق العاده‌ است‌‌؛ اما اگر از قصه‌‌ی زیر متن کتاب اذیت می‌شوید آن را نخوانید. البته که آنچه گفته شد برداشت شخصی بنده است و ممکن است از نظر سایر مخاطبان اثر درست نباشد، اما هر اثری یک موجود زنده است و هر کس می‌تواند برداشت شخصی خود را داشته باشد.
          
درخت انجیر
                درخت انجیر معابد؛ داستانی که شاید در نگاه نخست زندگی‌نامه‌ی خانواده‌ی آذرپاد باشد اما در واقع ماجرای همه‌ی مردم و همه‌ی زمان‌هاست.
شاید بتوان  شروع داستان را لحظه‌ی مرگ اسفندیارخان آذرپاد دانست؛ اگرچه نویسنده گاهی گریزی به زمان زندگی او نیز می‌زند اما همه‌ی ماجراها از جایی آغاز می‌شود که ارباب بزرگ شهر می‌میرد و جای خود را به مهران‌خان می‌دهد. مهران نماد مدرنیته و تجددخواهی است. او با هدف و برنامه‌ریزی به افسانه، همسر اسفندیار، نزدیک می‌شود و با او ازدواج می‌کند. از او برای اداره‌ی ارثیه‌ی خانواده وکالت می‌گیرد و سپس همه‌ی زمین‌هایی که میراث فرزندان اسفندیار بوده را به نام خود سند می‌زند. این آغاز پایان خانواده‌ی آذرپاد است. کیوان، پسر کوچک خانواده، به پاریس می‌رود و هرگز باز نمی‌گردد. فرزانه، دختر اسفندیارخان، خودکشی می‌کند. عمه تاج‌الملوک همه‌ی جواهرات خود را می‌فروشد و به همراه برادرزاده‌اش، فرامرز، به آپارتمانی اجاره‌ای نقل مکان می‌کند. فرامرز، فرزند بزرگ اسفندیارخان، به پوچی کامل رسیده است. هیچ باور و هدف مشخصی ندارد. در داستان نه قهرمان است و نه پادقهرمان. فرامرز کلاه‌بردار و دزد و رشوه‌خوار است و برای رسیدن به اهدافش به هر کاری دست می‌زند. عمه تاج‌الملوک نیز شخصیتی پر از عقده و خلاهای درونی تصویر می‌شود که کنجی نشسته و با حسرت به روزهای خوش گذشته می‌نگرد. در این میان ده‌ها شخصیت فرعی هم هستند که هر کدام به سهم خود در پیشبرد داستان نقش دارند.
همه‌ی ماجراها از درخت انجیر معابدی آغاز می‌شود که مردی ناشناس از بنگال آورده و کاشته است؛ درختی که اگرچه نامرغوب و رو به مرگ است اما برای مردم جنبه‌ای مقدس پیدا کرده و محور اصلی زندگی آنان شده است. مردم شهر همه‌ی نیایش‌ها و دردهای خود را به درخت می‌گویند. مراسم‌های آیینی برگزار می‌کنند. قربانی می‌دهند و با واژگان و سرودهایی که هیچکس معنای آن‌ها را نمی‌داند یکپارچه می‌شوند و دعا می‌کنند. این همان نقطه‌ایست که داستان درخت انجیر معابد را از زمان و مکان فراتر برده است. 
درخت انجیر معابد داستان جامعه‌ایست که شتابان به سوی مدرنیته و پیشرفت می‌رود اما مردم آن هنوز توانایی پذیرش این شیوه‌ی نوین زندگی را ندارند و به سختی به باورهای دینی و خرافات چسبیده‌اند. مدرنیته به سرعت در جامعه گسترده می‌شود. مدرسه، فروشگاه، برج و کتابخانه می‌سازد. تعاونی‌های گوناگون شکل می‌گیرد. شکل کسب و کارها دگرگون و بساط ارباب و رعیت برچیده می‌شود. مردم هم اگرچه هنوز عمیقا به مقدساتشان معتقدند اما کم‌کم با جامعه‌ی جدید همراه می‌شوند. آن‌هایی که پیشتر برای بهبود بیماری خود را به درخت می‌بستند اکنون به درمانگاه می‌روند و پزشکان را از برکات درخت می‌دانند. باغ و خانه‌هایشان را برای پیش‌خرید آپارتمان می‌فروشند و فرزندانشان را به مدرسه می‌فرستند. لباس پوشیدنشان دگرگون می‌شود اما درونشان هنوز همان است که بود.
همه‌ی این تعارض‌ها زمانی اوج می‌گیرد که فرامرز خودش را به شکل مرشدی پیر درمی‌آورد و پس از سال‌ها به شهر بازمی‌گردد تا از مهران انتقام بگیرد. مردم بی‌آنکه او را بشناسند پیرامونش گرد می‌آیند و سخنش را بی‌تردید می‌پذیرند. همراه او کلماتی بی‌معنا را تکرار می‌کنند و به خیال آن که ذکر می‌گویند منقلب می‌شوند. برایش قربانی می‌کنند و روزها چشم به راه می‌مانند تا بتوانند به نزدش بروند و خود را به دیدارش تبرک کنند. در این گیرودار است که درخت انجیر معابد هم به‌طور غیرطبیعی رشد می‌کند و ریشه‌هایش را در همه‌جا از جمله کتابخانه و مدرسه می‌گستراند. اکنون زمان آن است که جنگ خونین درگیرد!
آنان که هشیارترند به سرپرستی آموزگار مدرسه تبر برمی‌دارند و به ریشه‌های درخت می‌زنند تا راه مدرسه را بگشایند و کسانی که پایبند سنت‌ها هستند پشت مرشد دروغین به راه می‌افتند و به جنگ مدرنیته‌ی خرافه‌ستیز می‌روند. تندیس مهران را که نماد تجددخواهی است سرنگون می‌کنند و او را در اتومبیلش به آتش می‌کشند. سرانجام فرامرز که نمادی از حیله‌گری و امتداد سنت و خرافه است دوباره به شکل و جایگاه پیشین بازمی‌گردد و بر پیشرفت جامعه پیروز می‌شود.

آخرین قسمت کتاب سورئال‌ترین و در عین حال واقعی‌ترین بخش داستان است. در این بخش با زبان نمادها سرنوشت جامعه‌ای که ظرفیت‌های درونی پیشرفت را ندارد اما ظاهرش مدرن می‌شود به تصویر کشیده شده است. سرنوشت گریزناپذیر چنین جامعه‌ای دودستگی، نبرد داخلی، انقلاب و سرانجام نابودی است.
مردم داستان درخت انجیر معابد ظاهری مدرن دارند. همه‌ی آن‌ها از مزایای پیشرفت جامعه بهره می‌برند اما هنوز نتوانسته‌اند با ذهن خودشان کنار بیایند. پیروان درخت انجیر معابد سرانجام مدرنیته را پس می‌زنند  حتی اگر به بهای نابودی خودشان باشد. بردگی اربابان را می‌پذیرند چون در ذهن‌هایشان برده هستند؛ برده‌ی خرافات و زر و سیم اربابانی همچون آذرپادها.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            حسین سناپور:
در رمان درخت انجیر معابد (احمد محمود) هم چیزی حدود دویست صفحه از داستان به گمانم به کل زائد است؛ آنجا که شخصیت اصلی شهرش را ترک می کند و به شهری دیگر می رود و در آنجا مطبی باز می کند تا مردم را مداوا کند و پولدار شود. این صفحات طولانی که قرار است فقط پخته گی یا آموزش اجتماعی شخصیت را نشان مان دهد، می توانست درست مثل بخش دیگری حذف شود که شخصیت سال ها در هند یا جای دیگری به یادگیری علوم خفیه و ذهن خوانی و اینطور کارها گذرانده، تا سپس با پخته گی در این کارها برای انتقام از مردم شهرش بازگردد.
این دوران یادگیری و آموزش این بار در رمان از طریق نمایش توانایی های او برای ما ساخته می شود و نه نشان دادن کل سال ها و آموزش هایی که او دیده. درواقع در این سالها کشمکشی وجود نداشته و هرچه کشمکش هست، در همین شهر خود شخصیت اصلی است. 
در نتیجه آن چه به شکل گیری مسئله ی شخصیت و حل اش مربوط می شود، در همین جا است، و نوشتن از جایی و شرایطی دیگر، بی مورد و زائد است.
اگر درک من از این رمان درست باشد، می توانم نتیجه بگیرم که طرح این رمان اشکال دارد، و باز این نتیجه گیری ام را ادامه بدهم و برسم به این که شاید نویسنده ی بزرگ روزگارمان به خاطر نداشتن خلاصه يا طرح روشن، چنین صفحات زائدی را به رمانش تحمیل کرده است. طبعا با کمی دقت حتا در رمان های مشهور هم می توان صحنه ها و صفحاتی را پیدا کرد که فقط به دلیل زیبایی آن صحنه، یا نثری که نویسنده در آن به کار برده، یا نکاتی مانند اینها، به رمان تحمیل شده اند.


بر خلاف نظر آقای سناپور که در کتاب "یک شیوه برای رمان‌نویسی" آمده من گمان میکنم حدودا 100 صفحه ای که پس از فرار فرامرز بدون حضور او میگذرد در این رمان اضافه و خارج از طرح است. بی شک این اثر حول شخصیت قهرمان شکل گرفته و وقتی قهرمان از صحنه خارج میشود باید پرده ها را کشید. واقعا در آن فراز رمان هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و مدام مشغول تماشای گپ و گفت خاله زنکی عمه تاجی با زنهای دیگر هستیم.

از این حرفها در مورد ساختار بگذریم. این اثر رمانی است در نقد خرافه پرستی. آیا دین هم قاطی خرافه پرستی دارد نقد میشود؟ البته که خیر! چرا؟ چون نمایندگان دین تا صحنه های آخر در اثر غایب هستند. هیچ روحانی و کشیش و عالم دینی در رمان نیست الا آخر رمان که زد و خورد بین خرافه پرستها و طرفداران علم و تحصیل بالا میگیرد و اینجا طلاب و دانش آموزان و فرهنگی ها در یک صف هستند. 
با این حال دو سه بار کلمه "توسل" از زبان خرافه پرستها مطرح میشود و میگویند متوسل شدن ما به درخت انجیر از این باب است که درخت را وسیله توسل میدانیم. اعتقاد به توسل خاص شیعیان است و منحصر در چهارده نفر. محمود دارد خود مفهوم توسل را نقد میکند؟ نمیدانم! اما خب این که توسل از محور خودش خارج بشود و عوام به هر چیز نامربوطی متوسل بشوند البته هست و رایج هم هست و همین الآن هم در اقصا نقاط کشور میشود بی شمار از این درختهای مثلا مقدس یافت که از بس مردم تریشه و دخیل بهشان بسته اند رنگارنگ شده اند.

یک محور دیگر اثر البته جنگ با سرمایه داری است که نماینده اش مهران شهرکی است که متاسفانه تقریبا غایب است و دو سه خط دیالوگ هم در این جلد ندارد. اما میبینیم که او در آتش خرافه پرستی مردم میدمد.

به هر حال خیلی رمان خوبی بود و قطعا یکی از بهترین رمان های تاریخ ادبیات ماست. مخصوصا در فضایی که اهالی ادبیات ما نسبت به میراث غرب بدبین بوده اند و هستند این که نویسنده ای متوجه شرق بشود و خرافه پرستی و علوم غریبه وارداتی از هند را نقد کند خیلی جالب و قابل تامل است.