بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سوء ظن

سوء ظن

سوء ظن

فریدریش دورنمات و 1 نفر دیگر
2.6
7 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

7

حوادث رمان سوءظن بلافاصله پس از قاضی و جلادش روی می دهد. برلاخ در بیمارستان بستری است و مجله ی لایف را ورق می زند. یک عکس در این مجله توجهش را جلب می کند و سوءظنش را برمی انگیزد. او گمان می کند پزشکی از دارودسته ی جنایتکارهای نازی اکنون در سوییس در مقام پزشکی صاحب نام به جنایت هایش ادامه می دهد. برلاخ که با مرگ فاصله ای ندارد، باید تکلیف این سوءظن را روشن کند.محور دو رمان پلیسی دورنمات قاضی و جلادش و سوءظن دو موضوع است: یکی آرزو را به جای واقعیت گرفتن (و در حسرت دنیایی به سر بردن که بی ‍معنا و غیر عقلایی نباشد)، و دیگری کوشش برای حل مشکلی که دین همیشه با آن روبه رو بوده، یعنی وجود خبث و شر ناب.فردریش دورنمات، نمایشنامه نویس و رمان نویس سوئیسی، در پنجم ژانویه ی 1921 در شهر کوچکی در اطراف برن متولد شد. او در 13 سالگی با خانواده اش راهی پایتخت شد. در این شهر پس از اتمام دوران متوسطه به دانشگاه رفت. پدرش کشیشی معتقد و متدین بود و بر اساس تاثیری که از او گرفته بود در رشته ی علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. پس از تحصیل چندی در کش و قوس بود که نقاشی را حرفه ی خود قرار دهد یا نویسندگی. بهزودی حرفه ی نویسندگی را برگزید، اما نقاشی را هم هرگز کنار نگذاشت. تابلوها و طرح های او آشکارا نشان می دهد که تئاتر برای او پلی میان نقاشی و ادبیات است. پس از چند سال وارد دانشگاه زوریخ شد و در رشته ی هنر و فلسفه ادامه تحصیل داد. اما پس از مدتی فشار مالی و فضای کلی دانشگاه و پرداختن به ادبیات نمایشی او را از ادامه ی تحصیل بازداشت. نخستین نمایشنامه دورنمات در سال 1947 با عنوان این نوشته شد عرضه شد. دورنمات در سال 1990 بر اثر حمله قلبی درگذشت

لیست‌های مرتبط به سوء ظن

یادداشت‌های مرتبط به سوء ظن

            بسم الله الرحمن الرحیم

دورنمات به ترتیب کتاب‌های قاضی و جلادش و این کتاب را با محوریت شخصیت هانس برلاخ نوشته است. شاید برلاخ ویژه‌ترین کارآگاه داستانی باشد. پیگیرترین شخص برای اجرای عدالت در بین تمام کارآگاه‌ها با انگیزه‌ای نامشخص. او ابدا شخصیتی اخلاق‌مدار نیست، آنقدرها دلسوز جامعه نیست و به دلیل مریضی‌ای سخت، فقط یک سال دیگر زنده است. تجربه بسیارِ کارآگاهی او در چندین کشور و هوش فوق‌العاده بالایش او را تبدیل به شطرنج‌بازی فوق حرفه‌ای و ترسناک کرده. شطرنج‌بازی که مهره‌هایش آدم‌ها هستند. او برای اجرای عدالت شرط می‌بندد و حاضر است برای اجرایش هر کاری بکند.

داستان از اتفاقات بعد از داستان کتاب قاضی و جلادش شروع می‌شود. زمانی که برلاخ دچار سوءظنی شدید می‌شود. سوءظنی که از حالت چهره دکترش هنگام دیدن یک عکس از اردوگاه‌های مرگ ایجاد می‌شود. عکس دکتری به نام نله که که مشغول جراحی یکی از یهودیان است بدون اینکه او را بیهوش کند. 

این کتاب تقریبا هیچ نکته مثبتی ندارد.
نحوه ایجاد شدن سوءظن بسیار ضعیف است. به طوری که مخاطب احساس می‌کند نویسنده کمبود سوژه داشته اما ناچار به نوشتن است. و چه بسا اینگونه باشد! (نویسنده دو کتاب قاضی و جلادش و سوءظن را به خاطر مشکل مالی نوشته است)
شخصیت گالیور بسیار نابجا است. منطق داستان را به هم زده و تمام امکانات لازم را در اختیار برلاخ قرار می‌دهد و باعث می‌شود داستان ارزش کارآگاهی‌اش را از دست بدهد. 
راوی داستان سوم شخص است‌ که‌ خوشبختانه هیچ دخالتی در داستان نمی‌کند اما دیالوگ‌های سه چهار صفحه‌ای و شعارزده با جملات طولانی ضربه‌ای به داستان می‌زنند که راوی را از دخالت کردن ار داستان بی‌نیاز کرده‌اند. 
پایان بی‌پایه و اساس و غیرمنطقی داستان و همچنین احساسات برلاخ که اصلا تناسبی با شخصیت اولِ کتاب قاضی و جلادش ندارند، باعث شده سوءظن در میان سه اثر اول کارآگاهی نویسنده، ضعیف‌ترین آن‌ها باشد.