قطار به موقع رسید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
21
خواهم خواند
10
توضیحات
اولینا با صدائی آهسته شروع به صحبت می کند: «لازم نیست بگویم که... اگر نمردی هرگز نباید این راز را به کسی بگوئی. خودم می دانم. من مجبور شده ام به خدا و همه مقدسین و لهستان، وطن خودمان قسم بخورم که از این بابت به هیچ کس چیزی نگویم، ولی وقتی آن را با تو در میان می گذارم درست مثل این است که آن را به خودم گفته باشم، و همان طور که نمی توانم چیزی را از خودم پنهان کنم، از تو هم هیچ چیز را نمی توانم پنهان کنم!» از جا بلند می شود و آب جوشان را بسیار آهسته و با ملایمت و مراقبت تمام در قوری کوچک می ریزد، در این بین هم هروقت مکث کوچکی می کند، قبل از این که آب را باز جرعه جرعه بریزد به آندره آس لبخندی می زند، و حالاست که آندره آس متوجه می شود او هم گریه کرده است. آن وقت اولینا در فنجان هایی که کنار زیرسیگاری قرار دارد قهوه می ریزد. _از متن کتاب-