معمای هویدا

معمای هویدا

معمای هویدا

4.3
22 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

34

خواهم خواند

39

اینکه یکی از نخست وزیران رژیم پهلوی شیفته ی ادبیات بود و خواننده پر و پا قرص شاعران بزرگ فرانسوی به شمار می رفت ، اینکه هویدا علاقه ی خاصی به جمع های روشنفکری داشت : صادق هدایت ، صادق چوبک و ابراهیم گلستان از دوستان نزدیکش بودند ، همه و همه نشان می دهد که او آدم خاصی بود. اگر چه این خاص بودن با انگِ همجنس گرایی و بهایی بودن هویدا همواره تکفیر می شد، اما میلانی جنبه های دیگری از زندگی خاص هویدا را تصویر می کند. او در میان مجموعه ای از کارگزاران سلطنتی که آلوده به فساد اقتصادی بودند، کمتر علاقه ای به مکنت داشت. از طرف دیگر او علاقه ی چندانی به قدرت نیز نداشت و یا به قول ابراهیم گلستان ، چنین وانمود می کرد. اما تمام ویژگی های منحصر به فرد هویدا، به هیچ وجه توجیه کننده ی عملکرد او در دوران نخست وزیری نیست. نکته ای که بی عملی هویدا را بغرنج تر می کند (اگر فرض کنیم که خود نقشی در فساد مالی و حکومتی دربار نداشت) همین ویژگی های مثبت او بود. اگر ذهن فعال جامعه ، در نگاهی کلان نگرانه انفعالِ کارگزارانی را که همچون هویدا باسواد نبودند بپذیرد ؛ قطعاً به سختی قادر خواهد بود که تسلیم هویدا را در قبال استبداد محمدرضاشاه قبول کند. هویدا در این زمینه نیز در بین سیاستمداران در اقلیت بود. او سرسپرده بود و می دانست که سرسپرده است و از آن مهم تر معنای استقلال را می فهمید و این مساله ی کوچکی نیست.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به معمای هویدا

معمای هویدا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 6

هویدا که در ابتدای مهم‌ترین مسیر سیاسی زندگی‌اش یعنی در شب‌های پراسترس ترور و اغمای «حسنعلی منصور» که به‌دست اعضای گروه مؤتلفهٔ اسلامی به‌ضرب گلوله از پای درآمده بود، زمام امور را به دست گرفت، برخلاف انتظارات، ۱۳ سال در این مسند دوام آورد و در نهایت یک سال پیش از وقوع انقلاب به‌دنبال رشد افسارگسیختهٔ تورم و هم‌زمان با اوج‌گیری بحران‌های پیشتر خاموش سیاسی مجبور به استعفا شد و از پست نخست‌وزیری به وزارت دربار شاهنشاهی رسید. زندگی سیاسی امیرعباس هویدا همواره مخالفان و موافقانی داشته و دارد. نام او در اذهان سیاسی جامعه یکی با دوران اقتصادی نسبتاً با ثبات نخست‌وزیری‌اش شهره است و یکی با اعدام جنجالی‌اش در دادگاه انقلاب. او در وقت تنفس، در آخرین جلسهٔ دادگاهش، در راهروهای زندان قصر به‌ضرب گلوله از پای درآمد. به‌راستی ضارب او چه کسی بود؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید با عباس میلانی همراه شویم در یکی از روزهای بارانی فروردین ماه در زندان قصر، در تهران ماه‌های اوایل انقلاب .

12

معمای هویدا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 293

📍پیپ‌کش قهار و پیکان سوار باسواد؛ در باب زندگینامه امیرعباس هویدا پدرش سررشته در سیاست داشت، و سفیر #ایران در چند کشور عربی بود، خودش هم کلی سفر خارجی کرده بود و عاشق فرانسوی و ادبیات #فرانسه بود. بعد از ترور منصور توسط #شاه به نخست‌وزیری ایران منصوب شد، و سیزده سال نخست وزیر بود که در تاریخ ایران بی‌سابقه است. او تولیدات داخلی می‌پسندید و می‌گفت دارایی من پیپم و پیکانم و خانه کوچکم است! بعد از #انقلاب_ایران، دستگیر شد و دادگاهی شد. فرازهایی از دادگاه را برای شما مینویسم: "+قاضی: آقای هویدا؛ در سیزده سال نخست وزیری که اربابان آمریکایی و انگلیسی‌ات تو را مسند قدرت نگه داشته بودند چه غلطی کردی؟ -هویدا: جناب قاضی، کسی ارباب من نیست، اگر آمریکاییان ارباب من بودند من هم‌اکنون اینجا جلوی شما نبودم! من در سیزده سال نخست وزیری خودم نگذاشتم حتی قیمت یک خودکار هم تکان بخورد. خنده بلند حاضرین دادگاه!" بعد از دادگاه وی در حال رفتن به سلول خود بود که توسط یک آخوند (روحانی) بنام غفاری به ضرب گلوله کشته شد! و جسدش در مکانی گمنام به خاک سپرده شد.

7

یادداشت‌های مرتبط به معمای هویدا

          معمای هویدا را خواندم. مثل همیشه خیلی دیرتر از کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای. اخلاقم این شده که وقتی یک کتاب یا فیلم سرو صدا می‌کند سراغش نمی‌روم.

نویسنده معمای هویدا انقلابی به معنای رایج نیست و بلکه می‌توان گفت منتقد جمهوری اسلامی است. با این حال منتقد رژیم گذشته نیز هست و سعی می‌کند سهم هویدا را در اضمحلال حکومت پهلوی نادیده نگیرد. با این حال احساسم این بود که بیش از نقد هویدا با او همراهی و همدلی کرده است و در پایان شاید تنها اشکال نویسنده بر هویدا این است که چرا در برابر شاه سکوت کرده و استعفا نکرده است. این کوتاهی را هم به مزه کردن قدرت زیر دندان هویدا احاله می‌دهد.

کتاب را که می‌خوانی چهره صادق خلخالی بیش از پیش در نظرت خراب می‌شود. و البته در کنارش به همه دادگاه‌های اول انقلاب بدبین می‌شوی و دلت هم به حال هویدا می‌سوزد. این حس را هنگام خواندن دربدری‌های شاه بعد از انقلاب هم داشتم (در کتاب خاطرات مادر فرح). با این همه نویسنده حق را به هویدا نمی‌دهد.  

کتاب یکسره داستان زندگی هویدا نیست که نویسنده گاه در قامت یک تحلیل‌گر سیاسی تلاش کرده رفتارهای هویدا را در فضای سیاسی آن روزها وضوح بیشتری ببخشد و هم‌زمان تحلیلی هم از سقوط رژیم پهلوی به دست بدهد.

منبع بسیاری از مطالب کتاب مصاحبه‌های نویسنده با اشخاص است و این نکته البته امکان قضاوت درباره ادعاهای مطرح شده در کتاب را از خواننده سلب می‌کند.

نویسنده در لابلای مطالب گاه سایر کتاب‌های تاریخی درباره شاه و هویدا و انقلاب را هم نقد می‌کند. این نقدها در نظر من دقیق آمد.

کتاب خوبی است و به خواندنش می‌ارزد ولی به نظرم اگر کسی درباره انقلاب و قبل از انقلاب کم خوانده باشد خیلی از اشارات کتاب از دستش خواهد رفت. خیلی از چیزهایی که درباره هویدا شنیده و خوانده بودم (از جمله ساده زیستی) با این کتاب روشن‌تر شد.
        

15

          این کتاب را چند سال پیش دوستی به من قرض داد تا بخوانمش. 
اما من که آن روزها اصلا فرصت سَر خاراندن هم نداشتم، با روزنامه جِلدش کردم و داخل کشوی کُمد کتابخانه‌ام گذاشتم.
آن دوست چند باری سراغش را گرفت و هر بار من پاسخی دادم و او را از سَر باز کردم. 
اما با خودم گفتم؛ بگذار حداقل ۲۰ صفحه از ابتدای آن را بخوانم و کل کتاب را هم سَرسَری نگاه کنم که این بار اگر پرسید، پاسخی شایسته داشته باشم.
اما خواندن ۲۰ صفحۀ آغازین، مرا تا پایان کتاب کشاند و با خود برد و از نگاه سَرسَری نجات پیدا کردم.
کتاب از هویدا چهره‌ای مثبت و کم‌گناه ساخته و بیشتر تقصیرها را به گردن شاه انداخته است.
نگاه آقای میلانی که خارج از کشور زندگی می‌کند؛ به یکی از مسئولان بلند پایۀ حکومت سابق، نگاهی عاطفی و ترحم‌انگیز است.
شاید شیوۀ مردن هویدا بر نویسنده اثرگذار بوده و سعی کرده تا چهره‌ای بیگناه یا حداقل کم‌گناه از او نشان دهد.
و چه بسا انفعال هویدا در برابر شاه، نویسنده را به همراهی بیش از اندازه با او واداشته باشد.
به هر روی تصور می‌کنم، آقای میلانی از جادۀ انصاف کمی خارج شده‌اند و از فردی دفاع می‌کنند که وقتی می‌دید قدرت و اختیار کار ندارد، می‌توانست نخست‌وزیری را رها کند، اما به هر دلیل رها نکرد و حداقل در این زمینه مقصر است!
این برداشت من از این کتاب بود و قرار نیست وحی مُنزَل در این خصوص باشد.
مدتی پس از خواندن این کتاب، کتاب دیگری را دیدم که در بارۀ هویدا منتشر شده بود؛ این بار به قلم فردی از داخل ایران.
نویسندۀ آن کتاب، از آن سوی بام افتاده بود و از هویدا چهره‌ای منفور و شیطانی ساخته بود که یکی از پلیدترین افراد در حکومت سابق بود.
من وقتی گفته‌های این دو نویسنده و مطالب این دو کتاب را  با هم مقایسه کردم، به دور از افراط و تفریط به نگاهی میانه رسیدم که به نظرم به واقعیت نزدیک‌تر بود.
البته چون در آن زمان - منظورم دوران نخست وزیری هویداست - کودکی بودم و به دنبال بازی‌های بچگانه؛ نمی‌توانم بگویم واقعیت امر در بارۀ هویدا چه بوده است و تنها تصور می‌کنم، یافتن نگاهی میان افراط و تفریط، به واقعیت شناخت شخص و شخصیت هویدا نزدیک‌تر باشد.
به هر روی خواندن این کتاب می‌تواند گوشه‌ای از تاریخ گذشتۀ ایران عزیز را برایمان روایت کند؛ هر چند بعضی مطالبش کمی از واقعیت دور باشد و به افسانه نزدیک‌تر.
شوربختانه این کتاب را هم در اختیار ندارم تا نمونه‌ای از متن آن را به حضورتان پیشکش کنم.
        

26

        علاوه بر زندگی هویدا تا حد زیادی اتفاقات تاریخ معاصر از نگاه موشکافانه اقای میلانی رو میخونید . هیچ واقعه ای رو بدون کنکاش و بررسی ننوشته فقط برام سواله چرا امیر عباس هویدا فرارنکرد یا چرا  با گلوله کشته شد و اعدامش نکردن
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          من به خواندن کتاب های که حول و حوش زندگی افراد نوشته شده علاقمندم و این شخصیت هرچه پیچیده تر و یا ناشناخته تر باشد خوب طبیعتاً خواندن و فهم نحوه سلوک و زندگی اش جذاب تر است . این کتاب شاید مشهورترین کتابی است که در خصوص زندگی هویدا نوشته شده و جالب این جاست که متن انگلیسی و ترجمه فارسی آن اثر عباس میلانی است . متن کتاب بسیار شیوا و روان و جذاب است . ولی نمیتوان ادعا کرد کاملاً بی‌طرفانه نوشته شده .  چنانکه در بسیاری موارد شخصیت هویدا از بسیاری مشکلات مبرا دانسته شده و   مسئولیت مشکلات عموماً به گردن محمدرضا پهلوی گذاشته شده است . ولی تحقیقات نسبتا وسیع و مصاحبه های متعدد نویسنده با نزدیکان هویدا ،باعث حکایت ها و روایت های ناشنیده ای  شده که به جذابیت کتاب افزوده است . مجموعاً به توصیه متخصصین تاریخ خواندن این کتاب برای شناخت دوره و شخصیت هویدا  لازم است  و واقعا هم کتابی خواندنی و قابل توصیه برای کتاب خوانان و علاقمندان به تاریخ است . 
        

7

دو قرن تنه
          دو قرن تنهایی

اعدامش را شاید بتوان اولین «اعدام تشریفاتی» یا «اعدام سرپایی» یک صدراعظم در تاریخ ایران دانست. پیش از آن‌که هلیکوپتر در زندان قصر بنشیند، پیش از آن‌که کیفرخواست محتوم را بشود، پیش از آن‌که در حیاط کوچک زمستان در زندان به‌جای ارکیده‌ای که بر یقهٔ کتش نصب می‌کرد گلولهٔ هفت‌تیر از پشت پهن زمینش کند، آخرین رمان زندگی‌اش را شروع کرده بود. این بار او خوانندهٔ رمان نبود. نویسنده‌اش هم نه خودش بود نه برادرش فریدون. قرار بود ضد قهرمان داستان باشد. تیپ‌ها شخصیت‌وار صف کشیده بودند بی‌تابانه تقلا می‌کردند قهرمان داستان شوند. نخست‌وزیر سابقی که با معیارهای امروز هم زیادی خوش‌پوش و انتلکتوئل به نظر می‌رسید، کف سلول روی تشک به چه فکر می‌کرد؟‌ شاید مصاحبه‌بازجویی خبرنگار فرانسوی «صد سال تنهایی» مارکز را برایش تداعی کرده بود. جای سرهنگ بوئندیا را خبرنگار در داستان گرفته و خودش نشسته جای ژنرال مونکادا. سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به ژنرال گفته بود: «دوست من، فراموش نکن که این من نیستم که تو را محکوم به اعدام می‌کنم بلکه انقلاب است که تو را تیرباران می‌کند.» خبرنگار هم به او گفته بود «دوست من، من نیستم که می‌پرسم بلکه انقلاب است که می‌پرسد.» او هم مانند ژنرال خوزه راکل مونکادا جواب داده بود: «دوست من، گورت را گم کن.» ضد قهرمان داستان با آن شمّ کارآگاهی که از رمان‌های جنایی فرانسوی نصیب برده بود از آن لحظه فهمیده بود که انقلاب‌ها همیشه می‌توانند جادویی‌تر از نسخهٔ قبلی باشند. شاید هم شنیع‌تر. فهمیده بود که «یک قربانی لازم است» و هلیکوپتر و کیفرخواست را به هم ربط داده بود. رفته بود هواخوری چه کند؟ معماست. هفت‌تیرکش داستان که بود؟ معماست. پس نویسندهٔ این صحنه‌ها قرار است چه کسی باشد؟ چه کسی قرار است آخرین رمان [زندگینامهٔ] هویدا را بنویسد؟ حتا گابریل گارسیا مارکز هم نمی‌توانست حدس بزند که نویسنده دانشجوی انقلابی‌ای خواهد بود که دو سه دهه بعد می‌فهمد که غریو و غوغا و رگ گردن آن روزها ممکن است خیلی مربوط به واقعیت نبوده باشد و لازم است در همه‌چیز شک کند و همه‌چیز را از نو بنویسد. قرار است تونلی در کوه ناممکن‌ها بزند: به اسنادی دست پیدا کند همه طبقه‌بندی‌شده، با کسانی مصاحبه کند همه صف‌آرایی‌کرده در برابر یکدیگر، دوستانی که هنوز با میزان تورم رگ گردن و تیزیِ زخم زبان از هم شناخته می‌شوند، و مهمتر از همه: پرسوناژ معماییِ کسی که تا دو پشتش همه جنایی‌خوان بوده‌اند؛ روشنفکری خورهٔ کتاب با عصا و پیپ و کلاه با پاکت زردرنگ پر از اسناد آمادهٔ افشا. یعنی «قلب معما» که هیچ‌وقت معلوم نشد. همان‌طور که جزئیات خطرساز دیگرِ ماجرا.
        

0