یادداشتهای HosseinBazdid (2) HosseinBazdid 1404/4/25 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 73 مطالعهی این کتاب رو از غافلگیریها و Random Encounterهای به شدت ارزشمند و شگفتانگیز شاید یک سال اخیرم میدونم. بدون هیچ ایده و انتظاری فقط کتاب را باز کردم، مقدمهای در باب نقش فلسفه در زندگی خواندم و سپس پرت شدم در ماجراجوییای که خط به خط و صفحه به صفحه شرح حال بازهای از زندگی من بود که همیشه با افتخار به نگاه میکنم و قدردانم که چپتری از زندگی من را شکل داد. حال خوشی نبود که بازگشتن به آن را طلب کنم اما از آن حال ممنونم؛ زیرا اگر نبود، منی که الان هستم هم یحتمل نبود. اقلا آنقدر جرئت داشتم این سوال را بپرسم و چالش را بپذیرم گرچه ماجراجویی خطرناکیست و به راحتی میتواند حتی به مرگ و پایان ختم شود. خوشبختانه از آن دسته کسانی بودم که سالم به مقصد رسیدند پس از این ماجراجویی. از دیشب ذهنم بسیار مرور کرد آن دوران را. دوباره رویا/کابوسی دیدم که مرور کامل و جزئی این دوران اخیر بود و تمام عناصر و انسانهای پررنگ در این دوره را آنجا دیدم. مقداری کلافه بودم و ذهنم مغشوش. بازگشتم به مطالعهی دوباره کتابچه Rubicon از بازی Destiny 2. قصهای که در آخرین نقطه از این داستان عظیم و چالش کاراکتر Witness با تمام اصول دنیایی که در آن میزیست به دست میرسد. این بار چیزی را دیدم که تمام این مدت جلوی چشمانم بود ولی به آن توجه نکرده بودم. آن هم نام چپترهای این کتاب و ترتیب به خصوصشان بود. گشت و گذاری کردم در سطح اینترنت و به یافتههای جالبی رسیدم. ما ابتدا با اسم کتاب یعنی Rubicon طرف هستیم. روبیکان نام رودی در شمال ایتالیاست که به خاطر جنبه تاریخیاش از آن به عنوان «نقطه بیبازگشت» یاد میشود. نقطهای که با عبور از آن، تصمیم یا عملی انجام شده که بازگشتی در آن نیست؛ مثل "خط قرمز عبور شده". کتاب به ترتیب از این اسامی برای هر چپتر استفاده نموده: ۱. Acheron ۲. Styx ۳. Phlegethon ۴. Lethe ۵. Eunoe هر کدام از این اسامی هم به رودی در اساطیر یونان و نوشتههای دانته تعلق دارد که در جهان زیرین جاری است. اول Acheron/اَکِرون است که به معنای رود اندوه/غم است. نماد رنج، پشیمانی یا عبور از مرحلهای سخت و تلخ؛ «عبور از اکرون» گاه به معنای تحمل درد یا رنج بزرگ بهکار میرود. دوم Styx/استیکس است به معنای رود نفرت است. مهمترین رود جهان مردگان؛ خدایان با سوگند خوردن بر Styx، سوگندشان کاملاً جدی و غیرقابلبازگشت میشد. نماد سوگندهای غیرقابلانکار، جدایی ابدی، یا نفرت عمیق؛ مثلاً «سوگند به Styx» یعنی هیچ بازگشتی در کار نیست. رود سوم Phlegethon یعنی رود آتش. این رود از آتش و گدازه تشکیل شده بود و ارواح سوزاندهشده یا معصیتکار را در خود غرق میکرد. نمایانگر پاکسازی از طریق رنج شدید یا آتش قضاوت؛ در ادبیات مدرن گاهی به «آزمون سوزان» یا «تشویش روحی سوزان» تشبیه میشود. رود Lethe رود فراموشیست. نوشیدن از آب Lethe خاطرات زندگی پیشین را از بین میبرد و ارواح را برای زندگی پس از مرگ آماده میکرد. نماد فراموشی آگاهانه یا نادیدهانگاشتن گذشته. غرق شدن در Lethe یعنی واگذاری کامل به فراموشی یا نادیده گرفتن خاطرات تلخ. و در آخر رود Eunoe به معنای «رود یاد نیک» است. برخلاف Lethe، نوشیدن از Eunoe در ادبیات دانته (کمدی الهی) به بازیابی خاطرات نیک و تزکیه روح میانجامد. تمام این سفر در جستجوی معنا، تجربه بحران، دیدن رنج و در نهایت یافتن/ساختنش در این قوس تحولی میشود دید. یک مرگ نمادین و پیدا شدن دوباره. همهی این مسیر هم مثل نگاه من به یک کتابچه است. چیزی در معادلهات از پوچی دنیا، رنج و شر بودن حیات وجود دارد که همیشه جلوی چشمت است اما آن را در نمییابی. این حلقه گمشده آن چیزی است که تو را یک قدم به دوستداشتن زندگی نزدیک میکند. گاه باید این حلقه را ساخت، گاه صرفا هست و باید متوجهش شد. مسیر عجیبیست. برای من در نهایت همان است که سر در پروفایل تلگرامم هم نوشته شده. "I think… I would've liked just watching my tree grow." 0 1 HosseinBazdid 1404/4/24 نه آدمی اوسامو دازایی 4.0 63 این کتاب اولین مواجهه من با اوسامو دازای بود. متن روان و سیر حسابشدهای که اثر از آن برخوردار است، شاید مهمترین دلیلی بود که با قلمش احساس نزدیکی کردم. داستانی که روایت میکند نه آنقدر سطحی است که بتوان دستکم گرفتش و نه آنقدر مطلق و کامل که بشود آن را معیاری تمامعیار دانست — از نظر مفهومی. باید آن را روایتی دید از دل یک انسانِ مسئلهدار؛ کسی که مسیرش از انسان به ناانسانی تغییر شکل میدهد. نه چیزی است که بتوان به آن استناد کرد، و نه حتی میتوان ادعا کرد که گزارهها و statementهایی که در متن میآید قابل تعمیم یا همذاتپنداریاند. این بیشتر تجربهای است برای دیدن. دیدن اینکه چطور انسان میتواند خودش و دیگری را به ورطه سقوط بکشاند. چند نکته هم برای من حائز اهمیت بود. یکی اینکه دازای همه این بدبختیها را صرفاً حاصل جبر بیرونی یا محیط نمیبیند. او به کاستیهای درونی شخصیت و حتی انتخابهای آگاهانهای که فرد برای عمیقتر کردن انحرافاتش انجام میدهد هم اشاره میکند بهنوعی گویی شخصیت میداند دارد چه میکند. در عین حال، اثر نمیآید نسخهای مطلقگرایانه بدهد که گویا بشر ذاتاً پلید و کثیف است و تمام بیاخلاقیها فقط از درون فرد زاده میشود. در مجموع، این کتاب برای من ارزش خواندن داشت و قطعاً تجربهای ارزشمند بود. 0 1