زیر تیغ ستارهٔ جبار
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
4
خواندهام
49
خواهم خواند
37
نسخههای دیگر
توضیحات
داستان زندگی هدا کووالی در سایۀ جنگ جهانی دوم و بعد حکومتی توتالیتر روایت میشود، پس به نظر باید پر باشد از مرگ و سیاهی، با این همه روایت میل به زندگی است، داستان زنی در نوسان میان بیم و امید در دل چکسلواکی آشوبزده؛ حسنش این است اما که به بیان تجربیات شخصی محدود نمیشود. راوی به قدرت کلمات واقف است و جایی میگوید تنها سلاح ضعفا همین کلمات هستند، از همین روست که روایتش را بیپرده مینویسد. اما ناظر بیطرفی هم نیست؛ خودش میگوید طرف زندگی ایستاده، همان سادهترین ایدئولوژی، که به خاطرش از اردوگاه نازیها میگریزد. او نشانمان میدهد که چگونه جنگ چهرۀ آدمها را عوض میکند؛ اینکه چطور در پی شادمانی پایان جنگ، ناامیدی برمیگردد و بعد امید، همراه با شوری برای تغییر، با وعدههای ایدئولوژیای دلفریب، رخ نشان میدهد و در نهایت در این چرخۀ باطل دوباره یأس است که برمیگردد؛ نشانمان میدهد که چطور وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد روابط انسانی به حاشیه رانده میشود و زندگی شکلی سلبی به خود میگیرد، به گونهای که دیگر کسی در پی چیزی نیست جز دورماندن از دردسر. هدا کووالی در واقع ما را با خودمان، در مقام انسان، رودرو میکند و واقعیتهای تاریک ذات انسان را پیشرویمان میگذارد، چراکه چنانکه خودش میگوید: «حرف آنهایی که میگفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کتم نمیرفت. میخواستم همهچیر را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بزک نکنم و اتفاقها را همانطور که بودند در خاطر ثبت کنم. میخواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفاً جان سالم به در برده بودم.»
بریدۀ کتابهای مرتبط به زیر تیغ ستارهٔ جبار
لیستهای مرتبط به زیر تیغ ستارهٔ جبار
پستهای مرتبط به زیر تیغ ستارهٔ جبار
یادداشتها
1401/9/15
1
1402/11/17
رنجهای هِدا کووالی (نویسنده) در این کتاب به چند دسته تقسیم میشوند: - سوگ و فقدان خانواده در زمان اسارت و جنگ جهانی دوم؛ - تحمل شرایط غیرانسانی اردوگاه کار اجباری نازیها؛ - برخورد غیرعادی و پذیرفته نشدن او از طرف بسیاری از دوستان معتمد، بعد از فرار از اردوگاه (که خیلی غریب بود)؛ - فرو ریختن اعتماد و وفاداری به مَنِشی که ادعای برقراری دنیای آرمانی برای همه جامعه داشت؛ - کشته شدن همسرش؛ - بیماری، بیکاری و گرسنگی پیدرپی با وجود داشتن فرزند کوچک؛ ولی همانطور که در ابتدای کتاب آمده: «سه عامل تعیینکننده چشمانداز زندگیام را دگرگون کرد. دوتایشان نصف جهان را ویران کردند. سومی خیلی کوچک و ضعیف و بهواقع نامرئی بود. پرندۀ خجالتی کوچکی پنهان در قفس سینهام، کمی بالاتر از دلم. بعضی وقتها پرنده در غیرمنتظرهترین لحظات بیدار می شد، سر بلند میکرد و با شور و شادمانی پر میگشود. پس من هم سر بلند میکردم، آخر در آن لحظۀ گذرا یقین داشتم که زور عشق و امید از نفرت و خشم بیشتر است و جایی، دور از دیدرس من، زندگی فناناپذیر و همیشه پیروز است.»، امید، امید و باز هم امید تنها روزنهای بود که نور ادامه دادن در این مسیر تاریک و پر از رنج را به قلب او میتاباند و قلابش بود به زندگی.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4