سطرها در تاریکی جا عوض می کنند
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
33
خواهم خواند
8
توضیحات
با چشم های زرد پاییز در ایوان خانه نشسته بود و من پرندگانی پیر فکر می کردم که دیگر هیچ کوچی از مرگ دورشان نخواهد کرد به اینکه تنها چند پله ایم در فاصله ی دو پاگرد و نبض دستهایم تیک تاک بمبی ست که زمان انفجارش را پنهان کرده اند ... پاییز در ایوان خانه نشسته است و من به دستهای خک فکر می کنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندم زاری از لای انگشت هایش بیرون می زند.
یادداشتها