بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جامعه شناسی نخبه کشی: قائم مقام، امیرکبیر، مصدق: تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی استبداد ...

جامعه شناسی نخبه کشی: قائم مقام، امیرکبیر، مصدق: تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی استبداد ...

جامعه شناسی نخبه کشی: قائم مقام، امیرکبیر، مصدق: تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی استبداد ...

3.8
29 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

54

خواهم خواند

32

آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام می شود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماعی و از پایین در دو سده ی اخیر برخی از نخبگان سیاسی ایران می خواسته اند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار می گرفته اند اصلاحاتی بکنند و تغییراتی دهند، گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی به دست آوردند و نامشان به نیکی بر صفحه ی روزگار برجا ماند اما خود قربانی خواست ها و بستر نامساعد اجتماعی شدند. نمونه ی بارز آن میرزاتقی خان امیرکبیر است و پیش از او میرزا ابوالقاسم قائم مقام و پس از او دکتر محمد مصدق. این سه تن نه در خواست و اراده تنها بودند و نه در نتیجه ای که عایدشان شد. در این کتاب عوامل و عوارض درونی و بیرونی و روش های بیرون رانده شدن اینان از گود بررسی و سعی شده است عوامل و موانع توسعه ی سیاسی و اجتماعی ایران شناخته شود.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جامعه شناسی نخبه کشی: قائم مقام، امیرکبیر، مصدق: تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی استبداد ...

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به جامعه شناسی نخبه کشی: قائم مقام، امیرکبیر، مصدق: تحلیل جامعه شناختی برخی از ریشه های تاریخی استبداد ...

            🍃جامعه شناسی نخبه‏ کشی تحلیلی از برخی ریشه‏‌های تاریخی استبداد و عقب‏ ماندگی در ایران بیان می‌‏دارد و برای این منظور نویسنده به تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمان قائم‏ مقام، امیرکبیر و مصدق می‏‌پردازد. هدف اصلی مؤلف آن است که نشان دهد حیات جمعی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایرانیان، از حیث ساختاری به گونه‏‌ای بود که در نهایت به نخبه‏‌کشی منجر می‏‌شد و از این‏رو طرح عناصر منفردی همچون امیرکبیر در تاریخ ایران اگرچه مؤثر بوده ولی عملا ره به جایی نبرده است؛ چرا که این ساختار اساسا توان تحمل اصلاحات آن‌ها را نداشته و بدین‏ خاطر مشاهده می‏‌شود که در اندک زمانی آن‌ها را از سریر قدرت و تصدی زمام اصلاحات کشور به پایین می‏‌کشد. در این میان نگرش تک عاملی به تاریخ تحولات ایران و این که اگر امیرکبیر زنده می‏بود احتمالا چه تحولاتی رخ می‏داد و ما به کدامین سوی می‏ر‌فتیم، نگرشی باطل و ابتر است و ما باید به تحلیل ساختار کلی جامعه ایرانی همت گماریم.
قلم کتاب و ادبیاتی که نویسنده برای نوشتن برگزیده بود؛یکدست و مناسب نیست؛ در جایی گمان می‌رود که کتاب،سیر تاریخ است و در جایی دیگر زبان کتاب،نزدیک به زبان جامعه شناسی می‌شد و در قسمت‌هایی از کتاب مانند کتاب‌های رمان به وصف چشم و ابرو و دیگر ویژگی‌های ظاهری شخصیت‌هایی همچون امیرکبیر،پرداخته شده بود.

در بیان ایشان ساختار تاریخی جامعه ایران به گونه‌‏ای است که هر نخبه‏ای که سربرآورده محکوم به فناء و نیستی شده و جامعه رهایش کرده است؛ از این‏رو نخستین پرسشی که خواننده از خود می‏پرسد این است که: "پس چه باید کرد؟" اما هیچ پاسخی در این مقام به او داده نمی‏شود.
نویسنده از بیماری مزمن مسؤولیت گریزی که به واقع عمده ترین آفت زندگی فرهنگی ماست، نیز انتقاد می‌کند .رضا قلی این نوع نگرش،یعنی خلاصه کردن پیشرفت صنعتی غرب در ابزار و اقدام به خرید ابزار از طریق فروش نفت و غیره را«‌باژگونه خوانی توسعه» می‌نامد.
 شاید ریشه‌ این تنبلی‌ها و عقب ماندگی‌ها،در سال‌های مدید حکومت پادشاهی در ایران باشد و اینکه هیچگاه فکر کار و بستر سازی،در ذهن شاهان ایران،وجود نداشته است.اما این،هرگز بدان معنا نیست که مردم ایران،مردمی سفله پرور هستند،بلکه نشان دهنده ی بی کفایتی و بی برنامگی مدیران،در سطح کلان کشوری است که بستری را برای کار و پیشرفت مهیا نکرده‌اند.
سؤال این است که در قبال این گونه نبودن‌ها چه باید کرد و یا، چه باید بشود؟ یعنی یا می‌بایست نگرشی تقدیرگرایانه داشت و امیدوار بود که به مرور زمان به شیوه‌ای که چندان آشکار هم نیست، این ناهنجاری‌ها به تدریج رفع شوند.
فرایند تحّول باید از جایی شروع شود و هرچه را که آغاز باشد، آغازگری نیز هست. یعنی یا دولت دست به کارمی شود یا نُخبگان و یا فلان گروه و دسته و طبقه. «جامعه» مفهومی است مجرد و بی لیاقت خواندن «جامعه» کوششی است برای کتمان مسؤلیت‌های کسانی که آن جامعه را می سازند و حتّی از آن بدتر، آن جامعه را می‌گردانند.
 تردیدی نیست که «همه پریشانی ها و شومی ها را به گردن عوامل خارج انداختن، اغفال مردم از واقعیت‌های زشت داخلی است» ولی در عین حال این نیز درست است که در عصر استعمار و امپریالیسم همه توجّه را تنها به «واقعیت‌های زشت داخلی» معطوف کردن و ندیدن و نادیدن ارتباط متقابل بین این دو گروه عوامل (عوامل درونی و بیرون ساختاری) یعنی کوششی برای اغفال مردم از واقعیت دیالکتیک عقب ماندگی و عدم توسعه فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی. چه بخواهیم و چه نخواهیم در دویست سیصد سال گذشته، عملکرد عوامل داخلی از معرکه گردانی نیروهای پرقدرت خارجی تأثیرات گاه بسیار تعیین کننده‌ای گرفته است.
          
            در روز شهادت امیرکبیر چه بخوانیم؟

این کتاب برای من مفید بود از جهت اطلاعات تاریخی فراوانی که از خیانتها و سوءمدیریت‌های حکام ایرانی ارائه میداد. و در مقابل غارتگری‌های دوَل غربی و چپاول حق مردم مظلوم ایران.
اما نویسنده در این میان انگشت اتهام را فقط به سوی "فرهنگ عمومی" ما گرفته و مدام میگوید از ماست که بر ماست. که راست هم میگوید . اما کتاب قصد وقدرت واشکافی به وجود آمدن این فرهنگ تنبلی و گریز از تعاون را ندارد. به این جا که مرسد روضه ای میخواند و سر و ته قضیه را هم می آورد.
البته من به شخصه از این کتاب توقع ریشه یابی انحطاط فرهنگ ایرانی را نداشتم. همین اندازه که 500 سال اخیر تاریخ کشور را بررسید و صفحات تاریک را بهم نشان داد از نویسنده ممنونم. در این صفحات پر اندوه فقط چند صفحه ای در سه برهه که مربوط به حضور قائم مقام فراهانی و امیرکبیر و مصدق است در نظر مولف قابل افتخار است
بررسی وابستگی دول ما به دول غربی از تقاضای اوزون حسن آق قویونلو (پدربزرگ شاه اسماعیل صفوی) از دولت ونیز برای دریافت توپ و تفنگ (سلاح گرم) آغاز میشود. در آن زمان دولت عثمانی سلاح گرم در اختیار داشت و پیروزی عثمانی در تصرف قسطنطنیه باعث ترس ایران شده بود.
در فرازهای مختلف شاهد صحنه های خفت بار حقارت ایران در برابر غرب هستیم اما خبری از اراده در حکام ایرانی نیست به جز همان سه مورد که ذکرش رفت.
نویسنده ذکر میکند که پرتغالی ها 100 سال در جنوب ایران مستقر بودند و ما توان بیرون راندن آنها را نداشتیم و متالم میشود و به فرهنگ ما بد و بیراه میگوید اما دلیل به وجود آمدن چنین فرهنگی را بررسی نمیکند.
در مجموع کتاب خوبی است و پیشنهاد میکنم بخوانید
البته خالی از اغراق نسبت به این سه شخصیت هم نیست.