یادداشت رها

رها

1400/12/03

                علی رغم اینکه این رمان به گفته ی منتقدان یکی از تیره ترین نوشته های کوندرا است ،این کتاب رو دوست داشتم .حرف های زیادی برای گفتن داشت...از حسادت های کورکورانه گرفته تا غرورهای نابجایی که تو را وادار می کند امثال خود را دوست نداشته باشی و از آنها متنفر باشی
شخصیت ژاکوب و داستان زندگی این روانشناس افسرده رو بیشتر پسندیدم.ژاکوب سرنوشت خودش رو مشابه چشمان ضعیف پسرکی میبینه که با بینائی معیوبی به دنیا آمده که بارش را در تمام زندگی اش باید به دنبال بکشد وعقیده دارد که چیزی که او به خاطر آن از دیگران کینه به دل گرفته چیزی خدادادی است که با آن به دنیا آمده و چاره ای به جز کشیدن این بار سنگین ندارد
بخش هایی از کتاب
ژاکوب: «اکثر مردم در محیط آسوده ای محدود به خانه و محل کار خود رشد می کنند. در مکانی امن و دور از نیکی و بدی زندگی می کنند. این ها از دیدن یک آدمکش، قلبا، وحشت می کنند. اما کافی است که از مکان امن خویش خارجشان کنی تا به آدم کش تبدیل شوند، بی آن که بدانند چگونه این طور شد. امتحان ها و وسوسه هایی هست که بشر، در طول تاریخ، فقط گاهگاهی در معرض آن ها قرار می گیرد
****
آرزوی نظم، در عین حال، آرزوی مرگ نیز هست، برای این که زندگی نقض دائمی نظم است. یا، برعکس،  می توان گفت که آرزوی نظم عذر پرهیزکارانه ای است که طینت بدخواه انسان برای جنایت های خود می آورد
****
 ژاکوب: «اگر علم و هنر در واقع صحنه طبیعی و واقعی تاریخ هستند، سیاست، برعکس، آزمایشگاه علمی دربسته ای است که در آن آزمایشات بی مانندی انجام می دهند. خوکچه های انسانی در این آزمایشگاه به تله می افتند، سپس با تشویق و تهدید و زور و از ترس این که لو رفته اند، به روی صحنه می آیند. من در این مرکز تجربی، به عنوان آزمایشگر کار کرده ام، اما چند بار نیز، به عنوان قربانی، زنده زنده تشریح شده ام. می دانم که هیچ ارزشی بوجود نیاورده ام. اما بی شک بهتر از دیگران انسان را شناخته ام
***
هیچ چیز نمی تواند مثل حسادت انسان را یک جا فرو بلعد
***
حسد ذهن را کاملتر از یک کار فکری مورد علاقه تسخیر می کند. ذهن یک لحظه استراحت ندارد. کسی که دستخوش حسد است ملال از یادش می رود
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.