بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

دارالمجانین

دارالمجانین

دارالمجانین

3.8
33 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

23

دارالمجانین سومین اثر داستانی از جمالزاده است که در سال ۱۳19 نوشته شده.

لیست‌های مرتبط به دارالمجانین

یادداشت‌های مرتبط به دارالمجانین

            نقد یک رمان، با/در رمان

معمولا با داستان‌هایی که اتفاق‌های داستانی را برایم تعریف می‌کنند تا نشانم بدهند، میانه‌ی خوبی ندارم. اما استثنائا از رمان پر از تعریف و صفتِ جمالزاده خوشم آمد. جمالزاده را یک قصه‌گویِ زِبِل می‌دانم که گرچه در حوزه داستان‌ و رمان‌ ایرانیِ مدرن جزء اولین‌هاست و ضعف‌های عناصرِ داستانی هم کم و بیش در اثرش دیده می‌شود، اما من نثرِ داستانی‌اش را می‌پسندم؛ خصوصا دارالمجانین که یک قصه‌ی شکستِ عشقیِ به ظاهر ساده است که آن را با موضوعاتِ عمیق علمی و فلسفی مثل «فلسفه‌ی اعداد و ارتباط آن با وحدانیت خدا» و «عاقل و مجنون و مباحثه پیرامون این سؤال که «آیا دیوانگان زندگی سعادت‌مندتری نسبت به عاقلان دارند؟»» عجین کرده. این موضوعات را چنان در دیالوگ‌های شخصیت‌هایی که ساخته، آورده، که می‌فهمی داری نثری گُنده‌تر از داستان می‌خوانی، اما داری لذت دوچندان هم می‌بری.
شاید اهمیتِ دارالمجانین، پرداختش به صادقِ هدایتِ شهیر باشد. هدایتعلی‌خان، یکی از شخصیت‌های تیمارستان یا همان دارالمجانینِ داستان است. چنان با آب و تاب این شخصیت را برای خواننده باز می‌کند که اگر کسی کمترین شناختی نسبت به هدایت داشته باشد، می‌داند که دارد چه کسی را وصف می‌کند. البته با گذاشتنِ لقبِ «بوفِ کور» رویِ این شخصیت، دیگر کار را تمام می‌کند. و جالب است که بخشِ زیادی از داستان را گپ‌وگفتِ راوی که به نظر خودِ جمالزاده است، با هدایتعلی‌خان تشکیل داده است. و این را هم بگویم که بعضی‌ جاها در گفت‌وگو مغلوب می‌شود و بعضی اوقات هم غالب. ولی هرچه هست این رمان که بعد از بوف کور نوشته شده، به نوعی نقدیِ بر بوفِ کور هم محسوب می‌شود. یعنی نقدِ یک رمان با یک رمان. و این شاید ابتکاری باشد از جمالزاده. جمالزاده‌ای که در این رمان فهمیدم عجیب به اشعار کلاسیک ایران هم مسلط است.
و از اینکه این رمان را در طاقچه به صورت الکترونیک خواندم، راضی هستم.
          
            .

حتی هنوز هم یکی از راه‌های دیده‌شدن در ادبیات داستانی و حتی فراتر از ادبیات، صحبت‌کردن از صادق هدایت است، به‌ویژه در اثری داستانی. ردخور ندارد که نویسنده حلواحلوا می‌شود و اگر بر عرش ننشیند، جایش در صدر مجالس محفوظ است. به‌ویژه اگر متن در رابطه با «بوف کور» باشد که بینامتنیت و ساختارگرایی و پساساختارگرایی و هزار النگ‌دولنگ دیگر می‌آید وسط و همه‌جور آفرین و مرحبایی به خیک صاحب سطور بسته می‌شود که آن سرش ناپیداست. مهم هم نیست که نویسنده از چه منظری و با چه وزن و غنایی سراغ «بوف کور» می‌رود، فقط یادی بکند به عظمت یا خوشی یا شکوه یا دقت یا ظرافت یا عمق یا مجیز و شبه‌مجیز دیگری، به قدر دیدن کافی است. اما اگر هوس کند که به پروپاچۀ حضرت هدایت بپیچد یا ذهن علیلش برود سمت نکته‌ای و اشارتی، پروندۀ روز حساب صاحب نوشته همین دنیا پیش چشمش می‌آید. دیگر طعنه و کنایه که جرم‌بودنش محرز است و عقابش به تأخیر نمی‌افتد. 
این می‌شود که متن مهمی چون دارالمجانین «محمدعلی جمال‌زاده» نادیده انگاشته می‌شود؛ چون قصه جنون نویسندۀ رؤیاهای جماعت مذکور را گفته و حد ادب و خضوع را رعایت نکرده است. دیگر کسی از بینامتنیت صحبت نمی‌کند، آن هم در 1319. کسی به ساخت شخصیت هدایت در آن اهمیت نمی‌دهد؛ خرده گرفته خب. کسی به‌به و چه‌چه به ناف جمال‌زاده نمی‌بندد؛ جسارت کرده مردک. درحالی‌که نویسندۀ دارالمجانین به هدایت کار نداشته، یا صرفاً به او کار نداشته و مرز بین عقل و جنون را می‌کاویده است. هدایت و ادبیات و در کل روشن‌فکری هم یکی از درهای ورود به دیوانگی است، یک درش هم ریاضیات است، یک در مهمش طب، و همین‌طور مدیریت و غیره. جمال‌زاده به خود جنون کار دارد و البته یکی از مهم‌ترین اشکال‌هایش را در هدایت‌مآبی می‌جورد. اما نه به‌قصد انتقام که برای تحلیل. می‌خواهد همه را به پرسش بگیرد؛ دیوانه کیست؟ عاقل کیست؟ فرق آنان که بیرون دارالمجانین زندگی می‌کنند با آن‌ها که درون آن محبوس‌اند، چیست؟ چه رابطه‌ای بین ادعای عاقل‌بودن، واقعیت عاقل‌بودن و حقیقت عاقل‌بودن هست؟ معیار اصلی عاقلی، سخن است یا عمل؟ در ذهن است یا با رفتار خودش را نشان می‌دهد؟ چه کسی آن را تشخیص می‌دهد و چگونه رفع می‌شود؟ همۀ این‌ها هم در قالب شخصیت‌های داستانی پی گرفته می‌شود، اما کسی به روایت او از دیوانگی و مرزهای باریک آن با حیطۀ سلامت عقل اهمیت نمی‌دهد؛ چون روایت هدایت در آن نوعی اهانت به جریانی بزرگ در ساحت ادبیات و اندیشه محسوب می‌شود. 
اما آیا می‌توان به این راحتی پذیرفت که جریانی خاص در ادبیات، در بیش از هفت‌دهه، چنان قدرتمند جلوی برآمدن هرنگاه مخالفی را گرفت و اجازه نداد اثر درخوری منتشر شود؟ به عبارت دیگر، اگر دارالمجانین چنان اثر قدرتمندی است که توانسته از افق «بوف کور» فراتر برود و هدایت را در بستر ایران پس از مشروطه واکاوی کند، هیچ‌راهی پیدا نشده که جامعه به ارزش کار جمال‌زاده پی ببرد و صدای مخالف هدایت هم پس از چند دهه شنیده شود؟ درست است که حامیان هدایت از هیچ‌کاری برای بادکردن او فرو نگذاشتند و هرطرفندی را برای بر صدر ماندن آن به کار بستند، اما آیا واقعاً دارالمجانین هم پرمایه بود؟ تمهیدات نویسنده برای ورود به دنیای خطیر نقد هدایت چیست؟ واقع امر آن است که با همۀ خلاقیت‌های جمال‌زاده در این رمان و با وجود شیرینی نثر خاص او، بی‌مبالاتی نویسنده در طراحی پیرنگ و شخصیت‌های داستان و بی‌دقتی در به‌کاربردن عناصر مهم روایت، باعث شده که دارالمجانین در سطحی پایین‌تر از بوف کور بنشیند و چیز دندان‌گیری در دست خوانندگان ایرانی نگذارد. اگر این کتاب گنجه، گنجی بود و انبانش از درایت روایت جنون پر می‌شد، دنباله‌روهای هدایت به این راحتی از پسِ تدفین او برنمی‌آمدند. اگر کار، غنای درونی داشت و بر خویشتن استوار بود، گذر طوفان‌های سیاسی و تشکیلاتی در دهۀ بیست نمی‌توانست او را حذف کند و تاریخ را به‌گونه‌ای بنویسد که انگارنه‌انگار جمال‌زاده‌ای هم وجود داشته است. ورود نویسنده به صحنه‌ها و خروج از آن‌ها شلخته است و شخصیت‌ها سر جای اصلی خود برای بیان داستان نایستاده‌اند. می‌آیند و می‌روند و در کلیت جریان اصلی داستان، کاری هم از دست‌شان بر نمی‌آید. حتی باید گفت که پایان‌بندی رمان نشان می‌دهد که جمال‌زاده مسیری غیر از آنچه هدایت در دهۀ بیست پیموده، در نظر ندارد. شخصیت اصلی او هم در آن دنیای فراخ، سر از زندانی بزرگ در می‌آورد و هردری را که می‌کوبد، یا با بی‌اعتنایی روبه‌رو می‌شود یا دست رد به سینه‌اش می‌زند. او هم شخصیت اصلی را که نه می‌خواست دیوانه باشد و نه دلش می‌خواست به‌عنوان دیوانه شناخته شود، در زندان رها کرد تا با افکار مالیخولایی خویش تنها باشد و عذاب بکشد. جمال‌زاده هم چندان عقب‌تر از هدایت نایستاد و روزنۀ امیدی، واقعاً روزنه‌ای در حد سر سوزن که نور امید را بتاباند، در عالم نیافت. او به خودکشی یا صحنه‌های نومیدکنندۀ «بوف کور» نرسید، ولی آخر سر هم نتوانست گلی به سر و روی ادبیات داستانی بزند و داستان سیاه فارسی تا به امروز چرک و تیره خلق شد و عموماً جذابیتی از خود نشان نداد. چه انتظاری از خوانندگان بوده که امیدی به آینده داشته باشند؟ ملتی که دو نویسندۀ اصلی آغازکنندۀ داستانش نداند با شخصیت اصلی چه بکند، یکی او را به سمت گور برده و دیگری وی را در زندان حبس کرده‌، چه محملی می‌توانسته برای اندیشیدن به وضعیت خود و مهم‌تر از آن فکرکردن به آینده در دماغ بپروراند. اگر جمال‌زاده موقعیت بکر دارالمجانین را درست ساخته بود و بنای روایتی سر و شکل‌دار را می‌گذاشت، حتماً عیار کارش مشخص می‌شد و پس از چند دهه سرکوب توسط یاران هدایت، گوهر خویش می‌نمود و جایگاه خویشتن را در ادبیات پیدا می‌کرد.
          
حسین

1402/03/06

                یکی از لذت‌بخش ترین کتاب‌هایی که تابحال خوانده‌ام.
اطناب لذت بخش بحث میان شخصیت ها و رفت و برگشت کلامی بین این ها و تک بیت هایی که رد و بدل می‌شود حقا برای من لذت‌بخش بود.
عجیب اینکه حقا اسم کتاب برازنده است و داستان، از بیخ و بن دارالمجانین و دیوانه خانه ایست و همه به جز بلقیس مجنون اند!
آن از پدر محمود که به می سجاده رنگین می کرد، آن از عموی محمود که به آن خست و لئامت، زر انبار می‌کرد، آن از رحیم که دیوانه اعداد بود، آن از شاباجی که جنون آمیز  معتقد به اجنه و جادو و جنبل بود. آن از پدر رحیم که دیوانه وار در تمام عمر جز حسابداری و کار این و آن کردن، هیچ نکرده بود و خود نیز معتقد به اتلاف عمر بود، آن از دوست محمود، دکتر یکتا که جنون دریا داشت و آخر به قلزم حیرت رهسپار شد، آن از خود محمود که عاشق بود و بین عشق و جنون چندان فرقی نیست، آن هم از مدیر و آن هم از دکتر دارالمجانین که هر دو دیوانه بودند.
فقط عجب است که چرا این کتاب مجوز چاپ نمی‌گیرد!
چه چیز غریب و عجیبی در این کتاب هست که اجازه چاپ نمی‌گیرد!
شاید هم مجوز چاپ دارد و آن پیرمرد خیابان انقلاب مرا گول زد تا نسخه طبع سنگی اش را به من بفروشد 😅
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            برای شناخت این اثر باید از دو جنبه لااقل آن را با بوف کور مقایسه کرد. یکی از لحاظ شکل و قالب و دیگری از لحاظ محتوا و جهان داستانی
از لحاظ شکل این اثر با این که چند سال بعد از بوف کور منتشر شده ولی متعلق به ذهنیتی قدیمی تر از بوف کور است. تطابع اضافات و جملات به هم پیوسته و روده درازی در توصیفات و اغراق در تشبیهات وپرگویی و پرچانگی شخصیت ها همه نشان میدهند که جمالزاده نمیخواسته یا نمیتوانسته به ایجازی که بوف کور به آن پایبند است پایبند باشد. 
اصلا دوست ندارم در این مورد ارزشگذاری بکنم و بگویم کدام شیوه برتر بوده. نثر بوف کور خیلی شسته رفته تر است که برای همان جهان داستانی مناسب است و نثر دارالمجانین پر شاخ و برگ ورنگارنگ است که برای همین جهان داستانی مناسب است. اتفاقا دوست دارم شما را به این نکته متذکر بشوم که چه بسا جمالزده دوست داشته جلوی از رونق افتادن این جهان داستانی و زبانی را بگیرد. وقتی با این دید به نثر شنگول و شیرین دارالمجانین بنگرید که ادامه نثرپر شاخ و برگ جمالزاده در یکی بود یکی نبود هم هست از شیرینی این نثر و قدرتش لذت می‌بریم و من واقعا این نثر را دوست داشتم
اما از لحاظ درونمایه این اثر به شکل پررنگی در نقد و تقابل با جهان فکری و داستانی هدایت در بوف کور نوشته شده و اشارات روشنی به این تقابل وجود دارد:
 "نقل از نوشته های هدایت علی خان که خود را «بوف کور» می خواند و در دارالمجانین به «مسیو» مشهور شده بود: «زندگی من، به نظرم، همان قدر غیر طبیعی و نامعلوم و باور نکردنی می آید که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم!"
و
 
 "چنانکه مکشوف خاطر عاطر شاهانه می باشد و بر خاطر انقیاد مظاهر شما نیز پوشیده نیست. در بین جماعت دیوانگان جنون بنیانی، که در آن بیمارستان به دست حمایت و مراقبت شما سپرده آمده اند، از همه پلیدتر نابکارتر جوانکی است هدایت علی نام که بجز اغوا دیگران ذکر و فکری ندارد و امید است که نام زشتش از صفحهی گیتی محو و نابود باد. با صورتی لوس و سیرتی منحوس خود را به «بوف کور» مشهور و بوف بی گناه را | سرافکنده ی ابد و ازل ساخته است."
و
 
 "در میان این جمع، خوش وقت واقعی باز همان «بوف کور» است که از قرار معلوم پیش از آن هم که دیوانه بشود، غم موجود و پریشانی معدوم نداشته است و به قول خودش از همان وقتی که دندان عقلش هنوز درنیامده بود، لاقیدی و بی فکری را با شراب قزوین در جام ریخته و لاجرعه به سر کشیده است و غم و غصه و نام و ننگ را زیر پاشنه ی کفش له کرده و یک تف هم رویش انداخته است"

به گمانم حرف جمالزاده این است که هدایت دریچه جهانی را گشوده است که ما را نهایتا در دارالمجانین محبوس می‌کند در حالی که زندگی واقعی آن بیرون در جریان است. همان طور که محمود شخصیت اول داستان به چاهی می‌افتد که هدایتعلی خان یا همان موسیو برایش کنده و وقتی به خودش می‌آید که دیگر دیر شده و راه خروج از دارالمجانین بر او بسته است.