مفید در برابر باد شمالی

مفید در برابر باد شمالی

مفید در برابر باد شمالی

دانیل گلاتائر و 1 نفر دیگر
3.9
21 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

7

ناشر
ققنوس
شابک
9789643119669
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1396/12/21

توضیحات

        
آیا مکانی امن تر از فضای مجازی برای فرار از دلتنگی ناشی از روزمرگی وجود دارد؟لئو لایکه ایمیل هایی از غریبه به نام امی روتنر دریافت میکند و از روی ادب جواب میدهد.از آن جایی که امی خود را مجذوب حس میکند .به لئو جواب میدهد.بعدها لئو اعتراف میکند:امی عزیز،من به شما علاقه مندم اما می دانم که این علاقه مندی بیهوده و محال است.پس از اندک زمانی امی اعتراف میکند:سطور شما و قافیه بندی های من مردی را پیش رویم مجسم میکنند که احساس میکنم واقعا وجود دارد.
به نظر میرسد اولین ملاقات حضوری فقط به زمان است.اما این سوال آنچنان هردو را به دلشوره می اندازد که مدتی مردد از جواب دادن به آن طفره می روند.آیا ایمیل های مملو از عشق که فرستاده دریافت و ذخیره شده اند به ملاقات و آشنایی حضوری منتهی خواهند شد؟
و در این صورت بعدش چه میشود؟...

      

لیست‌های مرتبط به مفید در برابر باد شمالی

یادداشت‌ها

هانیه

هانیه

1400/9/12

          داستان از جایی آغاز می‌شود که امی روتنر تصمیم می‌گیرد اشتراک مجله‌اش را از طریق ایمیل لغو کند اما طی یک سهل‌انگاری، یک حرف را اشتباه تایپ می‌کند و ایمیلش به جای دفتر مجله‌ی لایکه به میل باکس لئو لایکه راه پیدا می‌کند. لئو لایکه پژوهشگر فلسفه‌ی زبان است که به تازگی از رابطه‌ای عاطفی بیرون آمده و امی زنی متاهل با دو فرزندخوانده که زندگی آرام و رضایت‌بخشی دارد، اما این ایمیل تکانی اساسی به روند یک‌نواخت روزمره‌های امی می‌دهد.

قالب مفید در برابر باد شمالی ایمیل است. ما فقط نوشته‌های دو شخصیت اصلی برای هم را می‌خوانیم و بر خلاف دیگر کتب، در این کتاب هیچ گاه با واگویه‌های ذهنی لئو یا امی مواجه نمی‌شویم، هیچ چیز بیشتر از اطلاعاتی که این دو نفر به یکدیگر می‌دهند دستمان را نمی‌گیرد. در ابتدا این نوشتار به نظرم کمی لوس (!) آمد اما بعد منصفانه قضاوت کردم و دیدم که این مدل هم به خوش‌خوان و روان شدن متن کمک به سزایی کرده و هم خواننده را مجبور به توجه به تاریخ، ساعت و امضای پای ایمیل‌ها. در ترجمه‌ی خانم شهلا پیام (+فکر نمی‌کنم ترجمه‌ی دیگری موجود باشد.) همه‌ی نامه‌ها لحنی رسمی دارند و دو طرف با شناسه افعال جمع یک دیگر را خطاب قرار می‌دهند در حالی که از رابطه‌ی نسبتا گرم - و در عین حال محترمانه‌ی – امی و لئو این طور انتظار نمی‌رود! از طرف دیگر دنیل گلاتائور، نویسنده‌ی کتاب، روزنامه‌نگار است و فکر می‌کنم حرفه‌اش بر نگارش کتاب اثر مثبت چشم‌گیری گذاشته؛ کلمات با وسواس انتخاب و چیده شده‌اند تا به بهترین نحو احساسات کارکترها را نشان دهند، آن قدر که حتی این وسواس بعد گذر از فیلتر ترجمه هم مشهود است.

بخش عمده‌ی بار داستان مفید در برابر باد شمالی بر عهده‌ی خواننده گذاشته شده. مولف در هیچ کجای اثرش «قصه»ای را روایت نمی‌کند، مخاطب است که قصه را می‌سازد، قضاوت می‌کند که تمام ماجرا عشق است یا خیانت، خوب است یا بد، او ست که فضای خودش را می‌سازد و جورچین را به کمک تکه‌های محدودی که نویسنده در اختیارش قرار داده کامل می‌کند؛ پس چیزی که من از این کتاب می‌فهمم متفاوت از فهم و برداشت همه‌ی خوانندگان دیگر می‌شود. یک پوئن مثبت خیلی گنده!

+ما دیگر نمی‌دانیم چه باید برای هم دیگر بنویسیم. ما دیگر نمی‌دانیم اصلا برای چه به هم بنویسیم. و یک وقتی بعدها در مترو یا کافه‌ی شهر با هم رو در رو خواهیم شد و سعی خواهیم کرد هم دیگر را نشناسیم یا نگاهمان را از هم بدزدیم، سریع رویمان را برخواهیم گرداند. از خودمان شرمنده خواهیم شد که چه به سرمان آمده و چه از ما باقی مانده. هیچی. دو تا آدم از هم غریبه با گذشته‌ای مشترک و درخشان، که بی‌شرمانه خود را با آن گول زده بودند.

پ.ن: جست و جو کردم و دیدم کتاب اولین بار با عنوان «مقابله با باد شمال» توسط خانم مهشید میر معزی ترجمه شده.
        

10

        اخرش منتظری چیزی بشه ولی هیچی به هیچی بد نیست ولی خیلی ارزش نداره و ترجمه ام روان نیست

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          از جلسه که بیرون اومدم، از کنار یک کتابفروشی رد شدم. با اینکه خیلی پول نداشتم، گفتم بگذار بپرسم کتابی که حمیده و سهام پیشنهاد دادن رو دارن یا نه؟ رفتم، پرسیدم، داشتن. به هیچ چیز دیگه‌ای نگاه نکردم. کتاب رو خریدم و اومدم بیرون. سوار تاکسی شدم و چون کتاب توی کیفم جا نمیشد و دستم بود، شروعش کردم. از صفحه اول، چسبیدم بهش. بعد صفحات بعد... و همینطور ادامه داشت. به طوری که از ماشین که پیاده شدم، اینقدر حواسم نبود که موبایلم از روی پام افتاد کف خیابون و یکی از صفحه های کتاب هم تا شد و کلی ناراحت شدم. تاکسی بعدی هم کتاب دستم بود. و حتی وقتی پیاده شدم و یک مسیر کوتاهی رو باید پیاده میرفتم، همچنان دستم بود. رسیدم خونه و دستم بود. لباس عوض کردم و موقع نهار کنار بود و بعدش هم پا نشدم و ادامه دادم به خوندن. خوندم. قلب درد گرفتم، خندیدم، تو دلم قند آب شد، ذوق کردم، استرس گرفتم و ... و کتاب تموم شد. دویست و چهل و هشت صفحه، بدون وقفه تموم شد و انگار که .... انگار که.. . نمیدونم. خیلی غمگینم.
ممنونم از حمیده و سهام. :}
        

1