یادداشت رعنا حشمتی

                صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
----
انگار
کسی قانون های جهان را عوض کرده بود
من ترسیدم
و راز دوست داشتنت را
مثل جنازه ای که هنوز گرم است
در خاک باغچه پنهان کردم.
----
این گونه است که تنها می شوم
و تو را چون میدانی از مین های خنثی نشده
بغل می کنم.
---
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
----
یک لحظه خواستم.
چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو برد
خواستم تو را
----
دود، فقط نام های مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانه های خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند
----
و قاصدک ها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبر هایشان از خاطر رفت؟
----
آینده
در گذشته جا مانده است
----
و من به دست های خاک فکر می کنم
که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشاند
موهای تو چون گندم زاری
از لای انگشت هایش بیرون می زند
----
و دستی دیگر تفنگ های ما را پر کرده بود
دستی که تفنگ های آن ها را هم...
----
باید از درخت ها باشی
که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای
و از رودها
که ماهیان آبی و قرمز
در صدایت شنا می کنند
----
پیراهنت در باد تکان می خورد
این
تنها پرچمی ست که دوستش دارم
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.