یادداشت علی عقیلی نسب
1402/6/17
بسم الله الرحمن الرحیم دورنمات به ترتیب کتابهای قاضی و جلادش و این کتاب را با محوریت شخصیت هانس برلاخ نوشته است. شاید برلاخ ویژهترین کارآگاه داستانی باشد. پیگیرترین شخص برای اجرای عدالت در بین تمام کارآگاهها با انگیزهای نامشخص. او ابدا شخصیتی اخلاقمدار نیست، آنقدرها دلسوز جامعه نیست و به دلیل مریضیای سخت، فقط یک سال دیگر زنده است. تجربه بسیارِ کارآگاهی او در چندین کشور و هوش فوقالعاده بالایش او را تبدیل به شطرنجبازی فوق حرفهای و ترسناک کرده. شطرنجبازی که مهرههایش آدمها هستند. او برای اجرای عدالت شرط میبندد و حاضر است برای اجرایش هر کاری بکند. داستان از اتفاقات بعد از داستان کتاب قاضی و جلادش شروع میشود. زمانی که برلاخ دچار سوءظنی شدید میشود. سوءظنی که از حالت چهره دکترش هنگام دیدن یک عکس از اردوگاههای مرگ ایجاد میشود. عکس دکتری به نام نله که که مشغول جراحی یکی از یهودیان است بدون اینکه او را بیهوش کند. این کتاب تقریبا هیچ نکته مثبتی ندارد. نحوه ایجاد شدن سوءظن بسیار ضعیف است. به طوری که مخاطب احساس میکند نویسنده کمبود سوژه داشته اما ناچار به نوشتن است. و چه بسا اینگونه باشد! (نویسنده دو کتاب قاضی و جلادش و سوءظن را به خاطر مشکل مالی نوشته است) شخصیت گالیور بسیار نابجا است. منطق داستان را به هم زده و تمام امکانات لازم را در اختیار برلاخ قرار میدهد و باعث میشود داستان ارزش کارآگاهیاش را از دست بدهد. راوی داستان سوم شخص است که خوشبختانه هیچ دخالتی در داستان نمیکند اما دیالوگهای سه چهار صفحهای و شعارزده با جملات طولانی ضربهای به داستان میزنند که راوی را از دخالت کردن ار داستان بینیاز کردهاند. پایان بیپایه و اساس و غیرمنطقی داستان و همچنین احساسات برلاخ که اصلا تناسبی با شخصیت اولِ کتاب قاضی و جلادش ندارند، باعث شده سوءظن در میان سه اثر اول کارآگاهی نویسنده، ضعیفترین آنها باشد.
(0/1000)
نظرات
1402/7/19
سلام. از راهنماییتون راجعبه باشگاه کتابخوانی ممنونم. همونجا نمیشد پاسخ داد.
1
0
علی عقیلی نسب
1402/7/20
0