جزئیات فعالیت
1403/5/5
فصل هشتم؛ سرمایهداری و دولت-ملت از این فصل انتظار خیلی بیشتری داشتم. شاید من نتونستم ایدهی فصل رو خوب بفهمم. شایدم واقعا خیلی حرف جدیدی لااقل نسبت به فصلهای قبل نداشت. حرف حسابش دو چیزه: اول اینکه مثل فصلهای قبل، توضیح میده که برخلاف روایت برخی، سرمایهداری حاصل توسعهی دولت-ملت نیست. حتی برعکسش هم درست نیست. فرانسه مهد دولت-ملت محسوب میشه در حالی که انگلستان خیلی سرمایهدارانهتر از فرانسه بوده. اما رابطه ی دولت-ملت و سرمایه داری چی بود؟ این طور بپرسیم که دولت-ملت در انگلستان که سرمایهداری توش آغاز شده بود، چه تفاوتی با بقیه کشورها داشت؟ تغییر از فئودالیسم به سلطنتهای متمرکز در دیگر کشورها، همراه با تنش بود. یعنی امپراتور در یک نزاعی بین فئودال ها بوده و این دو گروه سعی میکردند با قدرتهای فرااقتصادی شون، منافع اقتصادی بیشتری کسب کنند. اما در انگلستان این اتفاق نمیوفته. (خب چراییش خیلی سواله ولی من متوجه نشدم پاسخ کتاب چیه؟) شکل گیری سلطنت متمرکز در انگلستان با همکاری قدرت های منطقه ای صورت میگیره و اتفاق مهمِ مدنظر کتاب اینه: سپهر سیاسی از سپهر اقتصادی جدا شد. دولت متمرکز حیطه ی سیاسی را به دست گرفت و قدرت های محلی حیطه ی اقتصادی رو. این برای سرمایه داری خیلی لازم بود. چون تا وقتی که منافع اقتصادی با نیروهای فرااقتصادی دنبال بشه، جامعهی مورد نیاز سرمایهداری شکل نمیگیره. نکتهی دوم، امتداد همین بحث به جهانی سازی هست. یک ایده ی رایج اینه که جهانی شدن سرمایه در حال از بین بردن دولت-ملت هست. کتاب نمیپذیره. حرف حسابش اینه که نظام سرمایه داری داره سپهر اقتصادی رو مدیریت میکنه. نیازه که یک قدرت دیگری به فکر نظام اجتماعی، مسائل سیاسی، رفاه مردم و... در یک کلام نظم عمومی باشه. اون رو چیزی جز دولت-ملت نمیتونه تأمین کنه یا لااقل هنوز سرمایه داری به مدل بهتری برای اینکار نرسیده. لذا یه جورایی دولت ملت ها نظم لازم برای پیشرفت سرمایه داری جهانی رو فراهم میکنند. حالا اینجا اگر بخوام خودم وارد بشم، باید بگم که احساس میکنم سرمایهداری بسیار نزدیک به مدل جدیدی برای ادارهی جامعه هست که حتی میتونه بر دولت ملت ها فائق بیاد. البته این چیزی که میگم برای امروز و فردا نیست و حتما کار و زمان میبره. اون چیزی نیست جز سرمایهداری پلتفرمی. پلتفرمها قدرت های جدید برای اداره ی انسانها (تک تکِ انسانها) و جوامع هستند. البته این صرفا یک فرضیه هست که قابل تأمل و بررسیه.
120
2
11
(0/1000)
1403/5/5
پولانی در دگرگونی بزرگ ادعا میکنه اقتصاد بازار یک آرمانشهر بود که میخواست سپهر اقتصادی رو از سپهر سیاسی جدا کنه (قرن ۱۹) اما چون چنین آرمانشهری مستلزم نابود کردن جوهره انسان و محیط زیست بود، با واکنش طبیعی جامعه روبهرو شد و از بین رفت. از طرفی میگه استقرار اقتصاد بازار و تداومش هم با مداخله دولت صورت کرفت؛ نه یک نظم خودجوش و طبیعی.
1
1
1403/5/5
چند بار خیز برداشتم دگرگونی بزرگ رو بخونم. هنوز نشده. ایدهش رو توی دوره نئولیبرالیسم حسام سلامت شنیدم و برام جذاب بود. امیدوارم یه روز فرصت بشه. ممنون از این نکته که به اشتراک گذاشتی 👌
1
نظرات