یادداشت‌های عاطفه وحیدی (4)

          اما او با کمی سوال و جواب و تمرکزی مثال  زدنی ، که ناشی از تجربه سال ها فضولی کردن بود  ، از حرف هایم درآورد که یک جای کار می لنگد و احتمالا این وسط ها مشروط شده ام ؛ موضوعی که هنوز مامان و آقاجان از آن خبر نداشتند . تکه ای از متن کتاب 
نتونستم پیدا کنم از کجا بریده کتاب بسازم شرمنده از این قسمت استفاده کردم . امیدوارم لذت برده باشید .:)😄
        

          به حدی از روال داستان خوشم اومد که خودم رو جای برخی شخصیتا فرض میکردم حتی شخصیت های مذکر . برام واقعا رمان بسیار جذابی بود. 
        

          بنام رب جلی 
بالاخره تونستم تمامش کنم . کتاب خوش خوانی بود و بسیار ارتباط گرفتم باهاش .البته من با ترجمه حمیدرضا بلوچ و انتشارات راه معاصر خوندم . یک جاهاییش رو متوجه شدم که ترجمه درستی ندارد البته بسیار ناچیز و ریز و کوچک بود ایرادات . و کلا بعضی قسمت ها هم کلماتش طبق اقتضای داستان افغانی بود که گذاشتم به وقتی  دیگر از کسی یا با کمی حوصله و جستجو در شبکه جهانی معانی آن کلمات را بیابم یکی از آن بگوش نخورده ها پغمان بود  :)  در کل تجربش خوب بود چه بسا عالی و ساده و بی آلایش . ولی بازم بپای هزار و یک شب نشر هرمس نمیرسه برا همین بهش 3 ستاره میدم  
        

          بنام رب جلی و خفی
با خوندن این کتاب پر از شور و شوق شدم و غلیان عشق رو در وجودم حس کردم . بنظرم باعث شد قدر زندگیم و اطرافیانمو بیشتر بدونم . آخراش لحظات تبادل احساس خواهر و برادر کاملا احساسی شدم و مثل ابر بهاری اشک ریختم برا خودم که داداش نازنینم رو از دست دادم و نتونستم خیلی قدرشو بدونم و در کنار هم باشیم . خلاصه که کتاب خیلی خیلی عالی بود .
دوستش داشتم و دارم و
 امیدوارم دوباره بعدها از نو بخونمش انشاءالله