سطرها در تاریکی جا عوض می کنند
با چشم های زرد پاییز در ایوان خانه نشسته بود و من پرندگانی پیر فکر می کردم که دیگر هیچ کوچی از مرگ دورشان نخواهد کرد به اینکه تنها چند پله ایم در فاصله ی دو پاگرد و نبض دستهایم تیک تاک بمبی ست که زمان انفجارش را پنهان کرده اند ... پاییز در ایوان خانه نشسته است و من به دستهای خک فکر می کنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندم زاری از لای انگشت هایش بیرون می زند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به سطرها در تاریکی جا عوض می کنند
نمایش همهیادداشتهای مرتبط به سطرها در تاریکی جا عوض می کنند