بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

برج سکوت: نمایش مرگ

برج سکوت: نمایش مرگ

برج سکوت: نمایش مرگ

4.1
14 نفر |
7 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

15

کتاب حاضر، اولین کتاب از مجموعه سه گانه «برج سکوت» است. این رمان روایت بکر و تکان دهنده ای از ساختارهای زیستی معتادان؛ بخشی از ضعیف ترین و در معرض آسیب ترین طبقه های اجتماع را روایت می کند که از چند منظر قابل توجه است. نخستین مسئله نوع مواجهه ی راوی با پدیده ی اعتیاد است. رمان در این زمینه همانند اثری مستند اما معتقد به قواعد درام داستانی، به درون تمامی ساختارهای زیستی که یک عضو اجتماع را به پدیده ی اعتیاد سوق می دهد، سرک می کشد. از جمع های دانشجویی تا طبقه های اجتماعی ضعیف اقتصادی و در معرض آسیب که می توانند مخاطب این پدیده ی شوم باشند، در این نگاه هوشمندانه و ظریف فراموش نشده اند و ترکیبی از همه ی آن ها در قالب روایت داستانی بکری پیش چشم مخاطب به صف کشیده می شوند.

لیست‌های مرتبط به برج سکوت: نمایش مرگ

یادداشت‌های مرتبط به برج سکوت: نمایش مرگ

            "برج سکوت" زندگی فضاهای‌ پردود و چرک‌مرده‌ی پایین‌شهری و دود‌ و افیون و ساقی‌های‌ هفت‌خط روزگارِ ماست!
...
قصه روایت‌ آدم‌های بقول‌خودمان گَنگستر، خلافی و تیزی‌کش و پای بساطی‌هاست! "حرمله" راوی اول‌شخصی است که ما را می‌برد به تجربه‌های کوچک و بزرگ زندگی‌اش. از کودکی گرفته تا پشت‌لب سبز شدن و بعد از آن بزرگسالی و کاره‌ای شدن، تا سقوط‌ها و سرخوردگی‌ها... .
موفقیتِ بزرگ منایی در خلق این درجه از رئال بودن، عریان‌ بودن، رکیک و کوبنده بودن انقدری بی‌حد هست که بعید می‌دونم کتابی روی دستش نوشته بشه!
ذهنِ‌خلاق نویسنده، برای ترسیم شخصیت‌های گوناگون با ویژگی‌های خاص، داستا‌ن‌های پرکشش و تعلیق‌های مدام، فرصت زندگی کردن و همراهی با دغدغه‌های آدم‌های قصه رو به‌ خواننده میده.
...
این اولین کتاب چند‌جلدی بود که برای خواندن انتخاب می‌کردم. اول نتونستم با کتاب راه بیام، بس که اهل "دو‌دوتا و چهارتا" کردن کتاب‌ها هستم. اما دیدم به امون‌خدا رها‌کردنش، بدتر ذهنم رو درگیر کرده. و شروع دوباره همانا... .
...
پ.ن: قطعا این کتاب‌خاص و متفاوت رو با صدای "حامد‌فعال" که به‌شکلی عجیبی غرقِ در قصه‌اس، به همه‌ی افراد پیشنهادش می‌کنم!

و بازهم"پ.ن": این یادداشت برای هر‌ سه‌جلد کتاب بوده.
          
            .
سید مهدی شجاعی می‌گوید: «برج سکوت اثری است که می‌تواند ادبیات را به قبل و بعد از خود تقسیم‌بندی کند.»
.
«این حرف، حرف بسیار مهمی است.» این را هم سید مهدی شجاعی می‌گوید و ادامه می‌دهد: «معتقد هستم که بسیاری از آثار ارجمند که قبلا تولید شده‌اند، در ابتدا ناشناخته بودند و بعدها شناخته شدند. به نظرم، این اثر، اثر فاخری است و به تدریج جای خود را باز خواهد کرد و مخاطبین با این لحن و ادبیات مانوس خواهند شد.»
.
و راستش سید مهدی شجاعی در این مورد خیلی حق می‌گوید. اینکه برج سکوت ادبیات را به قبل و بعد خودش تقسیم می‌کند. ادبیات به صورت مطلق، نه ادبیات ایران، نه ادبیات فارسی و نه ادبیات به علاوه هر چیز دیگری و خب این حرف، حرف بسیار مهمی است، حرف بسیار بزرگی است.
.
حالا بعد از تمام کردن کتاب اول، آن هم به شکل صوتی، دارم به این فکر می‌کنم که عجب جنس نابی است این کتاب. چیزی در حد برادران کارامازوف و یا نوشته‌های همینگوی. بدون اضافه گویی و بازی و ادا. سرراست سرراست. با نقطه‌های فراوان و کلمات دقیق و روایت‌های منظم و دقیق. دقت‌های سرسام‌آوار و جزئیات دیوانه‌کننده و از سویی یک کل بی‌نقص و محشر. حالا تو هرچه میخواهی تعریف کن؛ تعریف‌کردنی نیست این روایت لامصب!
.
حالا بعدا بیشتر درباره‌اش می‌نویسم. این را هم که نوشتم از سر سرریز احساساتم بود. نمی‌شد بعد از خواندن کتاب نخست درباره این شراب ناب چیزی ننوشت. باقی باشد برای بعد اما.
          
            برج سکوت برایم پر درد بود، پر از حرف از آدم‌هایی که همیشه از دور دیدیمشان، اینجا اما قرار است از زبان کسانیکه حتی اسم‌هایشان عجیب است و درمحله‌هایی دور از تصور ما ولی نزدیک ما بزرگ شدند بخوانیم، ببینیم چطورر یک دانشجوی ادبیات که پایان نامه ی اساطیری داشت، از درس فاصله گرفت و دراین وادی افتاد... 

پ.ن: اول تصمیم داشتم یک نفس سه جلد را بخوانم، ولی بعد که به نیمه‌های جلد یک نزدیک شدم، به این نتیجه رسیدم که بهتر است هرجلد را جدا جدا و لابه لای کتاب‌هایم جاری کنم، هی بیایم و بروم، خیلی سخت بود خواندنش برایم.. برخورد اولم با ادبیات کتاب خیلی غریب بود، اما بعد دیدم خوب با فضای قصه متناسبه و باید خودمو براش آماده می‌کردم، پس اگه سراغ این کتاب اومدید، حتما این هشدارو گوشه ذهنتون داشته باشید. 

داستان ادامه دارد، باید ببینم جلد بعدی سر این داستان را به کجا می‌کشاند..

《خبرش را دهنی داشت ... من دورادور می‌شناختمشان؛ پاپتی و پانکی و حیوان ... این پاپتی جانور بی همه چیزی بود... کیف قاپی می‌کرد. یکبار کیف زنی را می‌زند. زنک بند کیف را سفت می‌چسبد. پاپتی می‌بیند زنک ول کن نیست، تیغ موکت‌بری را می‌کشد و بی هوا ول می‌کند تو صورت بدبخت... صورت از وسط قاچ می‌خورد! همان جا یک نعر با ماشین از پهلو به موتورشان می‌زند. از قصد می‌زند و شوتشان می‌کند تو پیاده‌رو و سینه دیوار...یارو صحنه را دیده بود...با قفل عصایی می‌آید پایین. پاپتی و راننده موتور را تا حد مرگ می‌زند... بعد هم که مامورها می‌رسند، می‌گوید زدم، زندانش را هم می‌کشم!》