یادداشت
1400/11/7
صدای قلب نیست صدای پای توست که شب ها در سینه ام می دوی ---- انگار کسی قانون های جهان را عوض کرده بود من ترسیدم و راز دوست داشتنت را مثل جنازه ای که هنوز گرم است در خاک باغچه پنهان کردم. ---- این گونه است که تنها می شوم و تو را چون میدانی از مین های خنثی نشده بغل می کنم. --- از تمام آب های جهان قطره ای بر گونه ی تو ---- یک لحظه خواستم. چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو برد خواستم تو را ---- دود، فقط نام های مختلفی دارد وگرنه سیگار من و خانه های خرمشهر هر دو به آسمان رفتند ---- و قاصدک ها آنقدر در کنج دیوار ماندند که خبر هایشان از خاطر رفت؟ ---- آینده در گذشته جا مانده است ---- و من به دست های خاک فکر می کنم که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند موهای تو چون گندم زاری از لای انگشت هایش بیرون می زند ---- و دستی دیگر تفنگ های ما را پر کرده بود دستی که تفنگ های آن ها را هم... ---- باید از درخت ها باشی که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای و از رودها که ماهیان آبی و قرمز در صدایت شنا می کنند ---- پیراهنت در باد تکان می خورد این تنها پرچمی ست که دوستش دارم
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.