بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زیر تیغ ستارهٔ جبار

زیر تیغ ستارهٔ جبار

زیر تیغ ستارهٔ جبار

4.1
15 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

23

داستان زندگی هدا کووالی در سایۀ جنگ جهانی دوم و بعد حکومتی توتالیتر روایت می‌شود، پس به نظر باید پر باشد از مرگ و سیاهی، با این همه روایت میل به زندگی است، داستان زنی در نوسان میان بیم و امید در دل چکسلواکی آشوب‌زده؛ حسنش این است اما که به بیان تجربیات شخصی محدود نمی‌شود. راوی به قدرت کلمات واقف است و جایی می‌گوید تنها سلاح ضعفا همین کلمات هستند، از همین روست که روایتش را بی‌پرده می‌نویسد. اما ناظر بی‌طرفی هم نیست؛ خودش می‌گوید طرف زندگی ایستاده، همان ساده‌ترین ایدئولوژی، که به خاطرش از اردوگاه نازی‌ها می‌گریزد. او نشانمان می‌دهد که چگونه جنگ چهرۀ آدم‌ها را عوض می‌کند؛ اینکه چطور در پی شادمانی پایان جنگ، ناامیدی برمی‌گردد و بعد امید، همراه با شوری برای تغییر، با وعده‌های ایدئولوژی‌ای دل‌فریب، رخ نشان می‌دهد و در نهایت در این چرخۀ باطل دوباره یأس است که برمی‌گردد؛ نشانمان می‌دهد که چطور وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد روابط انسانی به حاشیه رانده می‌شود و زندگی شکلی سلبی به خود می‌گیرد، به گونه‌ای که دیگر کسی در پی چیزی نیست جز دورماندن از دردسر. هدا کووالی در واقع ما را با خودمان، در مقام انسان، رودرو می‌کند و واقعیت‌های تاریک ذات انسان را پیش‌رویمان می‌گذارد، چراکه چنان‌که خودش می‌گوید: «حرف آنهایی که می‌گفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کتم نمی‌رفت. می‌خواستم همه‌چیر را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بزک نکنم و اتفاق‌ها را همانطور که بودند در خاطر ثبت کنم. می‌خواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفاً جان سالم به در برده بودم.»

لیست‌های مرتبط به زیر تیغ ستارهٔ جبار

پست‌های مرتبط به زیر تیغ ستارهٔ جبار

یادداشت‌های مرتبط به زیر تیغ ستارهٔ جبار

اف‌.میم

1403/01/08

            یاحق

#زیر_تیغ_ستاره_جبار ، در ظاهر یک اتوبیوگرافی یا خود زندگی‌نامه #هدا_مارگولیوس_کووالی است. یک زن یهودی اهل #پراگ است که در دوران جنگ جهانی توسط آلمان‌ها به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده میشود، و داستان از فرار او از یکی از این اردوگاه‌ها و بعد تلاشش برای زنده ماندن شروع می‌شود. پس از اتمام جنگ، #چکسلواکی برای ادامه مسیر هم‌سویی با کمونیسم و #سوسیالیسم اتحاد جماهیر شوروی را انتخاب می‌کند و هدا در سراسر کتاب با بیان واقعیات دردناکی که به زعم خودش نتیجه کارآمدی حاکمیت یک حکومت توتالیتر و آرمان‌گرای مبتنی بر ایدئولوژی‌ است، به نقد کمونیسم می‌پردازد. 
کمونیسمی که همسرش را از او گرفت، او را در انزوایی عمیق و نهایت فلاکت و رنج رها کرد و پراگی که دوست می‌داشت را در اقتصادی مریض با مردمی مریض‌تر و جو مستبدانه و سرکوب‌گرانه‌ای که بویی از #آزادی و تعالی نبرده بود، فرو برد ..
کتاب برای من زوایای مختلفی داشت. از آن‌جایی که خیلی مطالعات تاریخ سیاست ندارم، روند وقایع که در #اروپای_شرقی پس از جنگ جهانی رخ داده بود با تحلیل جانب‌دارانه و زنانه از هدا اطلاعات جالبی به من داد. 
از جهت دیگر تلاش عجیبی که این زن برای مبارزه و با سیا‌هی‌های زندگی و جهانی به زعم خودش تاریک داشت، و شوق عجیب زنده‌ ماندن و زندگی کردنش در فضای مسموم کتاب، امیدبخش و قابل تقدیر بود. 
نکته بعدی کتاب برای من، هم‌ذات پنداری ناخودآگاهی بود که در ذهنم بین پراگ #کمونیسم قرن بیستم و جامعه پس از #انقلاب ایران ایجاد شد.. یک هم‌ذات پنداری که بیشتر از ایجاد حس همدردی برای من یک هشدار بود! 
یک تلنگر و فکر  به این‌که نه تنها در این اثر، بلکه در غالب کتاب‌هایی که ویژه درباره تاریخ سیاست اروپای شرقی تالیف میشوند، هدف از بین بردن باور ملت‌ها و انسان‌ها به امکان موفقیت یک حکومت مبتنی بر #ایدوئولوژی، ترسیم نهایت فلاکت و #استبداد ناشی از اندیشه و آرمان مضحک کمونیسم و برابری، با رویکردی تماما آزادی‌خواهانه و #دموکراسی مطلق که خود این رویکرد هم بوی ایدئولوژی می‌دهد، است..
مخاطب خودش را در تمام دردهای هدا شریک می‌داند، با مبارزه او مبارزه میکند، نگاه او را به تلاش بی فایدا حزب برای رسیدن به آر‌مان‌های از بین بردن شکاف طبقاتی و برابری اقتصادی می ستاید و هم‌زمان با او برابر این همه ظلم آشکار و خفقان شدیدی که موجب شکل‌گیری یک نسل مریض، ترسو، منافق و دورو، منزوی و فریب خورده، به ستوه می‌آید .. 

و این زنگ خطری ست.. زنگ خطری که لزوم تبیین مبانی و ایدوئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی را روشن میکند.. 

          
            «زیر تیغ ستاره جبار»روایت اول شخص از جنگ و سیاست است که آن اول شخص یک زن است با تمام احساس زنانه.  بی آنکه بخواهد یا تظاهر کند، هر چه روایت می کند را از منظر زنانه و مبتنی بر اصل واقع گرایی و رئالیسم بیان می کند و راوی  به دنبال برانگیختن احساسات نیست. نمی خواهد رنج را بیان کند اما مفهوم رنج را می توان در میان سطور گزارش داستانی اش احساس کرد.
روایت از سال ۱۹۴۱ و در شهر پراگ از کشور چکسلواکی  در بلوک شرق اروپا، آغاز می شود. از زمانی که نازی ها و فاشیسم سعی دارد چکسواکی را تحت سیطره هیتلر در بیاورد.
هدا مارگولیوس کووالی نویسنده و راوی داستان، روایت خود را از فرستاده شدن به اردوگاه های کار اجباری در سرزمین دیگر، آغاز می کند. او ایده ها و ایدئولوژی پیچیده ای ندارد. برای زندگی می جنگد و در میان بیم و امید در تناوب است. اما پای پس نمی کشد.
داستان پر از تصاویر بدیع و آشنایی زدایی شده است که مخاطب را به دنبال خود می کشد و مخاطب می تواند خود را معرکه پیدا کند و با راوی همذات پنداری کند زیرا همه چیز را در ساده ترین و واضح ترین حالت واقعیت خودش گزارش می دهد. بیش از آن که بخواهد واگویه کند، تصویر می سازد و بی کم کاست صحنه و میزانسن روایت را نشان می دهد.
همان گونه که پیش تر گفتم یکی از نقاط مثبت این اثر، روایت از pov زنانه و حتی مادرانه آن است. نویسنده از همان آغاز داستان سه چیز که زندگی او را  دچار تلاطم و تغییر کرده است معرفی می نماید: هیلتر، استالین و بعد امیدی که با تلاش در قلب خود روشن نگاهش داشته است.
در طول روایت راوی علاوه بر گزارش آنچه از سرگذرانده به تحلیل خود و آنچه بر اوضاع سیاسی پیرامونش گذشته نیست غافل نیست از این رو داستان جنبه سیاسی دارد و درباره ی نازی ها و خصوصا کمونیسم و اجتماع کمونیستی حرف های زیادی می زند. و تحلیل های سیاسی ارائه می دهد، اما مطالبه او « احساس آزادی شخصی» است. مانند تمام مردمی که با آن ها زندگی می کند.
دست و پا زدن برای بقا و فهمیدن و آگاهی، در یک حکومت توتالیتر که به قول راوی «برایش کار سختی نیست که مردم را نادان  نگه دارد.»
 
چیزی که بیشتر از گزارش روزهای سیاه پراگ مخاطب را جذب می کند این است که در میان این تیرگی ها راوی همواره به دنبال روزنه نور است و به خاطر امید کوله بار زندگی را به دوش خود می کشد و  پیش می رود.  
نگاه زنانه راوی گزارش بیشتری از شیوه و جزئیات زندگی می دهد. و تصویر بهتری می سازد به همین دلیل حس بیشتری را در مخاطب برمی انگیزاند.
هدا می تواند شرح دهد که سهم زن از محنت جنگ در  سوگ و رنج و مصیبت های بشری مانند اعدام در ملا عام اعضای یک خانواده در پی پناه دادن به یک فراری از اردوگاه کار اجباری، یا  حتی  دیدن کوره های آدم سوزی نازی ها، تا چه حد هولناک است.
زیر تیغ ستاره جبار، یک مستند است. گزارشی از زنان و دخترانی که رویاهای جوانی شان به دست اصحاب قدرت و حکومت نابود شد و آن ها تنها برای حفظ بقا جنگیدن و هر کسی ظرفیت تحمل بیشتری داشت، فرو نریخت و ادامه داد.
در طول روایت نشان می دهد که چگونه ایدئولوژی یک مکتب بر کرامت و ارزش های وجودی انسان ها برتری داده می شود و فردیت و آزادی شخصی را به حاشیه می کشاند.
« حرف آن هایی که می گفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کتم نمی رفت. می خواستم همه چیز را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بزک نکنم و اتفاق ها را همانطور که بودند در خاطر ثبت کنم. می خواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفا جان سالم به در برده بودم.»
          
            #زیر_تیغ_ستاره_جبار:داستان یک زندگی در پراگ ۱۹۴۱-۱۹۶۸(هِدا مارگولیوس کووالی).

در کمال تاسف باید گفت که کتاب زیر تیغ ستاره جبار یک داستان واقعی است؛ زندگی‌نامه‌ای خودنوشت که نویسنده‌ی آن، هِدا مارگولیوس کووالی از خاطرات تلخ و گزنده‌اش در بین سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۶۸ می‌گوید و مخاطب را در نقطه نقطه از کتاب مات و متحیر می‌کند. کتاب سرگذشت سرگشتگی هدا است؛ زنی یهودی که در زمان اشغال پراگ به دست آلمان‌ها، نوجوانی بود با امیدها و آرزوهایی بر باد رفته که باید به همراه خانواده‌اش به اردوگاه‌های مخوف فرستاده می‌شد؛ خانواده‌ای که قرار بود دیر یا زود مرگ از او جدایشان کند و هدا، بدون هیچ متعلقاتی در این دنیا به سرش بزند و به همراه چند نفر دیگر از اردوگاه فرار کند. هدفی که تمام زندگی‌اش شده بود؛ فرار و چشیدن طعم رهایی و آزادی. دیدار دوستان و تجربه‌ی مجدد زندگی بدون اسارت؛ آرزویی که البته قرار نبود محقق شود.
چیزی که در سراسر کتاب می‌خوانیم و می‌بینیم «مرگ» است؛ مرگ‌های واقعی و مرگ‌های استعاری. مرگ هزاران نفر در اردوگاه‌های نازی‌ها، اعدام هزاران نفر در عصر کمونیستی چکسلواکی، مرگ آزادی، مرگ امید، مرگ انگیزه. و مردمی که زیر این سایه‌ی شوم روزگار می‌گذراندند؛ به امید روزهای بهتر، به امید یک روز خوب.

از متن کتاب :«زندگی زیر سایه ترس، آدم‌های بسیاری را عوض می‌کند و از آن‌ها چیزی می‌سازد که ابدا شبیه خودشان نیست».
🖇️پی نوشت:خواندنش پر از درد بود و رنج.
رنج اسارت،رنج جدایی ،مرگ، ناکامی و رنج امید داشتن به روزهایی که شاید هیچ وقت نیایند.
بخونید و لذت ببرید📖
ترجمه کتاب هم بسیار خوب بود
ممنونم از جناب آقای کیوانی نژاد،مترجم خوب این کتاب 🙏

پایان:هفتم اردی🌸بهشت ۱۴۰۱
          
رنج‌های هِ
                رنج‌های هِدا کووالی (نویسنده) در این کتاب به چند دسته تقسیم می‌شوند:
- سوگ و فقدان خانواده در زمان اسارت و جنگ جهانی دوم؛
- تحمل شرایط غیرانسانی اردوگاه کار اجباری نازی‌ها؛
- برخورد غیرعادی و پذیرفته نشدن او  از طرف بسیاری از دوستان معتمد، بعد از فرار از اردوگاه (که خیلی غریب بود)؛
- فرو ریختن اعتماد و وفاداری به مَنِشی که ادعای برقراری دنیای آرمانی برای همه جامعه داشت؛
- کشته شدن همسرش؛
- بیماری، بیکاری و گرسنگی پی‌درپی با وجود داشتن فرزند کوچک؛

ولی همان‌طور که در ابتدای کتاب آمده: «سه عامل تعیین‌کننده چشم‌انداز زندگی‌ام را دگرگون کرد. دوتایشان نصف جهان را ویران کردند. سومی خیلی کوچک و ضعیف و به‌واقع نامرئی بود. پرندۀ خجالتی کوچکی پنهان در قفس سینه‌ام، کمی بالاتر از دلم. بعضی وقت‌ها پرنده در غیرمنتظره‌ترین لحظات بیدار می شد، سر بلند می‌کرد و با شور و شادمانی پر می‌گشود. پس من هم سر بلند می‌کردم، آخر در آن لحظۀ گذرا یقین داشتم که زور عشق و امید از نفرت و خشم بیشتر است و جایی، دور از دیدرس من، زندگی فناناپذیر و همیشه پیروز است.»، امید، امید و باز هم امید تنها روزنه‌ای بود که نور ادامه دادن در این مسیر تاریک و پر از رنج را به قلب او می‌تاباند و قلابش بود به زندگی. 

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.