جزئیات فعالیت
1403/8/7
🌱بچهها و بزرگترها، مردها و پسرهای جوان، روز سیزده تخممرغ بازی میکردند. تخممرغهای پختهی رنگی را توی مشت میگرفتند جوری که فقط کمی از آن پیدا بود. دیگری با تخممرغش به سر تخممرغی که توی مشت بود، و کمی پیدا بود، میزد. هرکدام میشکست مال کسی بود که تخممرغش سالم مانده بود و نشکسته بود. من بلد نبودم تخممرغ بازی کنم. فقط روی دست دیگران نگاه میکردم و از هیجانش لذت میبردم. تخممرغهایم را همینجور سالم برگرداندم خانه. میترسیدم ببازم. برد و باخت را دوست نداشتم.
234
3
23
(0/1000)
نظرات