The Library of Babel

The Library of Babel

The Library of Babel

3.4
24 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

40

خواهم خواند

44

ناشر
Penguin
شابک
9781567921236
تعداد صفحات
39
تاریخ انتشار
1379/5/10

توضیحات

        Jorge Luis Borges's famous 1941 meditation on language, alphabets, and the library that contains all knowledge is an allegory of our Universe, and in this edition is complemented and enhanced by the etching of the French artist, Érik Desmazières.
      

پست‌های مرتبط به The Library of Babel

یادداشت‌ها

          اولین مواجهه‌ام با بورخس زمانی بود که در "انجمن نویسندگان مرده" مجموعه گفتگوهای پاریس ریویو_که احمد اخوت انتخاب و ترجمه کرده بود_بود را می‌خواندم، پیش‌تر هم اسم و شهرتش را شنیده بودم اما اولین مواجهه دقیقا اینجا رخ‌داد.
پیرمردِ نابینای زبان‌شناسی که مدتی طولانی رییس کتابخانه‌ی عمومی-ملی آرژانتین بود و یکی از پرارجاع‌ترین و نام‌آورترین نویسندگانِ امریکای جنوبی، یکی از دانش‌آموزترین انسان‌های روی زمین و از اساطیر و الگوهای ماریو بارگاس یوسا است.
نمی‌دانم سبکِ ادبیات بورخس چیست، اما با رکاب همراهم که بورخس در مالیخولیانویس است. تنها از مرز باریک وحی و جنون چنین آثاری درمی‌آید.
هر داستان از کتابخانه بابل را که می‌خوانم کتاب را روی شکمم می‌گذارم و به سقف خیره می‌شوم، چطور ممکن است تیر را در ۴ صفحه بزنی اما شکار را خلاص نکنی؟
اعجابِ بورخس معجزه کدام پیامبر است؟ بی‌سبک، سبک و بی‌پروا. این پیرمرد کور از کدام اسطوره زاده شده که دم مسیحایی و عصای موسایی دارد؟
این‌بار نجات‌دهنده توی آینه نبود، برای کسی هدیه گرفته بودمش و ماه‌ها روی میز تنها مانده بود.
خسته از هرچه که در "یک درخت، یک صخره، یک ابر" بود، خسته از هرچه که در "یک صخره، یک درخت، یک ابر" هست؛ از انتخابِ بد و فرمالیستی‌ش تا ترجمه‌ی نامطلوبش که به داستان‌ها آسیب زده پشت میز نشسته بودم که گردن‌کشید و خودش را نشانم داد و مرا نجات داد: کتابخانه بابلِ بورخس...

زنده‌باد نامِ بورخس...
        

16

          "تویی که من را می‌خوانی، مطمئنی که زبان من را می‌فهمی؟"
بورخس را نمی‌شناختم و پیش از این داستان، چیزی از او نخوانده بودم.
بنابراین ضمن اینکه با قلم و سبکش آشنا نبودم، طبیعی‌ بود که شناختی از او و افکارش نداشته و البته هنوز هم ندارم. تنها اعتراف می‌کنم:
هنگام خواندن این داستان فسقلی، با دهان باز به مانیتور چشم دوخته بودم!
کتابخانه بابل، در ابتدا برای خواننده بیش از این‌که یک داستان کوتاه باشد، به نظریه‌ای علمی در باب چگونگی ساختار جهان و نحوه‌ی مدیریتش به نظر می‌آید.
داستانی که ژانر علمی-تخیلی را برای طبقه‌بندی آن مناسب می‌دانم.
در این داستان، بورخس جهان هستی را یک کتابخانه در نظر گرفته و به کمک استعاره‌ها به توصیفش می‌پردازد. داستان کوتاه‌تر از آن‌ست که حرفی در موردش بزنم، بنابراین به جهت جلوگیری از اسپویل داستان، دوستانم را به خواندنش دعوت می‌کنم.
نکته ۱:
ترجمه‌ی این داستان از آقای کاوه سیدحسینی در اختیارم بود، اما به عنوان کتاب‌خواری که معده‌اش به شدت حساس است، و ضمنا به خوبی با چنگال تیز و سمی سانسورچی آشناست، تصمیم گرفتم داستان را با ترجمه‌ی آقای «اندرو هرلی» مطالعه نمایم.
پس از مطالعه ترجمه‌ی انگلیسی، نگاهی مختصر به ترجمه‌ی فارسی داستان انداختم. ترجمه‌ی فارسی نمی‌گویم افتضاح بود اما به دل من ننشست.
ضمن دعوت دوستانم به مطالعه‌ی داستان، پیشنهاد می‌کنم اگر مهارت مطالعه به انگلیسی را داشتید، از روی فایل انگلیسی و در غیر اینصورت از روی فایل فارسی مطالعه نمایید.
لینک فایل پی‌دی‌اف ترجمه‌ی انگلیسی
https://t.me/reviewsbysoheil/597

نکته ۲:
دیشب پس از نوشتن این ریویو، کامنتی از یکی از دوستانم(آقا علی) دریافت کردم که جهت فهم جزئیات بیشتر و آشنایی بیشتر با بورخس و داستان کتابخانه بابل، من را به تماشای ویدئویی از آقای علی شاهی دعوت نمودند. این ویدئو را تماشا کردم و از تحلیل و تفسیرشان لذت برده و استفاده کردم. به همین منظور شما را نیز پس از مطالعه‌ی داستان به تماشایش دعوت می‌کنم:
https://www.aparat.com/v/XVy8j

دوازدهم اسفندماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

23

کتابخانه ی
          کتابخانه یا برج؟

فرض کنید با چنین متنی روبه رو شوید:

«کتابخانهتنهاچیزیکهدوربارهدربمبئیاینبناینویسندهمدورنامحدودامادایرهمی‌توانستمتصور
فرسنگهااینکتابمعبدبودکهمیتوانستدورانیاستکنموسالهایشبستهکتابیمتناوبدر
حریقیسروانتسباشدباستانییادورانیبودمیشودویرانشدهبود»
نظرتان چیست؟ کاملاً بی‌معنا و غیرقابل‌خواندن؟ درست است اما قبول کنید که همین حالا هم سرنخی از معنا را می‌توانید در آن ببینید. کلمات یا حتی جمله‌هایی معنادار. مثلاً این جمله: «این بنای مدور معبدی بود که در حریقی باستانی ویران شده بود». یا حتی جمله‌ای عجیب‌تر: «دوباره در بمبئی دایره‌ی فرسنگ‌ها و سال‌هایش بسته می‌شود». یا باز هم عجیب‌تر: «کتابخانه نامحدود اما دورانی است». یعنی چه که یک کتابخانه نامحدود است؟ دورانی؟ عجیب‌تر از این هم می‌شود؟ بله: «تنها چیزی که می‌توانستم تصور کنم کتابی متناوب یا دورانی بود». کتاب دورانی. کتاب دایره‌ای. کتابی که عطف آن یک دایره‌ی کامل است: عجیب اما به هر حال معنادار. هر چهار جمله‌ای که از آن آشوب بالا بیرون آمد معنادارند. من با برش‌هایی در متن آشفته‌ی بالا و ترکیب دوباره‌ی این برش‌ها جملاتی عجیب اما معنادار را از دل آن بی‌معنایی بیرون کشیدم. جملاتی که حتی به لحاظ معنایی هم با هم مرتبطند («دایره» یکی از نقاط اتصال آن‌هاست).
این دقیقاً همان کاری است که بورخس در مجموعه‌ی کتابخانه‌ی بابل انجام می‌دهد. جهانی آشوب‌زده، به‌هم‌ریخته و نامنظم از ایده‌های بسیار عجیب که بورخس برش‌هایی در آن می‌زند و با ترکیب این برش‌ها داستان‌هایی می‌سازد که به شدت شگفت‌انگیز اما کاملاً منظم‌اند. داستان‌هایی که هر یک پس از خوانده‌شدن به دریای مواج و طوفانی ایده‌های بورخس بازمی‌گردند و در آن آشوب اولیه غرق می‌شوند. هر داستان زاده‌ی ترکیب و برشی در آشوب جهان است و در نهایت به همان آشوب بازمی‌گردد. این دیگر نه یک مجموعه‌داستان است نه یک رمان: فرم تازه‌ای از نوشتار که با تکنیک «برش و ترکیب» (همان تکنیکی که اهالی سیاره‌ی «تلون» با آن جهانی کاملاً دیگرگونه ساخته‌اند) در یک جهان بی‌نظم شکل گرفته است. مجموعه‌ای به شدت شگفت از داستان‌هایی مستقل و در عین حال مرتبط که هر کدام ایده‌ای عجیب را درباره‌ی ساختار جهان مطرح می‌کند. تجربه‌ی خواندن این کتاب به قدری تکان‌دهنده و غریب است که در نهایت نویسنده مجبور می‌شود بپرسد: «ای آن‌که اینها را می‌خوانی، آیا مطمئنی که زبان مرا می‌فهمی؟» و من هم احتمالاً باید در این پرسش با بورخس شریک باشم.
        

0