جزئیات فعالیت

      -خلاصه فصل هشتم: متیو آرنولد؛ ترک دادن بی‌فرهنگان از افیون کسب‌وکار -

0- بعد از چند فصل بالای هشتاد صفحه، خواندن یک فصل چهل صفحه‌ای خیلی زود به پایان رسید. مخصوصاً که سرجمع ایده اندیشمند آن دو سه پاراگراف بیشتر نمی‌شود.

1- آقای آرنولد دقیقا هم عصر مارکس است. چهار سال زودتر به دنبال آمده و پنج سال هم زودتر مرده؛ البته در انگلستان. آرنولد و مارکس یک اشکال واحد از جامعه سرمایه‌داری را کشف می‌کنند. البته هر کدام با اسم‌های متفاوتی توضیحش می‌دهند و راه‌حل‌های کاملاً متفاوتی را هم پیشنهاد می‌دهند.

2- ایده محوری آرنولد تحت عنوان «بی‌فرهنگی» تقریباً همان چیزی است که مارکس با عنوان «از خود بیگانگی» توضیح می‌دهد. تأکید می‌کنم که تقریبا. تا همین جا لازم است از آقای آرنولد به خاطر ادبیات ساده‌تر تشکر کنیم؛ شاید هم فقط در ترجمه این طور به نظر می‌رسد. آرنولد توضیح می‌دهد که طبقه متوسط جامعه سرمایه‌داری که همان تجار اهل صنعت و اینها باشند، به هیچ آرمان بالاتری فکر نمی‌کنند. درگیر روزمرگی شده و هیچ وقت چیز ارزشمندتری از زندگی یومیه را طلب نمی‌کنند. آنها درگیر افیون شده‌اند. تا اینجا آرنولد و مارکس شبیه هم هستند.

۳- تفاوت در این است که افیون را چه بدانیم و بعد چه راه حلی پیشنهاد بدهیم؟ آرنولد، همان‌طور که از عنوان فصل مشخص است، افیون طبقه متوسط در جامعه سرمایه‌داری را کسب‌وکار می‌داند. به گفته او، رشد اقتصادی و بهبود رفاه حاصل از تولید سرمایه‌دارانه، باعث شده مردم در لوپ پول درآوردن و بیشتر پول درآوردند و بدون هیچ دلیلی این کار را تکرار کردن بیوفتند. آن‌ها بی فرهنگ (به تعبیر او) مانده اند چون به هیچ چیزی جز درآمد بیشتر فکر نمی‌کنند. او توضیح میدهد که (خوب دقت کنید) دموکراسی و پیروی از آراء عموم، باعث می‌شود هیچ وقت به آرمان والایی فکر نکنیم، چون این کاری نیست که از دست «عموم» بر بیاید. اساسا دموکراسی با آرمان خواهی در تعارض است.

۴- خب، راه حل چیست؟ مارکس نظرش روشن است. انقلاب کنیم و کلا طبقه تجار و سرمایه‌داران صاحب صنعت را از بین ببریم. اما ایده آرنولد که برای امروز ما بسیار اولیه و رایج به حساب می‌آید، این بوده که باید فرهنگ مردم را اتقاء بدهیم. او سه پروژه اصلی را دنبال کرده است: آموزش عمومی، اصلاح دانشگاه و به تعبیر من جراید. آرنولد در اصلاح اساسی دانشگاه ها که بحث مفصلی از نقش آفرینی جدی انجام میدهد. مهم‌تر از آن، قانون اجباری شدن آموزش ابتدایی را در انگلستان کلید می‌زند. در واقع در آن زمان دیگر کشورهای اروپایی چنین قوانینی داشتند، اما مردم انگلسان عمیقا به حکومت بی اعتماد بودند و ترجیح میدادند این پدیده نوظهور، یعنی «عرضه و تقاضا» همه چیز را مشخص کند. آرنولد توضیح میدهد که عموم مردم میتوانند کره یا گوشت خوب را از بد تشخیص بدهند و عرضه‌ی خود را تنظیم کنند، اما شعور کافی برای این کار در حوزه آموزش را ندارند! اینجاست که دولت، به‌عنوان نهادی که به منافع عمومی فکر می‌کند (چنین دولتی از نظر مردم انگلستان هرگز وجود نخواهد داشت) وارد شده و آموزش را اجباری کند. پروژه سوم با عنوان جراید هم اشاره به مقالات و نشریات عمومی دارد که طبقه متوسط را به خود جذب کردند. در این آثار، آرنولد به تعبیر خود سعی می‌کند برترین اندیشه‌هایی که در طول تاریخ و در جهان بوده را به دست عموم مردم برساند.

5- به نظر آنچه آرنولد توضیح میدهد، نکته‌ای بسیار ساده و بدیهی است؛ اما در عصر او حرف خاصی به حساب می‌آمده. توجه کنید که اولاً هنوز دولت مرکزی مخصوصاً در انگلستان اقتدار و مقبولیت زیادی ندارد و وظایف کمی بر عهده اش گذاشته می‌شود. ثانیاً مردم واقعا به هیچ چیزی جز بیشتر پول درآوردن فکر نمی‌کنند و واژه‌ی فرهنگ با این معنا و منظور، خود ابداعی جدید است. توجه کنید که در اذهان ما، فرهنگ به خودی خود خنثی است. میتواند خوب یا بد باشد. می‌تواند متنوع باشد. اما فرهنگی که آرنولد توضیح می‌دهد، مشخصا توجه به ذهن، فکر، ایده و آرمان گرایی به جای توجه به عینیت، رشد اقتصادی و افزایش جمعیت است.

6- کتاب تأکید میکند که انگار آرنولد در حل مسئله بی فرهنگی موفق تر از مارکس بوده. تأکیدی که به نظر تکمله‌ای است بر نقد مارکس در فصل گذشته!
    
85
2

13

(0/1000)

نظرات

مرحبا
1

1

🙏✌️ 

1