والس خداحافظیوالس خداحافظیمیلان کوندرا و 1 نفر دیگر4.010 نفر |3 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن0خواندهام21خواهم خواند10توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب والس خداحافظی، مترجم عباس پژمان.لیستهای مرتبط به والس خداحافظیرضا امیرخانیسیاههی صدتایی رمان100 کتاباولا صد تا بيشتر شد، گفتيم صد و ده تا بشود تيمنا و تبركا، آن هم نشد! ميتوانيد خودتان تا صد و ده را پر كنيد. ثانيا براي بعضي از كتابها كه ترجمههاي متعدد داشت، ترجمهي بهتر را -به انتخابِ خودم!- برگزيدم. ثالثا نه كسي با خواندنِ رمان بيدين ميشود، نه ديندار، اين هر دو، كارِ آخوند است! رابعا اينچنين سياههاي را آنچنان كه پيشتر گفتهام، قديمها ناصرزادهي عزيز به ما -به دوستانم و نه به من!- پيشنهاد كرده بود، اما از آنجا كه سياههي وي را نيافتم، سياههي خود را نوشتم، كه يحتمل حذف و اضافاتي دارد. خامسا شايد بعضي از رمانهاي تازه منتشر شده مثلِ "سورِ بز" از دستم در رفته باشند، اما از آنطرفِ قضيه شايد بعضي از رمانهاي قديمي را نيز فراموش كرده باشم، مثلِ "هكلبري فين" يا "تام ساير". اين به آن در. سادسا در اين سياههي رمان، كتابهايي وجود دارند كه اصالتا رمان نيستند، مثلِ "هفت روزِ آخر" رضا بايرامي. سابعا اگر پنج دقيقهي ديگر به من وقت ميدادند، نامِ بيست رمانِ ديگر را اضافه ميكردم، و يحتمل نامِ ده كتاب را نيز حذف. اما به هر رو شما ميتوانيد مطمئن باشيد كه از اين صد و اندي، دستِ كم پنجاه تا را بايد (حتا در دورانِ سپريشدهي بايدها و نبايدها!) بايد خواند... ثامناً -كه خيلي سخت است- همان هشتماً! بعضي از جاهاي خالي را كه بدجوري توي ذوق ميزد با توضيحاتي بيربط پر كردهام. ترتيب هم كاملا تصادفي است. تاسعاً اين قلم آنقدر از استعداد و فروتنيِ توامان برخوردار ميباشد كه كارهاي خودش را در اين سياهه نياورده باشد. منتقدانِ گرامي بيجهت دنبالشان نگردند!!! رضا امیرخانی، اردیبهشت 1397 *هشتتایش اینجا جا نشد: سنگ صبور (صادق چوبک)، بارون درخت نشین (ایتالو کالوینو)، سنگاندازان غارِ کبود (داوود غفارزادگان)، روی ماه خداوند را ببوس (مصطفا مستور)، مرغان شاخسار طرب (کالین مک کالوی)، صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)، مجمع الجزایر گولاک (الکساندر سولژنیتسین)، مسخ و دربارهی سمخ (کافکا و ناباکوف).296یادداشتهای مرتبط به والس خداحافظیملیکا خوشنژاد1401/12/23 میلان کوندار نویسندهی عجیب و محبوب منه. گرچه «بار هستی» همیشه جایگاه خاص خودش رو در قلبم داره ولی این کتاب هم همون حال و هوای همیشگی و طنزآمیز و شوخیوار جهان کوندرا رو داره. چیزی که در این خوانش دوباره توجهم رو خیلی جلب کرده بود این بود که روایت بسیار ساده است، بسیار اتفاقی است. کاراکترها بسیار تصادفی دستخوش اتفاقاتی میشوند که زندگیشان را دگرگون میکنه، بعضاً بدون آنکه متوجه شوند و این هوشمندی و زیرکی کوندرا خیلی تحت تأثیرم قرار داد. چطور یه نویسنده میتونه انقدر زیبا و هوشمندانه به قول خودش خندهی خدایان رو در قالب یه رمان به گوش ما برسونه؟ باورم نمیشه نوشتن میتونه از اتفاقاتی در ظاهر چنین ساده و حقیقتاً انقدر پیچیده باشه. 00پیمان قیصری1402/05/22 میلان کوندرا استاد قرار دادن داستانهای فرعی کنار هم و تشکیل یک داستان پیوستهست در حالی که شما نمیتونی بگی موضوع این کتاب چی بود! و من این سبک رو دوست دارم، داستان با خبر حاملگی یک پرستار چشمهی آب گرم شروع میشه، پرستاری که در یک شب عشقبازی با یک نوازندهی مشهور باردار شده و الان با تلفن بعد از دو ماه این خبر رو به نوازنده میده. نوازندهای که زن زیبایی داره و عاشق اونه. این اولین داستانه و به مرور با ورود افراد دیگه و داستانهای دیگه یک سری اتفاق میافته و آدمهای قصه به هم وصل میشن و روی زندگی هم تاثیر میذارن. در سراسر کتاب موضوعاتی هست که شما رو به فکر در مورد مباحث اخلاقی وادار میکنه به خصوص رابطهی جلاد و قربانی (به شکل نمادین) که آیا حتماً قربانی از جلاد بهتره؟ ه 00رها1400/12/03 علی رغم اینکه این رمان به گفته ی منتقدان یکی از تیره ترین نوشته های کوندرا است ،این کتاب رو دوست داشتم .حرف های زیادی برای گفتن داشت...از حسادت های کورکورانه گرفته تا غرورهای نابجایی که تو را وادار می کند امثال خود را دوست نداشته باشی و از آنها متنفر باشی شخصیت ژاکوب و داستان زندگی این روانشناس افسرده رو بیشتر پسندیدم.ژاکوب سرنوشت خودش رو مشابه چشمان ضعیف پسرکی میبینه که با بینائی معیوبی به دنیا آمده که بارش را در تمام زندگی اش باید به دنبال بکشد وعقیده دارد که چیزی که او به خاطر آن از دیگران کینه به دل گرفته چیزی خدادادی است که با آن به دنیا آمده و چاره ای به جز کشیدن این بار سنگین ندارد بخش هایی از کتاب ژاکوب: «اکثر مردم در محیط آسوده ای محدود به خانه و محل کار خود رشد می کنند. در مکانی امن و دور از نیکی و بدی زندگی می کنند. این ها از دیدن یک آدمکش، قلبا، وحشت می کنند. اما کافی است که از مکان امن خویش خارجشان کنی تا به آدم کش تبدیل شوند، بی آن که بدانند چگونه این طور شد. امتحان ها و وسوسه هایی هست که بشر، در طول تاریخ، فقط گاهگاهی در معرض آن ها قرار می گیرد **** آرزوی نظم، در عین حال، آرزوی مرگ نیز هست، برای این که زندگی نقض دائمی نظم است. یا، برعکس، می توان گفت که آرزوی نظم عذر پرهیزکارانه ای است که طینت بدخواه انسان برای جنایت های خود می آورد **** ژاکوب: «اگر علم و هنر در واقع صحنه طبیعی و واقعی تاریخ هستند، سیاست، برعکس، آزمایشگاه علمی دربسته ای است که در آن آزمایشات بی مانندی انجام می دهند. خوکچه های انسانی در این آزمایشگاه به تله می افتند، سپس با تشویق و تهدید و زور و از ترس این که لو رفته اند، به روی صحنه می آیند. من در این مرکز تجربی، به عنوان آزمایشگر کار کرده ام، اما چند بار نیز، به عنوان قربانی، زنده زنده تشریح شده ام. می دانم که هیچ ارزشی بوجود نیاورده ام. اما بی شک بهتر از دیگران انسان را شناخته ام *** هیچ چیز نمی تواند مثل حسادت انسان را یک جا فرو بلعد *** حسد ذهن را کاملتر از یک کار فکری مورد علاقه تسخیر می کند. ذهن یک لحظه استراحت ندارد. کسی که دستخوش حسد است ملال از یادش می رود 00