یادداشت محمدامین بارانی
1401/10/25
🍃جامعه شناسی نخبه کشی تحلیلی از برخی ریشههای تاریخی استبداد و عقب ماندگی در ایران بیان میدارد و برای این منظور نویسنده به تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمان قائم مقام، امیرکبیر و مصدق میپردازد. هدف اصلی مؤلف آن است که نشان دهد حیات جمعی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایرانیان، از حیث ساختاری به گونهای بود که در نهایت به نخبهکشی منجر میشد و از اینرو طرح عناصر منفردی همچون امیرکبیر در تاریخ ایران اگرچه مؤثر بوده ولی عملا ره به جایی نبرده است؛ چرا که این ساختار اساسا توان تحمل اصلاحات آنها را نداشته و بدین خاطر مشاهده میشود که در اندک زمانی آنها را از سریر قدرت و تصدی زمام اصلاحات کشور به پایین میکشد. در این میان نگرش تک عاملی به تاریخ تحولات ایران و این که اگر امیرکبیر زنده میبود احتمالا چه تحولاتی رخ میداد و ما به کدامین سوی میرفتیم، نگرشی باطل و ابتر است و ما باید به تحلیل ساختار کلی جامعه ایرانی همت گماریم. قلم کتاب و ادبیاتی که نویسنده برای نوشتن برگزیده بود؛یکدست و مناسب نیست؛ در جایی گمان میرود که کتاب،سیر تاریخ است و در جایی دیگر زبان کتاب،نزدیک به زبان جامعه شناسی میشد و در قسمتهایی از کتاب مانند کتابهای رمان به وصف چشم و ابرو و دیگر ویژگیهای ظاهری شخصیتهایی همچون امیرکبیر،پرداخته شده بود. در بیان ایشان ساختار تاریخی جامعه ایران به گونهای است که هر نخبهای که سربرآورده محکوم به فناء و نیستی شده و جامعه رهایش کرده است؛ از اینرو نخستین پرسشی که خواننده از خود میپرسد این است که: "پس چه باید کرد؟" اما هیچ پاسخی در این مقام به او داده نمیشود. نویسنده از بیماری مزمن مسؤولیت گریزی که به واقع عمده ترین آفت زندگی فرهنگی ماست، نیز انتقاد میکند .رضا قلی این نوع نگرش،یعنی خلاصه کردن پیشرفت صنعتی غرب در ابزار و اقدام به خرید ابزار از طریق فروش نفت و غیره را«باژگونه خوانی توسعه» مینامد. شاید ریشه این تنبلیها و عقب ماندگیها،در سالهای مدید حکومت پادشاهی در ایران باشد و اینکه هیچگاه فکر کار و بستر سازی،در ذهن شاهان ایران،وجود نداشته است.اما این،هرگز بدان معنا نیست که مردم ایران،مردمی سفله پرور هستند،بلکه نشان دهنده ی بی کفایتی و بی برنامگی مدیران،در سطح کلان کشوری است که بستری را برای کار و پیشرفت مهیا نکردهاند. سؤال این است که در قبال این گونه نبودنها چه باید کرد و یا، چه باید بشود؟ یعنی یا میبایست نگرشی تقدیرگرایانه داشت و امیدوار بود که به مرور زمان به شیوهای که چندان آشکار هم نیست، این ناهنجاریها به تدریج رفع شوند. فرایند تحّول باید از جایی شروع شود و هرچه را که آغاز باشد، آغازگری نیز هست. یعنی یا دولت دست به کارمی شود یا نُخبگان و یا فلان گروه و دسته و طبقه. «جامعه» مفهومی است مجرد و بی لیاقت خواندن «جامعه» کوششی است برای کتمان مسؤلیتهای کسانی که آن جامعه را می سازند و حتّی از آن بدتر، آن جامعه را میگردانند. تردیدی نیست که «همه پریشانی ها و شومی ها را به گردن عوامل خارج انداختن، اغفال مردم از واقعیتهای زشت داخلی است» ولی در عین حال این نیز درست است که در عصر استعمار و امپریالیسم همه توجّه را تنها به «واقعیتهای زشت داخلی» معطوف کردن و ندیدن و نادیدن ارتباط متقابل بین این دو گروه عوامل (عوامل درونی و بیرون ساختاری) یعنی کوششی برای اغفال مردم از واقعیت دیالکتیک عقب ماندگی و عدم توسعه فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی. چه بخواهیم و چه نخواهیم در دویست سیصد سال گذشته، عملکرد عوامل داخلی از معرکه گردانی نیروهای پرقدرت خارجی تأثیرات گاه بسیار تعیین کنندهای گرفته است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.