یادداشتهای سجاد محنتی (4) سجاد محنتی 1403/10/1 چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ علیرضا پناهیان 4.5 97 کفشهایت را به من بده؛ اینجا حرم خداست! دیروز وقتی خواستم با خواهر نوجوانم که مدتیست اهتمام زیادی به نماز ندارد کمی صحبت کنم و مشکل را جویا شوم جز آموزههای حاج آقا پناهیان که سالها پیش در حرم امام رضا ایراد کردند و بعدها پیاده و کتابی تحت عنوان «چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟» شد، چیزی برای گفتن سراغ نداشتم. تا به حال این کتاب را سه بار خواندهام و با اینکه حافظه بدی ندارم اما هرچند وقت یکبار که احساس میکنم مطالبش در ذهنم کمرنگ شده کتابچه را دست میگیرم، مطالعهاش یکی دو روز بیشتر زمان نمیبرد، مرور میکنم و تکتک نکاتش را دوباره با دقت از پیش چشم میگذرانم. از حق نگذریم تلاش خانه طراحان انقلاب اسلامی برای طراحی و صفحهبندی کتاب به ثمر نشسته و آن را تبدیل به یک جزوه کاربردی و چشم نواز کرده است. با وجود همه انتقاداتی که به مؤلف و حتی مشکلاتی که با او دارم ولی همیشه گفتهام در شرح بعضی مفاهیم، پناهیان طرزی دارد که با شنیدن و خواندنش شیرینی حکمت را میشود چشید، لذتی دارد مخصوص مؤمنین چون حکمت مؤمن است. بحث با سیری اصولی ابتدا از اینجا شروع میشود که ما چه نیازی به «نماز خوب» داریم و به نظرم مختصر و مفید، دلیل و هدف بحث مشخص میشود، قدری بعدتر به اصل مطلب میرسیم و آن چیزی نیست جز اصلاح نگرش و آسیبشناسی تربیتی در مورد نماز؛ پدیدآورنده از مراتب نماز با نامهای مؤدبانه، متفکرانه و عاشقانه صحبت میکند و یادآوری میکند که همه ما باید از مرتبه اول شروع کنیم و غالبا هم در همان مرتبه اول هستیم اما همیشه به ما از نمازهای عارفانه و عاشقانه همراه با خوف و خشوع الهی گفتهاند در حالیکه به تعبیر استاد، نماز در مرحله اول فقط «حالگیری» خدا از بندهاش است تا نفْسش را زمین بزند و برای انجام کاری تکراری و ملالتبار، صرفا جهت رعایت ادب بنده در برابر پروردگارش، بقیه امورش را _هرچند خیلی مهم_ رها کند؛ اینچنین است که با نماز مؤدبانه گام به گام اهداف و آثار متعالی «نماز خوب» تجلی پیدا میکند.البته در فصلی از «چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟» به این آثار مهم نیز پرداخته میشود که عبارتاند از: از بین رفتن تکبر، عظمت یافتن خدا و تحقیر شدن دنیا در دل، ساختن شخصیت انسان، اصلاح نفس با نماز اول وقت، تقویت خوبیها در روح انسان»؛ تفصیلشان را در اواسط کتاب میتوانید بخوانید. به جز نگاه جدید و خاص به موضوعات و حرکت منطقی و حسابشده در تبیین موضوع، دو نقطه قوت دیگر سیر بحث، اول استفاده به جا و زیاد از احادیث و روایات معتبر و راهگشاست که ضمن مبتنیساختن مطالب بر مبانی محکم و متقن، به بیان بهتر آن نیز کمک میکند. پژوهشگران مؤسسه بیان معنوی نیز مصادر احادیث یادشده را از منابع استخراج و در پاورقی ذکر کردهاند که با یک نگاه گذرا میتوان عناوین حدیثی مشهور و صحیح السند شیعه را در میانشان دید. برتری دوم، به کار بردن تعبیرات، استعارهها و تماثیل بدیع و در عین حال عامیانهایست که از ذوق شاعرانه سخنران محترم میجوشد و درک مخاطب نسبت به مطلب را غنا میبخشد. به عنوان نمونه در جایی میگوید: «انگار خداوند نشسته، دستش را زیر چانهاش گذاشته و بندهاش را نگاه میکند! منتظر فرصت است که چه وقت باید بندهام را از این حالی که هست دربیاورم. چه وقت باید یک دفعهای به او «برپا!» بدهم، تا از آن حال بدی که دارد، کنده شود. دائم نگاه میکند و به محض اینکه تو را در یک وضعیت خاص دید، یک دفعهای دستور میدهد «مؤذن اذان بگو! اگر الآن بلند شود، فلان عیب یا صفت بد او برطرف میشود.» جایی در اواسط کتاب، از برخی نگاههای مؤلف در حوزه سیاستگذاری حرف به میان میآید؛ با بررسی این دیدگاهها از دیگر جهات غیر از وجهه تربیت دینی مانند وجهههای جامعهشناسانه، انسانشناسانه، سیاستگذارانه و... پیشنهادات و انتقادات بهجا و نابهجا در میانشان دیده میشود اما در هر صورت حتی بعد از سالها برخی حاوی ایدههای نو هستند. حسن ختام کتاب، چند پاراگراف از آداب الصلاه امام خمینیست که آقای پناهیان در وصف احوالات نماز عاشقانه خوانده و جوانان را برای روزی که در آینده به مراحل عاشقانه میرسند به این کتاب و امثال آن ارجاع میدهد. در حدیث آمده قبولی نماز معیار قبولی سایر عبادات است، آیتالله بهجت نیز میفرمود اگر نماز دیر بشود همهچیز دیر میشود، اگر شما هم گاهی حس میکنید کارتان لنگ نمازتان است و باید فکری به حال «نماز خوب» خواندن بکنید، این کتاب مقدمه مؤثری برای تحول و متفاوت از تعلیمات و کتابهای معمول در حوزه نماز است. 1 8 سجاد محنتی 1403/10/1 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 395 ایمان بیاوریم به آغاز فصل مرگ! خیلی وقت پیش کتابی را داخل کتابخانه پیدا کردم در باب زندگی بزرگان فلسفه و تا جایی که یادم میآید اولین مورد تولستوی و بعد از آن اگوست کنت و شوپنهاور را مطالعه کردم؛ خواندن زندگینامهها آن هم این موارد برایم لذتبخش بود. خیلی وقت پیش کتابی را داخل کتابخانه پیدا کردم در باب زندگی بزرگان فلسفه و تا جایی که یادم میآید اولین مورد تولستوی و بعد از آن اگوست کنت و شوپنهاور را مطالعه کردم؛ خواندن زندگینامهها آن هم این موارد برایم لذتبخش بود. زندگی تولستوی پر از تغییر و تحول است، او در روسیه ترازی امپریالیستی بزرگزادهای ثروتمند است تا اینکه ناگهان تغییر روش میدهد و به شکل زاهدی دنیاگریز و خیّر درمیآید. فلسفه تولستوی را باید در ادبیاتش جست چرا که ادبیات از مهمترین جلوههای علم و تفکر در روسیهست. در آکادمی روسی زبانشناسی و انسانشناسی(آنتروپولوژی)، سیاست و فلسفه رنگ و بویی متفاوت، جدید و جالب دارند و البته متأسفانه حجم قابل توجهی از این سرمایه و تراث علمی به زبان فارسی در دسترس نیست اما همین میزانی که از داستایوفسکی، مارکس، تولستوی، برشت، میرهولد و خیلی دیگر اندیشمندان و ادبای روسی که نامشان را الآن به یادم نمیآورم، بر جای مانده و به دست ما رسیده چه به فارسی و چه روسی، جویندگان حقیقت را به کاوشی پرماجرا و متفکرانه دعوت میکند. آنقدری از تولستوی بزرگ نخواندهام تا بخواهم عمیق و وسیع، او و آثارش را از نظر بگذرانم و فراتحلیل ارائه بدهم اما پس از خوانش «مرگ ایوان ایلیچ» میتوان گفت: اتفاقا گاهی زندگی روزمره ماشینی انسان عصر مدرن همینقدر شبیه مردنست، پرواضح است در روش روایت تولستوی رابطه علت و معلولی داستان رعایت نمیشود چون او میخواهد اغراقآمیز و تمثیلوار ثمره زندگی بدون معنا و آرمان را به رخ بکشد. در شتاب پرسرعت اندیشه بشری به سمت ماتریالیسم و واقعنگری، تولستوی مثل پیامبر مبعوثنشدهای از آرمان، معنا و زندگی اخلاقی و معتقدانه صحبت میکند. او انگار میخواهد با برپایی محکمه مرگ ایوان بگوید تا زمانی که زندگی روزمرگیها و عرف و عادات پست اکثریت را به هم نزند و به سمت چیزی فراتر از این حرکت نکند لذت و بهره کافی را نبرده است. تولستوی نماینده پستمدرنیته زودهنگامیست در زمانی که فرهنگ، هنر، ادبیات و جامعه روسی علیه سرمایهداری تزاری و زندگی ننگین آن قیام کردند اما آنچیزی که در نهایت اتفاق افتاد شاید نه مطلوب امثال تولستوی باشد نه مطلوب پدر معنوی انقلاب مارکسیستی مثل مارکس. البته اینها صرفا گمانههاییست که سؤالها و جستوجوهای جدیدی را پیش پای ما میگذارد نه لزوما یک قضاوت منصفانه یا قاطع. در باب مهمترین مضامین داستان یعنی زندگی همراه با لذت و معنا میتوان گفت وقتی به در جستوجوی معنای ویکتور فرانکل نگاه میکنیم میبینیم معنا لزوما ارتباطی با سادگی یا پیچیدگی ندارد، معنا با ارزش در ارتباطست، تولستوی اینقدر میفهمد و به ما میگوید که زیستی همچون انسانهای بیدرد با اهدافی کوچکتر از سرمایههای حقیقیشان و به دور از لذت بزرگی چون عشق یا ایثار نمیارزد، از طرفی آنچه معنا میبخشد، لذت واقعی را به ما ارزانی میکند و باعث میشود زندگیمان ارزشش را داشته باشد، میتواند به سادگی و کوچکی شیرینیها و پاکیهای کودکی و نوجوانی باشد، این همان تلنگریست که با اشاره تولستوی میتوانیم درون تکتکمان احساس کنیم. چند سال پیش فیلم آنا کارنینا را دیدم، زیبا و تاثربرانگیز بود و به خوبی تصویری از آنچه تولستوی در آن زندگی میکرده و برایمان روایت میکند، به دست میدهد. به علت رابطه آن رمان و این داستان که قطعههایی از پازل فکری تولستوی هستند، ترغیب شدم از باب یادآوری و نگاهی دگرگونه، اینبار رمان مکتوبش را بخوانم. این هنر مؤلفست، در چند صفحه مهمترین آرکتایپهایی را که قرنها ذهن بشر را مشغول کردهاند به کار میگیرد و ما را متصل میکند به رشتهای از آثار و افکار مثلا به نظرم یادی از رمان پر مری ماتیسن هم میتواند به جا باشد، پر و آنا کارنینا نیز برایمان از مرگ میگویند، مرگی که به آن هیچوقت نمیاندیشیم و مرگی که هر روز در عصر ماشین و مدرنیته تجربه میکنیم، شاید روزی از آنها نوشتم. 0 25 سجاد محنتی 1403/10/1 976 روز در پس کوچه های اروپا محمد دلاوری 3.8 54 بسیار سفر باید تا پخته شود خامی از همان نوجوانی عاشق سفرنامه بودم؛ گویی سفر جوهر زندگیست، سفری برخاسته از حرکت و هجرت و همراه مدارا و پذیرش تکثر. همان سفری که عبرتها و قصههایش «سیروا فیالارض» را بارها تکرار میکند. البته برای دانشجویی مثل من اگر عزم و وجوب حج هم باشد نهایت به حکم ثانویه اضطرار و اجبار اشتیاق، دیدار همین همسایه مهربان چند خیابان آنطرفتر، حج فقراست. پس چه چیزی بهتر از کتاب برای چیدن خرمای سفرهایی که بر نخیلاند و دست ما کوتاه؟! البته فیلم و سریال، مستند و فضای مجازی هم بد نیست اما گاهی لذت و دقت سفرنامه چیز دیگریست. محمد دلاوری از مدت دو سال و اندی که مسئول دفتر واحد خبری سیما در بلژیک بوده نوشته تا اینکه تصمیم بر تعطیلی این دفتر گرفته میشود، البته در آن مدت چند سفری به سایر کشورهای اروپایی داشته که آنها را هم روایت کرده است. با توجه به اینکه برحسب علاقه روایت سفر زیاد خواندهام چه از قدیمیها و چه از جدیدیها نوع نگاه نویسنده چه از جهت دقت و چه از جهت هدف روی کیفیت سفرنامه اثر جدی دارد. دیگر معیار، میزان اطلاعات نویسنده و زبان قلم اوست. دلاوری آنچه خوبان همه دارند، یکجا دارد! کمتر از این هم از مجری قدیمی بخش خبری صرفا جهت اطلاع که همه را پای ۲۰:۳۰ مینشاند، انتظار نمیرود خصوصا اینکه علومسیاسیخواندهست و بعد از کمی خواندن مطالب کتابش میفهمید که آدم اهل مطالعه و فکریست؛ ۹۷۴ روز برای من اینطور بود که گاهی بعد از خواندن نکتهای با خودم میگفتم «دلاوری قلمت مانا باد:) چه مضامین درستی رو دست گذاشتی و ازشون نوشتی!»، آدم اهل تأمل میتواند اینطور سراغ موضوعات مورد بحث برود. او سیاسی ننوشته و اگر اهل تئوری توطئه و پیشداوریهای خالهزنکی نباشیم علیالظاهر منصفانه روایت کردهست. از #فرهنگ، #دین، #سیاست، #سبک_زندگی، #تناسبات_اجتماعی و البته تأملات و معلومات خودش میگوید، تصور کنید با یک لیدر تور میروید بروکسل، مردم را میبینید که روبهروی در اتحادیه اروپا تجمع کردهاند، میپرسید چرا؟ میگویند سیاستهای ریاضت اقتصادی، میپرسید چیست؟ و بعد لابد چندین سؤال دیگر، شاید هم اینها اصلا برایتان مهم نباشد و بخواهید بدانید که خوشمزهترین پیتزای ایتالیا چیست، اگر طرفدار معماری سنتی اروپایی باشید کنجکاویهایتان حول وضع بافت تاریخی و حتی احتمالا قیمت خانه و اجارهشان میچرخد. آزادی و قانون و مشتقاتش میتواند پربسامدترین سؤالات را به خودش اختصاص دهد خصوصا در سفر به شهرهای صاحب دولتهای رفاه اسکاندیناوی یا محل قرارگیری دفاتر نهادهای بزرگ سیاسی بینالمللی؛ یکی از هنرهای بزرگ دلاوری این است که همه آنچه گفتیم را پرداخته. ۹۷۴ روز آنقدر میگوید که کنجکاویتان ارضا شود اما ملالانگیز نمیشود، در ۲۴۰ صفحه مجال زیادی برای بررسیهای تخصصی و دقیق جامعهشناختی و سیاسی ندارد اما دلاوری به خوبی همهفهم و مختصر و مفید به همهچیز سرک کشیده و آن هدفی که در نگارش سفرنامهاش برجسته است تلاش برای بازکردن پنجرهای واقعی و بدون روتوش از اروپاست. بعضی قسمتهای کتاب را میخواندم و جمله آقا در ذهنم مرور میشد، برای هر یک دقیقهای که کتاب نمیخوانیم افسوس و ناراحتی دارد، فقط کافی است در حد همین چند صفحه آن هم از زبان کسی که چندی پیش ممنوعالخروج شده بود و از برنامه تلویزیونیاش حذف شد و تا جای ممکن بیطرف نوشته، بخوانید تا تصدیق کنید اروپا اگرچه لزوما آنچیزی نیست که اخبار رسانه ملی میگوید اما به هیچوجه قرابتی با آنچه ما تصور میکنیم و دهان به دهان در اتاق پژواک روابط محدود و فقر سواد رسانهایمان میچرخانیم، نیست! مهمتر از روایت، غایت آن است. روایتی که نگاه درست و جدید میدهد، روایتی که سؤال جدید میسازد، روایتی که نیل به حل مسئله دارد، از صدها جلد ذکر احوال بیروح و سرگردان یا ولو یک جمله روایت غیرواقع هزاربار ارزشمندتر است. یک جلد گردش ۹۷۴روزی در کوچه پس کوچههای اروپا جور کنید و در ریلکسترین حالت ممکن پای جوهر زندگیتان را راهی سفر کنید، من هم برایتان بیشتر از سفرنامهها مینویسم. 0 2 سجاد محنتی 1403/10/1 ویولون زن روی پل خسرو باباخانی 4.4 141 خستگی، انتحار و ویولونزنی تا بهشت! اسم بعضی رمانها را باید «رمان سحرگاهی» گذاشت؛ از آنهایی که ابتدای نیمهشب دست میگیری و آفتاب نزده یا با ورود اولین بارقههای نور به داخل اتاق، کنار میگذاری و چند لحظهای عمیق به فکر فرو میروی. البته روایت «ویولنزن روی پل» آنقدر خودمانی و عینی بود که خصوصا برای خواننده بدون تجربه اتفاقات کتاب، صرفا اطلاعاتی از تجربه زیسته افرادی دیگر به دست میداد و کمتر فکر و احساس را در لایههای عمیق به کار میگرفت. شاید بتوان این کتاب را در ژانر خوداعترافی دستهبندی کرد؛ رضا امیرخانی در گردهمایی رونمایی کتاب، نگاه جدید و جالبی به خوداعترافی داشت که دقیقا جزئیاتش را به یاد نمیآورم اما خوب به یاد دارم که مثل همیشه بر اهمیت وجود تجربه زیسته در ارائه یک داستان قوی تأکید کرد که نویسنده نیز این ویژگی مهم را به خوبی دارا بود. یادداشتی از نویسنده در ابتدای کتاب به خواننده یادآوری میکند که او به وسعت آبرویش ایثار کرده تا این داستان واقعی، خالص و بیآلایش و سانسور به دست مخاطبان برسد. روایتی کمیاب از مسیر ظلمت به نور، از مسیر سفر یک مبتلا به بیماری اعتیاد مواد مخدر به پاکی و رهایی. مثل وقتی که نمیتوانم به یک سینمایی، فیلم بگویم و نهایت آن را قسمتی از یک سریال یا تلهفیلمی مختصر خطاب میکنم، نمیتوانم این کتاب را یک رمان تمام و کمال بدانم، چرا که با کمال احترام به نویسنده توانا، عنصر خیال کمتر از هر چیزی در روایت واقعی او از تجربیاتش دیده میشود. به جای آن، تعابیر لطیف و لذتبخش آقا خسرو که از روح ادیبش نشأت میگیرد و همچنین زبان شیوا و فصلبندی روان کتاب فرصت کوچکترین توقفی در میان داستان را از شما میگیرد چنانکه کمی بعد همچون برخواسته از خوابی، به خود میآیید و جلد را بر روی صفحه آخر میبندید. «ویولنزن روی پل» در عین کوتاهی و به نظر من، رمان یا قصه غیرواقعی نبودن، خاطراتی برخواسته از قلبی سوخته و حاصل تجربیاتی سخت و جانکاه است، تو گویی نویسنده چون مادری خسته از روزگار، شیره جانش را بیهیچ چشمداشتی در کام خواننده میریزد؛ این همان ارزش و قدریست که من برای قلم آقا خسرو قائلم. بعد از خواندن این کتاب، نگاه شما نه فقط به اعتیاد و مبتلایان به این عارضه، بلکه نوع جهانبینی فردی و شناخت اجتماعی شما دگرگون شده و این چیزیست که بیشتر از یک کتاب چند صد صفحهای قطور و فلسفی انتظار میرود. بیشک ماورای همه بحثهای انتزاعی، تئوری و ماهوی علوم انسانی و ضمن اعتراف به اهمیت غیرقابل چشمپوشی آنها، همیشه روایتهای عینی، مشهودات کف جامعه و شاهد مثالها و کیساستادیهای برآمده از واقعیات میتواند آن ظرفیتهای عظیم را به ثمر و کاربرد برساند و حتی با آگاهیبخشیدن نسبت به نیازها مسیر رشد علوم انسانی را هموارتر کند. خسرو باباخانی چندین کتاب در دهههای شصت و هفتاد دارد که ظاهرا آثار خوبی بودهاند و این اثر نیز توانسته با رسیدن به چاپ سیام _ولو در ظل حمایتهای دولتی یا معنوی_ از اقبال خوبی میان خوانندگان بهرهمند شود. پ.ن: عنوان نام چند فصل و کلیدواژه از کتاب است. 0 1