بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سطرها در تاریکی جا عوض می کنند

سطرها در تاریکی جا عوض می کنند

سطرها در تاریکی جا عوض می کنند

4.4
11 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

7

با چشم های زرد پاییز در ایوان خانه نشسته بود و من پرندگانی پیر فکر می کردم که دیگر هیچ کوچی از مرگ دورشان نخواهد کرد به اینکه تنها چند پله ایم در فاصله ی دو پاگرد و نبض دستهایم تیک تاک بمبی ست که زمان انفجارش را پنهان کرده اند ... پاییز در ایوان خانه نشسته است و من به دستهای خک فکر می کنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندم زاری از لای انگشت هایش بیرون می زند.

یادداشت‌های مرتبط به سطرها در تاریکی جا عوض می کنند

            صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
----
انگار
کسی قانون های جهان را عوض کرده بود
من ترسیدم
و راز دوست داشتنت را
مثل جنازه ای که هنوز گرم است
در خاک باغچه پنهان کردم.
----
این گونه است که تنها می شوم
و تو را چون میدانی از مین های خنثی نشده
بغل می کنم.
---
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
----
یک لحظه خواستم.
چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو برد
خواستم تو را
----
دود، فقط نام های مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانه های خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند
----
و قاصدک ها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبر هایشان از خاطر رفت؟
----
آینده
در گذشته جا مانده است
----
و من به دست های خاک فکر می کنم
که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند
موهای تو چون گندم زاری
از لای انگشت هایش بیرون می زند
----
و دستی دیگر تفنگ های ما را پر کرده بود
دستی که تفنگ های آن ها را هم...
----
باید از درخت ها باشی
که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای
و از رودها
که ماهیان آبی و قرمز
در صدایت شنا می کنند
----
پیراهنت در باد تکان می خورد
این
تنها پرچمی ست که دوستش دارم