یادداشت‌های Melika (5)

Melika

Melika

1404/4/26

          راستش وقتی اسم کتاب رو خوندم و بعد خلاصه‌ی پشت کتاب، با خودم گفتم پس این کتابیه که می‌تونه بهم کمک کنه اون شکل از ارتباطی رو که هیچوقت نداشتم و نخواهم داشت رو درک کنم. داشتن خواهر. (بزرگتر).
رمان کوتاهی بود و توی پنج روز از زمان‌های خالی دوره‌ی کارآموزیم خوندمش.
در شروع و با توجه به نوشته‌ی پشت کتاب انتظار یک کتاب زندگینامه نداشتم. اما یکم که پیش رفت برام جالب شد. کتاب از قبل ازدواج مادر و پدر دو شخصیت اصلی شروع میشه و اگر اشتباه نکنم تا سی و خرده‌ای سالگی دو خواهر ادامه داره. این یعنی پیشینه کمی از والدین، تولد، آسیب ها و رفتارهایی که از کودکی دریافت کردن و تاثیری که روی همدیگه داشتن رو میتونید بهتر درک کنید. 
این کتاب رو خوندم تا خودم رو لاتیتیا تصور کنم و خواهر بزرگ‌تر داشتن رو درک کنم اما اتفاقی که افتاد این بود که با توجه به آسیب‌های نیمه مشترکی که بین خودم و تریستان پیدا کردم، بیشتر از همه اون رو درک کردم.
و باهاش تونستم دست و پا شکسته متوجه بشم که خواهر داشتن می‌تونه چطوری باشه اما راستش نه فهمیدمش و نه درکش کردم. شاید چون بعضی چیزها نیازمند لمس شدن هستن تا فهمیده بشن.
کتاب برام منطقی بود، به طوری که گاهی فکر می‌کردم نویسنده یا روانشناس هم هست و یا اطلاعات و مطالعه‌ی روانشناسی زیادی در رابطه با اتفاقات، آسیب ها و اثرات اونها روی انسان در سنین مختلف داره. البته ناگفته نماند که جایی از رمان توسط یکی از شخصیت‌ها چیزی شبیه قتل رخ میده که نه خود اتفاق با توجه به سن شخصیت برام منطقی بود، و نه احساسات و عواطف شخصیت نسبت به کاری که انجام داده بود.
در کل تجربه‌ی واقعا دلنشینی رو بهم هدیه کرد. 
فکر میکنم کتاب‌های دیگه‌ای از آملی نوتومب و نشر قطره بخونم.
        

2

Melika

Melika

1404/4/12

          داستان نامه‌های تاسف بار مادربزرگ تو دست‌های نوه‌ش، کتابی بود که هرچند توی سه چهار روز خوندمش اما تونست مقدار زیادی توی روزهایی که برامون سخت بود، من رو از واقعیت کنار بکشه و با مادربزرگ و السا همراهی کنه.
نمی‌دونم کتاب رو چطور معرفی کنم که اسپویل نشه. حتی در مورد این کتاب نمی‌دونم بخشی که می‌خوام بگم اسپویل محسوب میشه یا نه. پس از معرفی می‌گذریم.
اولین تجربه‌ی من از خوندن بکمن بود. هنوز نمی‌دونم قراره یکی از خواننده‌هاش بشم یا نه. برای تصمیم گیری به خوندن یکی دوتا کتاب دیگه نیازه. اما از چیزی که مطمئن هستم اینه که این کتاب در جای خودش کار خودش رو کرد. طوری که می‌خوام به یکی دو کتاب دیگه هم شانس بدم و نه اینکه خوندن از بکمن رو کلا کنار بذارم.
•شخصیت‌ها. با یکم جست و جو فهمیدم هر کسی که از بکمن خونده باشه می‌دونه که بخش عمده‌ای از حس دلبستگئ که کتاب ایجاد می‌کنه مربوط به شخصیت‌ها هستن. شخصیت‌هایی که تکراری نبودن، با هم تفاوت داشتن و تو نمی‌فهمیدی کِی اصلا از تنفرت نسبت بهشون کم شد اما یه زمانی اون بین بهشون دلبسته می‌شی.
هیچ شخصیتی بی‌دلیل توی کتاب نوشته نشده بود. اگر با شخصیتی مواجه شدی، هم دلیل داشته و هم پس زمینه‌ای از زندگیش رو بعد خواهی فهمید.
•روایت. داستان سوم شخص روایت میشه. هرچند که به نظرم راوی دانای کل نبود و با حفظ سوم شخص بودنش، دیدگاهش به داستان دیدگاه السا و بخش‌هایی هم مادربزرگ بود.
داستان کتاب من رو دنبال خودش کشوند و تو روزهایی که فکر می‌کردم حوصله‌ی کتاب خوندن ندارم کاری کرد که زود تمومش کردم. و فردای اون روز درحالی که نمی‌دونستم دقیقا چرا، اما دل تنگ السا و حتی بریت ماری بودم.
فکر می‌کنم بتونی بهش یه شانس بدی. چه به عنوان یه کتاب مستقل و چه به عنوان کتابی برای شروع بکمن.
        

23

Melika

Melika

1404/4/12

          این اولین تجربه‌ی خوندن آنه نبود. چهار پنج سال پیش مجموعه هشت جلدی قدیانی رو خونده بودم. و راستش اولش فقط به این خاطر گرفتمش که از وقتی که این جلد منتشر شده بود به دلیل زیباییش دلم می‌خواست این ورژن ازش رو هم داشته باشم. برای آروم کردن وجدانم هم می‌گفتم حالا یه روز می‌شینم و می‌خونمش.
فکر نمی‌کردم اون روز انقدر زود باشه و توی روزهایی که بهش می‌گیم جنگ  به همچین کتابی برای روحیه‌دهی به خودم نیاز پیدا کنم.
خوشحالم که دوباره خوندمش، انگار فراموش کرده بودم که چرا همیشه عاشقش بودم و با بیشترین میزان علاقه در مورد آنه، ماریلا و متیو و مونتگومری صحبت می‌کردم.
فضا سازی ها یک بار دیگه کاری کردن که شب‌ها قبل از خواب خودم رو توی اونلی و گرین گیبلز تصور و در موردش خیال‌بافی کنم.
شخصیت پردازی‌ها هم که یه پا درس نویسندگی.
و اینطور بگم که یک زن زاده‌ی چیزی نزدیک دویست سال پیش، با نوشته‌هاش بهم تلنگر زد که خیلی وقته هدف بلند مدتی نداشتم و باید براش خیال‌پردازی، برنامه ریزی و جاه طلبی خودم رو دوباره بیدار کنم.
در آخر می‌خوام در مورد خصوصیات این ورژن کتاب صحبت کنم.
فامیل دست من کم کتاب ندیده و خیلی هم کم پیش اومده جلد یه کتاب موفق بشه اون ها رو به عنوان یا محتوای کتاب کنجکاو کنه. اما خب این کتاب با طراحی جلد متفاوت و تو چشمی که داشت، اون روزها تونست توجه تعداد قابل توجهی از آدم‌هایی که کتاب رو دست من دیدن رو جلب کنه.
و در صفحات کتاب بعد از تموم شدن کتاب اصلی؛ ناشر اومده یک سری یادآوری، فکت و حتی فعالیت ها و سوال‌هایی در رابطه با کتاب و نویسنده بیان کرده که این برام جالب بود و دوستش داشتم. فکر کنم یه جورایی مثل دیدن ادیت از کتاب بعد از خوندنش می‌مونه و همچین تاثیری روی ذهنت می‌ذاره که بیشتر و بیشتر کتاب رو دوست خواهی داشت.
دوست دار آنه؛ میم.
        

37

Melika

Melika

1404/3/17

          خوندن تام سایر،  اگر که با هاکلبری فین آشنا باشید، می‌تونه براتون  به یک مقایسه کوچک و ساده‌ی روانشناسی، در حد اطلاعات کم و دم دستی، اما جالب تبدیل بشه. به خصوص با در نظر گرفتن این موضوع که مارک تواین، هاکلبری فین‌‌ش رو تبدیل به دوستی برای تام کرده و شما در این کتاب هم با هاک رو در رو می‌شید. اون هم توی نقشی تقریبا پررنگ.
تام و هاک هردو پسر بچه‌هایی شیطون هستند و از هر فرصتی برای ماجراجویی استفاده می‌کنند. اما کافیه تا فقط کمی با زندگی هاک و تام و تفاوت توجه و مهربانی که در زندگی دیدن آشنا باشید تا بتونید  دلیل تفاوت در شدت شیطنت و وجدان هرکدوم رو به راحتی تشخیص بدید. 
این کتاب نا خودآگاه در ذهن من با هاکلبری فین قیاس میشه و باید بگم که این کتاب رو بیشتر دوست داشتم و ماجراهاش برام جالب بودن.
این کتاب رو برای امتحان کردنش خریدم و میخواستم اگر خوشم اومد نسخه کامل رو تهیه کنم. اما این انقدر به جونم خوش نشست که میترسم ورژن دیگه‌ای رو امتحان کنم::)
        

1

Melika

Melika

1404/1/24

          یک سال تا بهار برای خوندن این کتاب صبر کردم و خوشحالم که توی فصل مناسب خوندمش.
شروع کتاب کار خودش رو درست انجام داد و تونست من رو جذب خودش بکنه. ژاپن، شخصتی که ژاپن همون‌طور براش جدید بود که برای من، عکاسی، دوربین، یه عشق قدیمی.
فضا سازی، نگم از فضا سازیش وقتی که درمورد ژاپن بود!
صحبت از فرهنگ ژاپنی و اصطلاحات ژاپنی باعث شدن سفر به ژاپن توی لیست آرزوهام قرار بگیره.
شخصیت پردازی خوبی داشت و هر شخصیت واقعا شخصیت مخصوص به خودش رو داشت. هاروکای عزیز، کاش واقعی بودی! 
حماقت‌های شخصیت فیونا، گاهی من رو یاد خودم می‌انداخت.
شخصیت گاب هم تا نیمه‌های کتاب برام تداعی کننده یک شخص واقعی بود اما از نیمه دوم کتاب، وقتی یه چیزایی عوض شد، گاب  یکهو از قالب شخصیتی خودش خارج شد. نمی‌تونم بندازمش تقصیر تغییر و تحول شخصیت در طی داستان. چون زیادی ناگهانی بود و انگار یک باره با شخصیت دیگه ای رو به رو شدم. اما وقتی جلو تر، اتفاق دیگه ای افتاد و نشون داد که گاب هنوز توی لوپ یه اشتباه تکراری افتاده، باز یکم روح حقیقی بودن بهش داد.
•شاید اسپویل: ماجرای عاشقانه کتاب رو زیاد دوست نداشتم. انگار جوری که داشت پیش می‌رفت رو زیاد خونده بودم. سفر، یک هتل، اتفاقات نزدیک شدن و...
پایان کتاب طوری بود که از یک کتاب با جلد صورتی و آبی انتظار می‌رفت.‌ پایان قوی نه، اما قابل قبول بود.
        

9