اطلس ابر

اطلس ابر

اطلس ابر

4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

6

طلس ابر سومین رمان دیوید استفان میچل (196) نویسنده انگلیسی ست که در سال 2004 منتشرشد و همان سال در فهرست نهایی نامزدهای جایزه بوکرقرارگرفت. میچل که پیش از این هم در رمان هایش به سراغ گونه های مختلف ادبی رفته بود در این رمان تو در تو روایت خود را از قرن نوزدهم شروع می کند و تا آینده ای پساآخرالزمانی پیش می برد. این رمان جوایز کتاب بریتانیا و کتاب سال ریچارد اند جودی از آن خود کرده. میچل استعداد بی مانند ی در خلق جهغان های ناشناخته و کاراکترهغای بی شمار دارد. متهورانه ترین اثر میجل ...سفری دیوانه وار و خیال انگیزساختار زبان میچل و گزندگی آن خودنمایی می کند. اطلس ابرچنان اثر حیرت آوری ست که آدم تصور می کند لابد چند دیوید میچل وجود دارند و هر بخش از زمان کار یکی از آن هاست .

لیست‌های مرتبط به اطلس ابر

ربکاگتسبی بزرگبینوایان

معرفی کتاب برای شروع کتابخوانی | رمان‌های کلاسیک

34 کتاب

بچه که بودم دنیایم کتاب‌ها و مجله‌های کودک بود. هر هفته در انتظار مجله‌های جدید بودم و وقتی آن‌ها را می‌خریدم اولین کار این بود که صفحه پایانی آن که معرفی کتاب بود، می‌خواندم. بعد تصمیم می‌گرفتم که بروم کتاب را بخرم یا نه. اما کمی بزرگتر که شدم دنیایم به کلی عوض شد. درگیر درس خواندن برای کنکور شدم و دیگر سال به سال رنگ کتاب را هم نمی‌دیدم. بعد از کنکور هم چند سالی درگیر دانشگاه و کتاب‌های درسی شدم. روزی که دوباره تصمیم گرفتم که کتاب غیردرسی بخوانم را به خوبی خاطرم هست. رفتم به یکی از کتابفروشی‌های بزرگ و بین قفسه‌ها چرخیدم. اصلا نمی‌دانستم از کجا باید کتاب خوانی را شروع کنم. کمی که در فروشگاه چرخ زدم، یکی از کتابفروش‌ها پیشم آمد و گفت که می‌خواهد در انتخاب کتاب کمکم کند. برایش گفتم که خیلی وقت است کتاب نخواندم و شما فرض کنید که اصلا کتابی تا به حال نخوانده‌ام. او هم شروع کرد به سوال پرسیدن از اینکه چه موضوعی دوست دارم، دلم می‌خواهد از ادبیات چه کشوری بخوانم و از این دست سوال‌ها. بعد از پنج یا شش سوال هم کتابی را به من معرفی کرد. من هم به سرعت شروع کردم به خواندن کتاب. با اینکه الان بعد از گذشت سه سال می‌توانم بگویم از بدترین کتاب‌هایی بوده که خواندم، اما آن کتاب مزیت بزرگی برای من داشت. مزیتش این بود که برای شروع کتاب خواندن خوب بود. وقتی این اینفوگرافی را دیدم ناخودآگاه یادم افتاد که سوال‌های کتابفروش چقدر به پیدا شدن کتاب مناسب برای شروع کتاب خوانی من کمک کرد. برای همین دست به کار شدم و بازطراحی اینفوگرافیک را شروع کردم. اینفوگرافیکی که می‌بینید نسبت به حالت اولیه تفاوت‌هایی دارد، اما سعی کردیم به محتوای آن تا جایی که امکان دارد، وفادار باشیم. برای اینکه طول آن بیش از اندازه زیاد نشود، در سه بخش این اینفوگرافی را منتشر می‌کنیم. بخش اول که این پست است، راهنمای پیدا کردن کتابی از میان رمان‌های کلاسیک است.

جین ایرغرور و تعصبصبحانه قهرمانان

پیشنهادهای کتاب‌فروشان هاروارد

100 کتاب

کتاب‌فروشی جای محشری است! هم به خاطر حضور کتاب‌ها و هم کتاب‌فروشان. کتاب‌فروشان [خوب]، اطلاعات کاملی در مورد کتاب‌ها دارند و کافیست سلیقه‌ی کتاب‌خوانی شما دستشان بیاید تا با پیشنهادهای معرکه‌شان غافلگیرتان کنند. یک کتاب‌فروش خوب می‌تواند شما را به کتاب محبوبِ بعدی‌تان معرفی کند و حتی بر مسیر کتاب‌خوانی شما تأثیر بگذارد. یکی از دلایل منحصربه‌فرد بودن تجربه‌ی خرید از کتاب‌فروشی، همین کتاب‌فروشان هستند. در همین راستا، کتاب‌فروشی هاروارد، اوایل دهه‌ی 2000 میلادی، در یک اقدام تحسین برانگیز پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشانش را جمع‌آوری و مرتب و نتیجه را در قالب یک لیست صدتایی منتشر کرده است. حالا افرادی هم که به صورت مجازی از این کتاب‌فروشی خرید می‌کنند، می‌توانند پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشان را ببینند تا تجربه‌ی خرید حضوری از کتاب‌فروشی برایشان تا حدی شبیه‌سازی شود. (به دلیل محدودیت صدتایی بهخوان صرفاً کتاب‌های اول مجموعه‌های ارباب حلقه‌ها، کمدی الهی، نیروی اهریمنی‌اش و نارنیا ضمیمه شده‌اند)

یادداشت‌های مرتبط به اطلس ابر

            من معمولا خیلی ترجمه ی بد اذیتم نمی کند یا خیلی ذوق نمی کنم از ترجمه ی خوب. ولی ترجمه ی این کتاب واقعا اعصابم را بهم ریخت! ولی داستان خیلی خوب بود.
اطلس ابر در واقع شش داستان است که در زمان های مختلف اتفاق می افتند و حتی ژانر های متفاوتی نیز دارند. 
از این شش داستان، پنج داستان اول دو تکه شده اند. به این صورت که ابتدا تکه ی اول، پنج داستان روایت می شود بعد داستان ششم به طور کامل و سپس تکه ی دوم آن پنج داستان به صورت معکوس تا دوباره به داستان اول می رسد و کتاب تمام می شود.
اصلا همین پیچیدگی اش را دوست داشتم:)
و جالب این که در هر داستان، شخصیت اصلی به شیوه ای از ماجرای شخصیت اصلی داستان قبل مطلع می‌شود. ( نه فقط مطلع که بر سیر داستان تاثیر می گذارد.)

   روز نوشت های آدام اوینگ 
خسته کننده ترین داستان. یک چیزی در مایه های کنت مونت کریستو با کمی زمینه ی ضد برده داری. 

نامه های زیدگلم 
نامه های سازنده ی موسیقی شش نوازی اطلس ابر، رابرت فروبیشر، به عشق اش، سیکس اسمیت. 
نامه ها از جایی شروع می شود که رابرت از خانه اش رانده شده و تصمیم می گیرد نزد موسیقیدانی مشهور به عنوان منشی استخدام شود.
فضای این داستانش خیلی جین آستین طور بود.

نیمه عمر ها
یک داستان پلیسی جنایی. با حضور همان سیکس اسمیت حدود چهل سال پیرتر با زمینه ی مسایل هسته ای.
فکر کنم پر کشش ترین داستان که مرا خیلی یاد کتاب های دن براون می انداخت.

 مصایب شوم تیموتی کاوندیش </b >
طنز:) پیرمرد ناشری که در یک خانه سالمندان گیر می افتد. 
 ما_ منظورم همه ی کسایی هستن که شصت سال رو رد کردن_ صرفا با بودنشون باعث دو تا دلخوری می شن. اولی اش فقدان شتابه. ما خیلی آروم رانندگی می کنیم، خیلی آروم راه می ریم، خیلی آروم حرف می زنیم. دنیا می تونه با دیکتاتور ها، منحرف ها و بزرگان مواد مخدر کنار بیاد، اما چیزی که سرعتش رو پایین بیاره رو تحمل نمی کنه.  دلخوری دومی که درست می کنیم به این خاطره که آینه ی دق دیگران هستیم. دنیا تنها در صورتی که ما از جلوی چشمش دور باشیم می تونه مرگ رو انکار کنه.  

 اوریسون سانمی 451
آخر الزمانی. حدود سال 2100 وقتی که در دنیا کورپوکراسی (شرکت سالاری) حاکم شده است. زمین در حال نابود شدن است. عده ای هم می خواهند انقلاب راه بیندازند علیه نظام حاکم.
این داستان را بیشتر از همه دوست داشتم. ریزه کاری های دنیایش قشنگ بود. مثلا این که هر وسیله را به نام شرکت معروف سازنده اش صدا می زدند. م: به تلفن همراه می گفتند سونی.
پایانش واقعا غافل گیرم کرد. 
بر خلاف داستان های آخر الزمانی دیگری که این چند وقت خواندم، انتظار یک انقلاب حداقل با نیت پاک را داشتم ولی واقعا غافل گیرم کرد.
 چرا هر شهیدی با یهودای خود همراه می شود؟ ما یک قدم فراتر از آخر بازی را می بینیم...همان طور که سنکا به نرون هشدار داد: مهم نیست چند تن از ما را بکشی، هرگز اخلاف ما را نابود نخواهی کرد.  
پایانش خیلی غم داشت. 

 گذر سلوشا و بقیه مصایب
پسا آخر الزمانی. چندین سال پس از نابودی تمدن. وقتی که سانمی داستان قبل برای انسان ها تبدیل به یک خدا شده که می پرستندش. 

علاوه بر جذابیت هر کدام از این داستان ها، نحوه ی ارتباط شان هم خیلی جالب بود. مثلا این که از زندگی تیموتی کاوندیش فیلمی ساخته می شود که سانمی آن را می بیند و در تصمیمات ش تاثیر می گذارد. و البته یک جاهایی که هم به نظر به تناسخ می خورد ارتباط بین شخصیت ها.
و اطلس ابر از معدود کتاب هایی است که فیلمش با کتاب تفاوت های تقریبا اساسی دارد ولی خوب است. یعنی فیلم جدای از کتاب خوب هست. هم به خاطر این که در هر شش داستان از بازیگر های یکسان استفاده کرده و هم به تدوینش.
  معمولا خیلی ترجمه ی بد اذیتم نمی کند یا خیلی ذوق نمی کنم از ترجمه ی خوب. ولی ترجمه ی این کتاب واقعا اعصابم را بهم ریخت! ولی داستان خیلی خوب بود .